#پارت_بیست_نه
خانوم فرزادی به سمتم برگشت و گفت:
- جانم!
نگاهی بهش کردم و توی دلم گفتم بد نیست یکم اطلاعات در مورد این سیاوش خودشیفته جمع کنم. ببینم چهجور جونوریه!
با لبخند نگاهی بهش کردم و با لحن دوستانهی گفتم:
- یکم پیشم بشین. تا باهم کمی گپ بزنی. چهطوره؟
خانوم فرزادی با حرفم چشمی گفت و آروم روی مبل نشست که من دستهام رو بههم مالوندم و گفتم:
- اوم... میخواستم ازت سوالی بپرسم؟
خانوم فرزادی با تعجّب نگاهی به هم کرد و گفت:
- بفرمایید من درخدمتم.
چشمهام رو ریز کردم و لبی تر کردم، گفتم:
- چند سال اینجا کار میکنی؟
خانوم فرزادی با این حرفم با کمی فکر کردن. گفت:
- حدوداً دو سال.
- پس حتماً آقای کامروا رو خب میشناسید. درسته؟
خانوم فرزادی با حرفم سری تکون داد و گفت:
- بله. چهطور مگه!
با این حرف با کنجکاوی به سمتش خم شدم و گفتم:
- میخوام بهم بگی که آقای کامروا چهجور آدمی هستش. اوم... یعنی چهجور اخلاقی داره.
خانوم فرزادی با این حرفم یکدفعه صورتش جمع شد و گفت:
- والله چی بگم خانوم توکلی! اوّل اینکه میتونم باهاتون راحت باشم؟
سری از کنجکاوی تکون دادم و با لبخند گفتم:
- البته که میتونی.
خانوم فرزادی با این حرفم نفس راحتی کشید. شروع به حرف زدن کرد و گفت:
- آقای کامروا به ظاهر مردی جدی و عصبی هستند؛ ولی قلب بزرگی دارند. خیلی مهربون و شیطون هستند؛ امّا این مهربونی وشیطنتشون رو به هرکسی نشون نمیدن. یعنی بیشتر آدم درون گرایی هستش. اوم... اینهم بگم که توی محیط کاری خیلی جدی و مغرور هستند.
سری تکون دادم که خانوم فرزادی دستش رو زیر چونهاش گذاشت و گفت:
- امّا یک اخلاق خیلی بدی داره که هم من و هم همهی کارمندهای دیگه از این اخلاقش خیلیخیلی فراری هستیم.
با تعجّب به خانوم فرزادی نگاه کردم و گفتم:
- چه اخلاقی؟
خانوم فرزادی با حرفم پفی کشید و گفت:
- وای بر روزی که کار اشتباهی ازت سر بزنه. یا توی کاری که بهت سپرده بشه اشتباه بکنی. واویلا خانوم توکلی! اصلاً این مرد به یک اژدهایی تبدیل میشه که از دماغ و گوشهاش آتیش میباره. یکدفعه با حرف خانوم فرزادی پقی زیر خنده زدم که خانوم فرزادی از خندهام دهنش باز موند و با تعجّب گفت:
- خانوم توکلی! حرف خندهداری زدم؟
بعد از قهقه زدن نفس عمیق کشیدم
و گفتم:
- اژدها بودنش رو خیلی خوب اومدی دختر.
خانوم فرزادی با حرفم خندهای کرد
و گفت:
- البته ببخشید ها؛ ولی واقعاً وحشتناک میشه وقتی عصبی میشه و همه هم از این عصبانیتش حساب میبرن.
با این حرف پوزخند نامحسوسی زدم و با لحن پر قدرت گفتم:
- بیخیال خانوم فرزادی. ازین به بعد من اینجا هستم. ببینم کی جرئت داره بهتون سخت بگیره؟
خانوم فرزادی لبخندی زد و از جاش بلند شد و گفت:
- خب من با اجازهتون میرم.
با حرف خانوم فرزادی لبخندی زدم و گفتم:
- میتونی بری گلم.
با رفتن خانوم فرزادی لیوان چاییم رو برداشتم. شروع به نوشیدن کردم که دیدم حسابی از دهن افتاده بود.
