نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

رمان چطوره؟

  • عالی

  • خوب

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Lunika✧

ادمین پورتال + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
2,103
لایک‌ها
10,273
امتیازها
113
محل سکونت
کاتانیا
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
187,224
Points
2,833
#ققنوس_آتش

#پارت_169

- به حال من خیلی فرق می‌کنه بدونم با کسی میرم مأموریت که کار بلده و من رو به کشتن نمی‌ده! کسی که بتونه از من محافظت کنه.
نگاه منفورش را حواله چهره‌ی پسرکی تقریباً بیست ساله می‌اندازد. کنج ل*بش شیطنت‌وار بالا می‌آید و چشم ریز می‌کند.
- به دارک گفته بودم اگه به دردم نخورید خودم کارتون رو می‌سازم!
با وجود این که شوکه شده است اما سریع خودش را جمع کرده و حواسش را به جاده می‌دهد. نفس‌هایش را به سختی منظم می‌کند؛ حق دارد، اسم مرگ همه را می‌ترساند. کنج دیگر ل*بش را بالا می‌دهد و مجدد به مسیر چشم می‌دوزد.
- می‌تونم احساساتت رو حس کنم؛ پس بهتره دست از ترسیدن برداری که باعث میشه اون روی همزاد منفیم بخواد با ل*ذت سلاخیت کنه!
- همیشه واسه این چیزهای مزخرف آدم می‌کشی؟
صدای دخترک پشت سرش باعث می‌شود کاملاً به سمت او برگردد، به حدی عصبانی است که قفسه‌ی س*ی*نه‌اش بالا و پایین می‌شود، اشک درون چشمانش حلقه زده اما با پلک زدن زیاد سعی می‌کند جلوی ریختن آن‌ها را بگیرد. کمی تمرکز می‌کند و با اخم می‌گوید:
- این‌جا اومدیم مأموریت دختر خانوم، عشق رو بذار کنار من که قصد کشتن عشقت رو ندارم.
پسرک سرش را برمی‌گرداند و نگاهش با دخترک گره می‌خورد، دستی روی صندلی و دستی بر روی شکم زده و قهقهه می‌زند.
- نگاه کن عین این پسر بچه و دختر بچه‌ها رفتار می‌کنن!
در یک آن تغییر حالت می‌دهد و محکم پس گردنی حواله‌ی پسرک کرده و خنثی می‌گوید:
- نگاهت رو به جلو بدوز هممون رو به کشتن میدی! بعداً می‌تونی چیزی که گفتم رو هضم کنی!
خودش را روی صندلی کمی جا‌به‌جا می‌کند که راحت بنشیند. دستی رو چانه می‌زند و آرام زیر ل*ب ادامه می‌دهد:
- با چندتا بچه اومدیم مأموریت!


کد:
- به حال من خیلی فرق می‌کنه بدونم با کسی میرم مأموریت که کار بلده و من رو به کشتن نمی‌ده! کسی که بتونه از من محافظت کنه.
نگاه منفورش را حواله چهره‌ی پسرکی تقریباً بیست ساله می‌اندازد. کنج ل*بش شیطنت‌وار بالا می‌آید و چشم ریز می‌کند.
- به دارک گفته بودم اگه به دردم نخورید خودم کارتون رو می‌سازم!
با وجود این که شوکه شده است اما سریع خودش را جمع کرده و حواسش را به جاده می‌دهد. نفس‌هایش را به سختی منظم می‌کند؛ حق دارد، اسم مرگ همه را می‌ترساند. کنج دیگر ل*بش را بالا می‌دهد و مجدد به مسیر چشم می‌دوزد.
- می‌تونم احساساتت رو حس کنم؛ پس بهتره دست از ترسیدن برداری که باعث میشه اون روی همزاد منفیم بخواد با ل*ذت سلاخیت کنه!
- همیشه واسه این چیزهای مزخرف آدم می‌کشی؟
صدای دخترک پشت سرش باعث می‌شود کاملاً به سمت او برگردد، به حدی عصبانی است که قفسه‌ی س*ی*نه‌اش بالا و پایین می‌شود، اشک درون چشمانش حلقه زده اما با پلک زدن زیاد سعی می‌کند جلوی ریختن آن‌ها را بگیرد. کمی تمرکز می‌کند و با اخم می‌گوید:
- این‌جا اومدیم مأموریت دختر خانوم، عشق رو بذار کنار من که قصد کشتن عشقت رو ندارم.
پسرک سرش را برمی‌گرداند و نگاهش با دخترک گره می‌خورد، دستی روی صندلی و دستی بر روی شکم زده و قهقهه می‌زند.
- نگاه کن عین این پسر بچه و دختر بچه‌ها رفتار می‌کنن!
در یک آن تغییر حالت می‌دهد و محکم پس گردنی حواله‌ی پسرک کرده و خنثی می‌گوید:
- نگاهت رو به جلو بدوز هممون رو به کشتن میدی! بعداً می‌تونی چیزی که گفتم رو هضم کنی!
خودش را روی صندلی کمی جا‌به‌جا می‌کند که راحت بنشیند. دستی رو چانه می‌زند و آرام زیر ل*ب ادامه می‌دهد:
- با چندتا بچه اومدیم مأموریت!
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

