Usage for hash tag: رمان_جانان_من_باش

ساعت تک رمان

  1. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...ساعتم زدم و دوباره زیر پتو خزیدم که بعد از پنج دقیقه دوباره آلارم گوشیم بلند شد. با حرص دست‌هام رو روی گوش‌هام گذاشتم و دوباره زیر پتو رفتم. چشم‌هام رو بستم که با یادآوری شرکت ناگهان چشم‌هام از حدقه بیرون زدند و زیر ل*ب گفتم: - خدا مرگم بده. شرکت! #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_تک_رمان
  2. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌کنه. این رو که خودتم خوب می‌دونی دخترم. با این حرف به چشم‌های بابا نگاهی کردم و سری تکون دادم و گفتم: - بله می‌دونم. بابا با حرفم دستی به ریش بلندش کشید و با لحن هیجان‌انگیزی گفت: - من به منشی گفتم که کارهای لازم ثبت‌نام رو انجام بده؛ امّا... . #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_تک_رمان
  3. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...شده. بی‌بی هم از خوش‌حالی حرف مامان رو تایید کرد که بابا از تعجّب عینکش رو درآورد و گفت: - آفرین به تو دختر! من می‌‌دونستم که تو موفق میشی. از ب*غ*ل مامان بیرون اومدم و به سمت ب*غ*ل بابا پرواز کردم. محکم بغلش کردم و گفتم: - بالاخره به آرزوم رسیدم بابایی. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  4. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...- ساحل سوار شو دیگه! یک‌دفعه ساحل کله‌ش رو داخل پنجره ماشینم کرد و‌ گفت: - جانی‌‌جونم، داداشم و زن داداشم اومدن‌ دنبالم زشته باهاشون نرم. ناراحت نمیشی که؟ با حرف ساحل سری تکون دادم و با مهربونی گفتم: - نه بابا! این چه حرفیه؟ حتماً بهشون‌ سلام برسون. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  5. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...بلند شدن و از استاد تشکر کردن؛ ولی من همانا استرس داشتم و منتظر بودم که استاد اسم من رو هم صدا بزنه. استاد از زیر عینک نگاهی بهمون کرد و در ادامه گفت: - آقای حسینی، آقای فضائلی، آقای ساویندی و خانوم توکلی قبول شدند. با شنیدن اسم خودم سرجام خشکم زد. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  6. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...از ده دقیقه به دانشگاه رسیدم. به‌ تندی ماشین رو داخل پارکینگ پارک کردم و وارد دانشگاه شدم‌. با عجله به سمت کلاسم رفتم که با ورودم به کلاس همه‌ی نگاه‌ها به سمتم کشیده شدند. من هم در جواب این نگاه‌ها لبخند مسخره‌ای براشون زدم و گفتم: - سلام بچّه‌ها. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  7. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...حالت خجالتی گفت: - جانان‌ من که بلد نیستم برقصم مادر! با این حرف چشمکی بهش زدم و با لحن شیطونی گفتم: - خودم یادت میدم جیگرم. من با گفتن این حرف بی‌بی بهم اخمی کرد که من با‌ اخمش پقی زیر خنده زدم که بی‌بی با خنده‌ی من خندید و گفت: - دختره‌ی چشم سفید. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  8. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...نیست. با حرف مامانم انگار آب‌ سرد ریختن روی قلب آتشینم. آخ مامان‌جون دستت طلا. بابا با تعجّب به مامان و بعد نگاهی به من کرد، گفت: - دخترم خوب فکرات رو کردی؛ چون می‌خوام این‌بار جوری بهشون جواب منفی بدم که دیگه نتونن پشت سرشون رو هم نگاه نکنند‌. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  9. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...برد. ازدواج؟ اون هم با امیرحسین چندش؟ کم‌کم صورتم جدی شد و با صدای کاملاً خالی از عاطفه و محبّت گفتم: - بی‌بی‌جون خودت بهتر می‌دونی که من از این پسره‌ی چندش بدم میاد و خودش هم خوب می‌دونه که من عاشقش نیستم. چه‌طور جرأت می‌کنه بیاد خواستگاری‌ من! #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  10. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...دادم، نیازی نیست. سیاوش رو به بابا کرد و با تعجّب گفت: - عموجون شما چرا زحمت کشیدید؟ خودم این‌کار رو می‌کردم! بابا لبخندی زد و دست سیاوش رو گرفت و گفت: - لازم نکرده پسرم. تو فعلاً استراحت کن که باید زود خوب بشی؛ چون کارها بدون تو اصلاً پیش نمی‌ره. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
بالا