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک
خانوم فرزادی به سمتم برگشت و گفت:
- جانم!
نگاهی بهش کردم و توی دلم گفتم بد نیست یکم اطلاعات در مورد این سیاوش خودشیفته جمع کنم. ببینم چهجور جونوریه!
با لبخند نگاهی بهش کردم و با لحن دوستانهی گفتم:
- یکم پیشم بشین. تا باهم کمی گپ بزنی. چهطوره؟
خانوم فرزادی با حرفم چشمی گفت و آروم روی مبل نشست که من دستهام رو بههم مالوندم و گفتم:
- اوم... میخواستم ازت سوالی بپرسم؟
خانوم فرزادی با تعجّب نگاهی به هم کرد و گفت:
- بفرمایید من درخدمتم.
چشمهام رو ریز کردم و لبی تر کردم، گفتم:
- چند سال اینجا کار میکنی؟
خانوم فرزادی با این حرفم با کمی فکر کردن. گفت:
- حدوداً دو سال.
- پس حتماً آقای کامروا رو خب میشناسید. درسته؟
خانوم فرزادی با حرفم سری تکون داد و گفت:
- بله. چهطور مگه!
با این حرف با کنجکاوی به سمتش خم شدم و گفتم:
- میخوام بهم بگی که آقای کامروا چهجور آدمی هستش. اوم... یعنی چهجور اخلاقی داره.
خانوم فرزادی با این حرفم یکدفعه صورتش جمع شد و گفت:
- والله چی بگم خانوم توکلی! اوّل اینکه میتونم باهاتون راحت باشم؟
سری از کنجکاوی تکون دادم و با لبخند گفتم:
- البته که میتونی.
خانوم فرزادی با این حرفم نفس راحتی کشید. شروع به حرف زدن کرد و گفت:
- آقای کامروا به ظاهر مردی جدی و عصبی هستند؛ ولی قلب بزرگی دارند. خیلی مهربون و شیطون هستند؛ امّا این مهربونی وشیطنتشون رو به هرکسی نشون نمیدن. یعنی بیشتر آدم درون گرایی هستش. اوم... اینهم بگم که توی محیط کاری خیلی جدی و مغرور هستند.
سری تکون دادم که خانوم فرزادی دستش رو زیر چونهاش گذاشت و گفت:
- امّا یک اخلاق خیلی بدی داره که هم من و هم همهی کارمندهای دیگه از این اخلاقش خیلیخیلی فراری هستیم.
با تعجّب به خانوم فرزادی نگاه کردم و گفتم:
- چه اخلاقی؟
خانوم فرزادی با حرفم پفی کشید و گفت:
- وای بر روزی که کار اشتباهی ازت سر بزنه. یا توی کاری که بهت سپرده بشه اشتباه بکنی. واویلا خانوم توکلی! اصلاً این مرد به یک اژدهایی تبدیل میشه که از دماغ و گوشهاش آتیش میباره. یکدفعه با حرف خانوم فرزادی پقی زیر خنده زدم که خانوم فرزادی از خندهام دهنش باز موند و با تعجّب گفت:
- خانوم توکلی! حرف خندهداری زدم؟
بعد از قهقه زدن نفس عمیق کشیدم
و گفتم:
- اژدها بودنش رو خیلی خوب اومدی دختر.
خانوم فرزادی با حرفم خندهای کرد
و گفت:
- البته ببخشید ها؛ ولی واقعاً وحشتناک میشه وقتی عصبی میشه و همه هم از این عصبانیتش حساب میبرن.
با این حرف پوزخند نامحسوسی زدم و با لحن پر قدرت گفتم:
- بیخیال خانوم فرزادی. ازین به بعد من اینجا هستم. ببینم کی جرئت داره بهتون سخت بگیره؟
خانوم فرزادی لبخندی زد و از جاش بلند شد و گفت:
- خب من با اجازهتون میرم.
با حرف خانوم فرزادی لبخندی زدم و گفتم:
- میتونی بری گلم.
با رفتن خانوم فرزادی لیوان چاییم رو برداشتم. شروع به نوشیدن کردم که دیدم حسابی از دهن افتاده بود.
