...با قدمهای تند از اون خونهیِ خ*را*ب شده بیرون زدم. به سمت ماشینم رفتم و جانان رو آروم روی صندلیهای عقب خوابوندم که یکهو چشمم به صورت مظلومش خورد. نمیدونم چرا؛ امّا درون قلبم فشرده شده؛ چون دوست نداشتم جانان قوی و ز*ب*ون دراز رو توی این حالت ببینم!
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک