Usage for hash tag: رمان_جانان_من_باش

ساعت تک رمان

  1. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...قفل کردم. چه‌طور می‌تونه فرار کرده باشه؟ سیاوش با این حرف با خشم از جاش بلند شد. دستش رو لای موهاش کرد و گفت: - جناب سرگرد؟ به احتمال زیاد اون هم‌دست عوضیش شخصی به‌نام کریم که توی دزدی باهاش همکاری کرده بود. تویِ فراری دادن امیرحسین کمکش کرد باشه. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  2. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...تبدیل به رنگ سیاهی میشد. خودتون هم خوب این رو می‌دونید. سیاوش با حرفم با ناراحتی نگاهی بهم کرد. نفس عمیقی کشید و گفت: - بهش فکر نکنید دیگه. غذاتون رو که خوردید. بعدش راحت بگیرید بخوابید که فردا ببرمتون خونتون؛ چون خانوادتون به‌جور نگرانتون شدند. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  3. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...سوپ کردیم؛ ولی الحق سوپ خوش‌مزه‌‌ای درست کرده بود. با اشتها داشتم سوپ با نون می‌خوردم که سیاوش با لحن آرومی گفت: - جانان خانوم؟ با حرفش سرم رو بلند کردم و گفتم: - بله؟ سیاوش در حالی‌که دهنش رو با دست‌مال پاک می‌کرد، گفت: - می‌تونم یک سوالی ازت بپرسم؟ #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  4. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...به آیینه اُفتاد و با دیدن موهای بازم لبخندی روی ل*بم نمایان شد. خودشه! بهتره موهای بلندم رو باز بذارم و جلوی خودم بیارم که قشنگ جلوبندی بی‌صاحبم رو قایم بکنه. با خوش‌حالی موهام رو شونه کردم؛ چون موهام هم ل*خت بود و هم نرم حسابی جلوبندیم رو قایم کرد. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  5. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...صابون لیف می‌زدم. زیر ل*ب با بغض گفتم: - تمیز شو. تمیز شو دِ لعنتی! من فقط به‌ فکرِ برطرف کردن نجاست اون لعنتی بودم. می‌خواستم خودم رو از این نجاست خلاص کنم. بعد از شستن کامل خودم با بی‌حالی حوله رو برداشتم و دور خودم پیچیدم و از حموم بیرون اومدم. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  6. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...چیه خوشت نیومد؟ - نه‌نه خوبه قشنگه. سیاوش سری تکون و با لحن پر از انرژی گفت: - خب دیگه خانوم‌خانوم‌ها. من برم شام درست کنم. نمیشه که با شکم گرسنه خوابید! با این حرف لبخندی زدم. سیاوش با دیدن لبخند چشمکی بهم زد و از جاش بلند شد و از اتاق بیرون زد. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  7. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...با قدم‌های تند از اون خونه‌یِ خ*را*ب شده بیرون زدم. به سمت ماشینم رفتم و جانان رو آروم روی صندلی‌های عقب خوابوندم که یکهو چشمم به صورت مظلومش خورد. نمی‌دونم چرا؛ امّا درون قلبم فشرده شده؛ چون دوست نداشتم جانان قوی و ز*ب*ون دراز رو توی این حالت ببینم! #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  8. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...با شنیدن صدای من برگشت. با دیدنم زیر ل*ب آروم گفت: - جانان! بعد به سمتم اومد. نگاهی به سر وضعم کرد و با ترس روی تخت کنارم نشست. سرم رو با دست‌هاش گرفت و گفت: - جانان خوبی؟ یک چیزی بگو دختر! می‌خواستم جواب سیاوش رو بدم که ناگهان جلوی چشم‌هام تاریک شد. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  9. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...کام می‌گرفت و حسابی توی حال و هوای خودش بود؛ امّا من از هر ب*وسه‌اش داشت اوقم می‌گرفت و کم‌کم داشتم تسلیم سرنوشت شومم می شدم؛ چون حسابی ناامید شده بودم و امیرحسین داشت به خواسته‌ی شیطانیش می‌رسید. من رو از روی اجبار قربونی میل منحوس خودش می‌کرد! #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  10. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...- قربان! برای دختره غذا بردیم؛ امّا چموش بازی در آورد و نخورد. امیرحسین با این حرف دستش رو به ل*بش برد و گفت: - مهم نیست. غذا رو که توی اتاقش گذاشتید؟ شاید بعدش دلش خواست خورد. محافظه که اسمش کریم بود. سری برای امیرحسین تکون داد و گفت: - بله گذاشتیم. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
بالا