.Melina.
مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستاننویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
دستهایش سنگی را لمس کردند که روز قبل دوشیزه اسپینک و فورسیبل واقعی آن را به او دادند، سنگی که یک سوراخ داشت.
پدر جدید: اگه میخواي بمونی، فقط یه کاري هست بکنی و اون موقع تا ابد اینجا میمونی.
وارد آشپزخانه شدند. روي میز آشپزخانه، یک قرقره نخ سیاه، یک سوزن نقرهاي و کنار آن، دو دکمه سیاه بزرگ بودند.
کورالین: فکر نکنم که ...
پدر جدید: اُه، ولی ما میخوایم این ر کار و بکنی، میخوایم پیشمون بمونی. فقط یه کار کوچیکه. درد نداره.
کورالین میدانست وقتی بزرگترها میگویند " درد نداره." در واقع همیشه " درد داره". پس سرش را تکان داد.
مادر جدید، لبخندي زد و موهاي سرش مثل گیاهان دریا، جمع شدند.
مادر جدید: ما فقط بهترینها رو برات میخوایم.
دستش را روي شانه کورالین گذاشت. کورالین عقب رفت.
کورالین: دیگه باید برم.
دوباره دستش را داخل جیبش کرد. انگشتانش را دور سنگ، حلقه کرد. مادر جدید، سریع مثل یک عنکبوت، دستش را از روي شانه کورالین برداشت.
مادر جدید: واقعا میخواي بري؟
کورالین: آره.
پدر جدید: پس بعدا میبینیمت، کی برمیگردي؟
کورالین: آمم.
#کورالین
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
پدر جدید: اگه میخواي بمونی، فقط یه کاري هست بکنی و اون موقع تا ابد اینجا میمونی.
وارد آشپزخانه شدند. روي میز آشپزخانه، یک قرقره نخ سیاه، یک سوزن نقرهاي و کنار آن، دو دکمه سیاه بزرگ بودند.
کورالین: فکر نکنم که ...
پدر جدید: اُه، ولی ما میخوایم این ر کار و بکنی، میخوایم پیشمون بمونی. فقط یه کار کوچیکه. درد نداره.
کورالین میدانست وقتی بزرگترها میگویند " درد نداره." در واقع همیشه " درد داره". پس سرش را تکان داد.
مادر جدید، لبخندي زد و موهاي سرش مثل گیاهان دریا، جمع شدند.
مادر جدید: ما فقط بهترینها رو برات میخوایم.
دستش را روي شانه کورالین گذاشت. کورالین عقب رفت.
کورالین: دیگه باید برم.
دوباره دستش را داخل جیبش کرد. انگشتانش را دور سنگ، حلقه کرد. مادر جدید، سریع مثل یک عنکبوت، دستش را از روي شانه کورالین برداشت.
مادر جدید: واقعا میخواي بري؟
کورالین: آره.
پدر جدید: پس بعدا میبینیمت، کی برمیگردي؟
کورالین: آمم.
کد:
دستهایش سنگی را لمس کردند که روز قبل دوشیزه اسپینک و فورسیبل واقعی آن را به او دادند، سنگی که یک سوراخ داشت.
پدر جدید: اگه میخواي بمونی، فقط یه کاري هست بکنی و اون موقع تا ابد اینجا میمونی.
وارد آشپزخانه شدند. روي میز آشپزخانه، یک قرقره نخ سیاه، یک سوزن نقرهاي و کنار آن، دو دکمه سیاه بزرگ بودند.
کورالین: فکر نکنم که ...
پدر جدید: اُه، ولی ما میخوایم این ر کار و بکنی، میخوایم پیشمون بمونی. فقط یه کار کوچیکه. درد نداره.
کورالین میدانست وقتی بزرگترها میگویند " درد نداره." در واقع همیشه " درد داره". پس سرش را تکان داد.
مادر جدید، لبخندي زد و موهاي سرش مثل گیاهان دریا، جمع شدند.
مادر جدید: ما فقط بهترینها رو برات میخوایم.
دستش را روي شانه کورالین گذاشت. کورالین عقب رفت.
کورالین: دیگه باید برم.
دوباره دستش را داخل جیبش کرد. انگشتانش را دور سنگ، حلقه کرد. مادر جدید، سریع مثل یک عنکبوت، دستش را از روي شانه کورالین برداشت.
مادر جدید: واقعا میخواي بري؟
کورالین: آره.
پدر جدید: پس بعدا میبینیمت، کی برمیگردي؟
کورالین: آمم.
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری