#پارت_نوزده
یع... یعنی من الان قبول شدم؟ با جیغ ساحل کنار گوشم که میگفت:
- وایی مبارکه جانی!
با صدای ساحل به خودم اومدم و لبخند بزرگی زدم. با صدای آمیخته از خوشحالی گفتم:
- آخ خدایا عاشقتم!
استاد همانا داشت اسامی بچّهها رو میخوند و میگفت:
- خانوم زینب زاده، آقای سپهرعلی، خانوم ساحل محمدی قبول شدن.
استاد با گفتن این حرف ساحل جیغی از خوشحالی زد که باعث جلب توجه همهی بچّهها شد. استاد با شنیدن جیغ ساحل با خندهی گفت:
- آروم باشید دخترها.
ساحل با خوشحالی رو به من کرد. محکم همدیگر رو ب*غ*ل کردیم که ساحل گونهام رو محکم ب*و*سید. من هم گونهی تُپلش رو ب*و*سیدم و گفتم:
- خدا دعاهامون رو شنید ساحلی!
ساحل با لحن خوشحالی گفت:
- آره عزیزم. وای باورم نمیشه!
استاد همینطور داشت اسامی قبولیها رو اعلام میکرد؛ ولی وقتی نوبت به کسایی که قبول نشده بودند رسید. سری از تأسف تکون داد و گفت:
- متأسفانه خانوم مریم پور، امیرحسین توکلی و علی مردسی، با نُمرات پایینی که آوردن رَد شدند.
با شنیدن اسم امیرحسین اخمی کردم و به جای خالیش نگاه کردم که ساحل با حرص کنار گوشم آروم گفت:
- نبایدم تعجّب کرد! این مجنون تو اصلاً کی درس خوند؟ بیست و چهار ساعتهِ در حال مخ زدنِ تو بوده.
با این حرف رو به ساحل کردم و با اکراه گفتم:
- آره واقعاً! خاک تو سرش کنم؛ حتّی از پس یک امتحان هم برنیومد. خودش هم میدونه گندزده ها! به خاطر همین امروز غیبت کرد.
ساحل با حرفم دهن کجی کرد و گفت:
- به درک بابا! جانان بیا بریم خونه این خبر قشنگ رو به خانوادههامون بدیم.
با این حرف با خوشحالی به سمت ساحل برگشتم و گفتم:
- صد در صد خوشحال میشن؛ ولی ساحل! بذار حداقل کلاس تموم بشه بعد بریم خونه اوکی؟
ساحل با حرفم باشهای گفت و جُفتمون منتظر موندیم تا کلاس تموم بشه. بعد از اتمام کلاس به سمت پارکینگ دانشگاه رفتیم و به تندی سوار ماشین دویست شیشم شدم که دیدم ساحل سوار ماشینم نشد! با تعجّب شیشهی سمت شاگرد رو پایین دادم و با صدای بلندی گفتم:
- ساحل سوار شو دیگه!
یکدفعه ساحل کلهش رو داخل پنجره ماشینم کرد و گفت:
- جانیجونم، داداشم و زن داداشم اومدن دنبالم زشته باهاشون نرم. ناراحت نمیشی که؟
با حرف ساحل سری تکون دادم و با مهربونی گفتم:
- نه بابا! این چه حرفیه؟ حتماً بهشون سلام برسون.
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_تک_رمان
یع... یعنی من الان قبول شدم؟ با جیغ ساحل کنار گوشم که میگفت:
- وایی مبارکه جانی!
با صدای ساحل به خودم اومدم و لبخند بزرگی زدم. با صدای آمیخته از خوشحالی گفتم:
- آخ خدایا عاشقتم!
استاد همانا داشت اسامی بچّهها رو میخوند و میگفت:
- خانوم زینب زاده، آقای سپهرعلی، خانوم ساحل محمدی قبول شدن.
استاد با گفتن این حرف ساحل جیغی از خوشحالی زد که باعث جلب توجه همهی بچّهها شد. استاد با شنیدن جیغ ساحل با خندهی گفت:
- آروم باشید دخترها.
ساحل با خوشحالی رو به من کرد. محکم همدیگر رو ب*غ*ل کردیم که ساحل گونهام رو محکم ب*و*سید. من هم گونهی تُپلش رو ب*و*سیدم و گفتم:
- خدا دعاهامون رو شنید ساحلی!
ساحل با لحن خوشحالی گفت:
- آره عزیزم. وای باورم نمیشه!
استاد همینطور داشت اسامی قبولیها رو اعلام میکرد؛ ولی وقتی نوبت به کسایی که قبول نشده بودند رسید. سری از تأسف تکون داد و گفت:
- متأسفانه خانوم مریم پور، امیرحسین توکلی و علی مردسی، با نُمرات پایینی که آوردن رَد شدند.
با شنیدن اسم امیرحسین اخمی کردم و به جای خالیش نگاه کردم که ساحل با حرص کنار گوشم آروم گفت:
- نبایدم تعجّب کرد! این مجنون تو اصلاً کی درس خوند؟ بیست و چهار ساعتهِ در حال مخ زدنِ تو بوده.
با این حرف رو به ساحل کردم و با اکراه گفتم:
- آره واقعاً! خاک تو سرش کنم؛ حتّی از پس یک امتحان هم برنیومد. خودش هم میدونه گندزده ها! به خاطر همین امروز غیبت کرد.
ساحل با حرفم دهن کجی کرد و گفت:
- به درک بابا! جانان بیا بریم خونه این خبر قشنگ رو به خانوادههامون بدیم.
با این حرف با خوشحالی به سمت ساحل برگشتم و گفتم:
- صد در صد خوشحال میشن؛ ولی ساحل! بذار حداقل کلاس تموم بشه بعد بریم خونه اوکی؟
ساحل با حرفم باشهای گفت و جُفتمون منتظر موندیم تا کلاس تموم بشه. بعد از اتمام کلاس به سمت پارکینگ دانشگاه رفتیم و به تندی سوار ماشین دویست شیشم شدم که دیدم ساحل سوار ماشینم نشد! با تعجّب شیشهی سمت شاگرد رو پایین دادم و با صدای بلندی گفتم:
- ساحل سوار شو دیگه!
یکدفعه ساحل کلهش رو داخل پنجره ماشینم کرد و گفت:
- جانیجونم، داداشم و زن داداشم اومدن دنبالم زشته باهاشون نرم. ناراحت نمیشی که؟
با حرف ساحل سری تکون دادم و با مهربونی گفتم:
- نه بابا! این چه حرفیه؟ حتماً بهشون سلام برسون.
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_تک_رمان
کد:
#پارت_نوزده
یع... یعنی من الان قبول شدم؟ با جیغ ساحل کنار گوشم که میگفت:
- وایی مبارکه جانی!
با صدای ساحل به خودم اومدم و لبخند بزرگی زدم. با صدای آمیخته از خوشحالی گفتم:
- آخ خدایا عاشقتم!
استاد همانا داشت اسامی بچّهها رو میخوند و میگفت:
- خانوم زینب زاده، آقای سپهرعلی، خانوم ساحل محمدی قبول شدن.
استاد با گفتن این حرف ساحل جیغی از خوشحالی زد که باعث جلب توجه همهی بچّهها شد. استاد با شنیدن جیغ ساحل با خندهی گفت:
- آروم باشید دخترها.
ساحل با خوشحالی رو به من کرد. محکم همدیگر رو ب*غ*ل کردیم که ساحل گونهام رو محکم ب*و*سید. من هم گونهی تُپلش رو ب*و*سیدم و گفتم:
- خدا دعاهامون رو شنید ساحلی!
ساحل با لحن خوشحالی گفت:
- آره عزیزم. وای باورم نمیشه!
استاد همینطور داشت اسامی قبولیها رو اعلام میکرد؛ ولی وقتی نوبت به کسایی که قبول نشده بودند رسید. سری از تأسف تکون داد و گفت:
- متأسفانه خانوم مریم پور، امیرحسین توکلی و علی مردسی، با نُمرات پایینی که آوردن رَد شدند.
با شنیدن اسم امیرحسین اخمی کردم و به جای خالیش نگاه کردم که ساحل با حرص کنار گوشم آروم گفت:
- نبایدم تعجّب کرد! این مجنون تو اصلاً کی درس خوند؟ بیست و چهار ساعتهِ در حال مخ زدنِ تو بوده.
با این حرف رو به ساحل کردم و با اکراه گفتم:
- آره واقعاً! خاک تو سرش کنم؛ حتّی از پس یک امتحان هم برنیومد. خودش هم میدونه گندزده ها! به خاطر همین امروز غیبت کرد.
ساحل با حرفم دهن کجی کرد و گفت:
- به درک بابا! جانان بیا بریم خونه این خبر قشنگ رو به خانوادههامون بدیم.
با این حرف با خوشحالی به سمت ساحل برگشتم و گفتم:
- صد در صد خوشحال میشن؛ ولی ساحل! بذار حداقل کلاس تموم بشه بعد بریم خونه اوکی؟
ساحل با حرفم باشهای گفت و جُفتمون منتظر موندیم تا کلاس تموم بشه. بعد از اتمام کلاس به سمت پارکینگ دانشگاه رفتیم و به تندی سوار ماشین دویست شیشم شدم که دیدم ساحل سوار ماشینم نشد! با تعجّب شیشهی سمت شاگرد رو پایین دادم و با صدای بلندی گفتم:
- ساحل سوار شو دیگه!
یکدفعه ساحل کلهش رو داخل پنجره ماشینم کرد و گفت:
- جانیجونم، داداشم و زن داداشم اومدن دنبالم زشته باهاشون نرم. ناراحت نمیشی که؟
با حرف ساحل سری تکون دادم و با مهربونی گفتم:
- نه بابا! این چه حرفیه؟ حتماً بهشون سلام برسون.
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش: