Usage for hash tag: رمان_جانان_من_باش

ساعت تک رمان

  1. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...حرف لبخند جذابی بهم زد و گفت: - مطمئنی؟ با جربزه‌ی که معلوم نیست از کجا آوردم گفتم: - آره مطمئنم. سیاوش با این حرف دستش رو لای موهاش کرد و گفت: - عه چه تفاهمی؟ من هم همین حس رو نسبت به شما دارم. با این حرف خنده‌ی از حرص کردم و گفتم: - خدا رو شکر پس. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  2. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...وقت حیف میشی‌ ها! می‌خواستم یک جواب دندون‌شکن بهش بدم که زودی از سرویس بهداشتی بیرون زد. با رفتن سیاوش جیغی از عصبانیت زدم و زیر ل*ب گفتم: - ع*و*ضی! خودشیفته‌ی جلبک. به من میگی جوجه وحشی؟ یک آشی برات بپزم سیاوش خان! که تا آخر عمر هوس جوجه وحشی نکنی. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  3. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...که نگاهم به آبدارخونه‌ی شرکت افتاد. بهتره همون‌جاها رو هم چک کنم شاید اون‌جا باشه! قدم تندی به سمت آبدراخونه رفتم و نگاهی توش کردم که به جز مش‌علی که درحال درست کردن چایی بود کسی نبود. موهام رو با گیجی خاروندم و همین‌طور سردرگم سرجام ایستاده بودم. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  4. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...بهتون سخت بگیره؟ خانوم فرزادی لبخندی زد و از جاش بلند شد و گفت: - خب من با اجازه‌تون میرم. با حرف خانوم فرزادی لبخندی زدم و گفتم: - می‌تونی بری گلم. با رفتن خانوم فرزادی لیوان چاییم رو برداشتم. شروع به نوشیدن کردم که دیدم‌ حسابی از دهن افتاده بود. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  5. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...زحمت کشیدی عزیزم؟ مش‌علی که هستش! خانوم فرزادی لبخندی زد و گفت: - اشکالی نداره دوست داشتم این‌ بار من براتون چایی بیارم. با لبخند لیوان رو از سینی برداشتم و تشکّری کردم. خانوم فرزادی می‌خواست از اتاقم بیرون بره که به سرعت صداش زدم. - خانوم فرزادی؟ #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  6. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...و تابلوی طلایی رنگی با تصویر جنگل سرسبز روی دیوار نصب شده بود. خانوم فرزادی رو به دو کارمند دختر و دو کارمند پسری که پشت میز کامپیوتر نشسته بودند کرد و با لبخند گفت: - بچه‌ها! ایشون خانوم جانان توکلی عزیز ما هستند. کارمند جدید و دختر گل آقای توکلی! #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  7. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...مردی من سلیقه‌اش در نیومدم. سیاوش با حرفم ابرویی بالا داد و با تعجّب گفت: - چنین مردی! ببخشید مگه من چمه؟ با بی‌خیالی به سمتش رفتم. روی مبل چرم‌دارش نشستم. پا روی پا انداختم و با بی‌تفاوتی گفتم: - بی‌خیال مهم نیست. فعلاً باید در مورد کار حرف بزنیم. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  8. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...آقای توکلی! من با دیدن چهره‌ی پسره سر جام خشکم زد! خدای من! ا... این خودشه؟ دوباره عین اوسکلا چشم‌هام رو باز و بسته کردم. مبادا اشتباه کرده باشم؛ امّا باز چیزی عوض‌ نشد! ناموساً این چه سرنوشتیه که خدا ما رو دوباره به‌ هم رسوند! اصلاً باورم نمی‌شه؟ #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  9. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...کارمندها رو می‌داد. با سوار شدن آسانسور به طبقه‌ی بالا رفتیم. طبقه‌ی بالا سالن بزرگی داشت به همراه سه دفتر که مختص کارمندان بود‌. نگاهی به مُنشی شرکت کردم که چهارتا صندلی چرم رو به روی میزش بود و پشت میز یک دختر بانمکی نشسته بود که درحال نوشتن بود. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_تک_رمان
  10. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...چیزی زدی؟ انگار تو باغ نیستی! مامان با دستش پس کله‌ای محمکی بهم زد و گفت: - چشم سفید. من و بابات فکر همچین روزی رو کرده بودیم که تو تنها چیزی که داری لباسه و تنها چیزی که هم نداری بازم لباسه. من و بابات هم یک کت و شلوار خردلی رنگ لاکچری برات خریدیم. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
بالا