#پارت_هفتاد_شیش
بدون اهمیّت دادن به حرفش با خنده در جواب سیاوش گفتم:
- ممنونم ازت. واقعاً الان به خبر خوب نیاز داشتم.
- خواهش میکنم. راستی! میتونی از فردا با خیال راحت بیایی شرکت؛ چون از این به بعد هیچ خطری تو رو تهدید نمیکنه.
با شنیدن این حرف سیاوش یکدفعه قیافم جمع شد و با اعتراض گفتم:
-...
#پارت_بیست_شیش
پسری که من با ماشینم زیرش کرده بودم. الان سالم و سلامت رو به روم نشسته بود. فقط کنار پیشونیش چسب زخمی زده بود و با لبخند مسخرهای داشت نگاهم میکرد! یعنی حسابی شانس خرکیِ من توی گِل گیر کرده بود و من خبر نداشتم! سیاوش با دیدن بابا برای اَدای احترام از جاش بلند شده بود و با بابا...