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک
کد:
#پارت_بیست_نه
خانوم فرزادی به سمتم برگشت و گفت:
- جانم!
نگاهی بهش کردم و توی دلم گفتم بد نیست یکم اطلاعات در مورد این سیاوش خودشیفته جمع کنم. ببینم چهجور جونوریه!
با لبخند نگاهی بهش کردم و با لحن دوستانهی گفتم:
- یکم پیشم بشین. تا باهم کمی گپ بزنی. چهطوره؟
خانوم فرزادی با حرفم چشمی گفت و آروم روی مبل نشست که من دستهام رو بههم مالوندم و گفتم:
- اوم... میخواستم ازت سوالی بپرسم؟
خانوم فرزادی با تعجّب نگاهی به هم کرد و گفت:
- بفرمایید من درخدمتم.
چشمهام رو ریز کردم و لبی تر کردم، گفتم:
- چند سال اینجا کار میکنی؟
خانوم فرزادی با این حرفم با کمی فکر کردن. گفت:
- حدوداً دو سال.
- پس حتماً آقای کامروا رو خب میشناسید. درسته؟
خانوم فرزادی با حرفم سری تکون داد و گفت:
- بله. چهطور مگه!
با این حرف با کنجکاوی به سمتش خم شدم و گفتم:
- میخوام بهم بگی که آقای کامروا چهجور آدمی هستش. اوم... یعنی چهجور اخلاقی داره.
خانوم فرزادی با این حرفم یکدفعه صورتش جمع شد و گفت:
- والله چی بگم خانوم توکلی! اوّل اینکه میتونم باهاتون راحت باشم؟
سری از کنجکاوی تکون دادم و با لبخند گفتم:
- البته که میتونی.
خانوم فرزادی با این حرفم نفس راحتی کشید. شروع به حرف زدن کرد و گفت:
- آقای کامروا به ظاهر مردی جدی و عصبی هستند؛ ولی قلب بزرگی دارند. خیلی مهربون و شیطون هستند؛ امّا این مهربونی وشیطنتشون رو به هرکسی نشون نمیدن. یعنی بیشتر آدم درون گرایی هستش. اوم... اینهم بگم که توی محیط کاری خیلی جدی و مغرور هستند.
سری تکون دادم که خانوم فرزادی دستش رو زیر چونهاش گذاشت و گفت:
- امّا یک اخلاق خیلی بدی داره که هم من و هم همهی کارمندهای دیگه از این اخلاقش خیلیخیلی فراری هستیم.
با تعجّب به خانوم فرزادی نگاه کردم و گفتم:
- چه اخلاقی؟
خانوم فرزادی با حرفم پفی کشید و گفت:
- وای بر روزی که کار اشتباهی ازت سر بزنه. یا توی کاری که بهت سپرده بشه اشتباه بکنی. واویلا خانوم توکلی! اصلاً این مرد به یک اژدهایی تبدیل میشه که از دماغ و گوشهاش آتیش میباره. یکدفعه با حرف خانوم فرزادی پقی زیر خنده زدم که خانوم فرزادی از خندهام دهنش باز موند و با تعجّب گفت:
- خانوم توکلی! حرف خندهداری زدم؟
بعد از قهقه زدن نفس عمیق کشیدم
و گفتم:
- اژدها بودنش رو خیلی خوب اومدی دختر.
خانوم فرزادی با حرفم خندهای کرد
و گفت:
- البته ببخشید ها؛ ولی واقعاً وحشتناک میشه وقتی عصبی میشه و همه هم از این عصبانیتش حساب میبرن.
با این حرف پوزخند نامحسوسی زدم و با لحن پر قدرت گفتم:
- بیخیال خانوم فرزادی. ازین به بعد من اینجا هستم. ببینم کی جرئت داره بهتون سخت بگیره؟
خانوم فرزادی لبخندی زد و از جاش بلند شد و گفت:
- خب من با اجازهتون میرم.
با حرف خانوم فرزادی لبخندی زدم و گفتم:
- میتونی بری گلم.
با رفتن خانوم فرزادی لیوان چاییم رو برداشتم. شروع به نوشیدن کردم که دیدم حسابی از دهن افتاده بود.
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک
آخرین ویرایش: