Usage for hash tag: رمان_جانان_من_باش

ساعت تک رمان

  1. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...بابام می‌خواست از جاش بلند بشه که بابام شونه‌اش رو گرفت و گفت: - زحمت نکش پسرم راحت ‌باش. سیاوش ‌لبخندی زد و گفت: - ممنون ‌آقای توکلی. بابام‌ نگاهی به اون مر*تیکه‌ی سیاوش کرد و آهی کشید و گفت: - چه دنیای کوچیکی در اومد پسرم؛ چه زود آدم به آدم می‌رسه. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  2. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...چیزی بشنوم. جناب‌عالی اگه رانندگی بلد نیستید، اشتباه می‌کنید پشت فرمون می‌شینید خانوم محترم. از پررویی پسره تعجّب کردم. من هم کم نیاوردم، اخمی کردم و گفتم: - اولاً رانندگی من هیچ مشکلی نداره، دوماً تقصیر شما بود، یکهو وسط جاده عین جن ظاهر شدید. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  3. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...خونه شدم؛ چون جواب ابلهان خاموشیست. خونه غرق سکوت شده بود. با خستگی به سمت اتاق رفتم و در رو از پشت قفل کردم که کسی مزاحمم نشه. کفش‌هام رو از پاهام در آوردم و پالتو و کیفم رو گوشه‌ی اتاق پرت کردم و مستقیم وارد حموم شدم که یک دوشی بگیرم و سرحال بشم. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  4. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...چی؟ چی واسه خودت بلغور می‌کنی‌؟ ها؟ - بلغور نیست حقیقته عزیزم. با این حرف موهای جلوی صورتم رو با حرص کنار زدم و در ادامه گفتم: -هه! شتر در خواب بیند پنبه‌ دانه. ببین‌ امیرحسین، هزاران بار بهت گفتم که من هیچ حسی بهت ندارم و این رو باید قبول کنی. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  5. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...راه افتادیم. با رفتن ساحل داخل خونه‌اشون، امیرحسین پاهاش رو روی پدال گ*از گذاشت و به راه افتاد. توی تموم مسیر خونه سکوت کرده بودم و همه‌اش توی دلم لحظه‌‌شماری می‌کردم که زودتر به خونه برسیم؛ چون بودن در کنار امیرحسین واقعاً غیرقابل‌ تحمل بود برام! #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  6. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...یارو چه‌طوره؟ از ب*غ*ل بابا بیرون اومدم و به‌ صورت امیرحسین نگاه کردم و با اکراه گفتم: - خوبه خطر رفع شد. امیرحسین نفس راحتی کشید و گفت: - خب خودت چه‌طوری؟ بدون جواب دادن به امیرحسین صورتم رو به سمت بابا برگردوندم و گفتم: - مامان از تصادف خبر داره؟ #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  7. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...بوق، بابا جواب داد. - جانم دخترم. - الو بابا؟ - چی‌شده دخترم چرا‌ صدات پریشونه؟ - با... بابا ما تو مسیر تصادف‌کردیم، الان هم اومدیم بیمارستان. یکهو صدای بابا نگران شد و وِلوم صداش بالا رفت، گفت: - یاحسین! چه بلایی سرتون اومده؟ دخترم حالتون خوبه؟ #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  8. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...و به آمبولانس زنگ زدم. بعد از پنج دقیقه آمبولانس با سرعت سر رسید و پسرِ بی‌چاره رو توی آمبولانس گذاشتن و راهی بیمارستان شدن. من هم با ترس به سمت ماشینم رفتم و سوار ماشینم شدم. محکم پاهام رو روی پدال گ*از گذاشتم و پشت سر آمبولانس به راه افتادم. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  9. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...- برای مهمونی امشب دارم آماده‌ات می‌کنم جیگرم. ساحل با عصبانیت نگاهم کرد ولی سریع قیافه‌اش رفته‌رفته متعجّب شد و گفت: - جانان لامصب تو چرا این‌قدر خوشگل کردی! من هم از سوالش جا خوردم و با حیرت گفتم: - قرار بود با قیافه‌ی بدون آرایش و جن‌زده‌ام بیام؟ #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  10. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...بینیم زد و گفت: - ایشاللّٰه عروسیت مادر. با شنیدن این حرف قیافه‌ام رو کج کردم و کشدار گفتم: - آی مامان ول‌کن تو رو‌ خدا! مامان با حرفم خندید و گفت: - کوفت و مامان، بیش از حد خوشگلی. درکم کن خب! این‌قدر خیره‌ سر شدی دیگه نمی‌تونم کنترلت کنم چشم سفید. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
بالا