ادمین پورتال + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
2,103
لایک‌ها
10,273
امتیازها
113
محل سکونت
کاتانیا
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
187,224
Points
2,833
#ققنوس_آتش

#پارت_170

- مگه بهت نگفتم این‌طوری داخل نشو فریال؟!
نفس‌نفس زدن‌های ناشی از دویدن چند لحظه پیشش را منظم می‌کند تا بتواند سخن بگوید. کمرش را صاف و سرش را بالا می‌آورد، در چشمان خشمگین پسرک خیره می‌شود و قبل از آن‌که به دلیل قانون‌شکنی سرش را از گ*ردنش جدا کند، ل*ب می‌زند:
- اما نوکس، خبر رسیده که ققنوس آتش داره به این‌جا میاد!
از جای برمی‌خیزد، واقعاً باید برای بار هزارم تنبیه شود؟ درست است که این‌جا یک منطقه‌ی به درد نخور است که ساموئل فقط برای به نمایش گذاشتن قدرتش در انحصار گرفته اما رعایت قانون و عدالت حتی در صف دستشویی هم برای نوکس مهم است. چاقوی زرینش را از روی میز برمی‌دارد و کمی با او بازی می‌کند.
- به جز قانون شکنی دروغ هم میگی؟
فریال خود را به دیوار می‌چسباند و سریع ل*ب باز می‌کند تا او را نکشته است.
- به خدایان قسم که دارم راستش رو میگم! دارک ققنوس آتش رو فرستاده برای پیدا کردن نیروهاش! همون‌هایی که چند هفته پیش اسیر کردم.
در یک لحظه چاقو را طوری پرت می‌کند که اگر فریال جای خالی نداده بود، وسط پیشانی او می‌نشست. عقب‌عقب از اتاق خارج می‌شود و به فریاد‌های نوکس که انگار قانع نشده بود، گوش می‌دهد.
- این‌قدر چرند نگو! به حدی می‌خوری که مغزت پوسیده! کدوم سازمانی برای چندتا نیروی به درد نخورش از ققنوسشون استفاده می‌کنن؟ اون هم ققنوس آتش که در جهان فقط همون یه دونه مونده؟
- ولی من دارم راستش رو میگم! چرا تو این‌طوری می‌کنی؟
ناگهان ابروهای درهم تنیده شده‌اش را از بند هم رها می‌کند و لبخند ملیحی بر ل*ب خود می‌گیرد‌.
- داشتم امتحانت می‌کردم، اگه الان می‌زدی زیر گریه حتماً توسط ققنوس آتش کشته می‌شدی، تازه؛ خودم حضورش رو حس کردم.
قدم‌هایش را به درب خروجی در پیش می‌گیرد. مردک روانی، همه‌ی ققنوس‌های رعد این‌گونه از نداشتن ثبات شخصیتی رنج می‌برند؟ ولوم صدایش را بالا می‌برد و به رفتن او خیره می‌شود.
- حالا که نزدم زیر گریه یعنی می‌تونم من اون رو می‌کشم؟
نوکس دستش را بالا می‌آورد و در هوا تکان می‌دهد.
- صد در صد؛ ولی توی خواب!

کد:
- مگه بهت نگفتم این‌طوری داخل نشو فریال؟!
نفس‌نفس زدن‌های ناشی از دویدن چند لحظه پیشش را منظم می‌کند تا بتواند سخن بگوید. کمرش را صاف و سرش را بالا می‌آورد، در چشمان خشمگین پسرک خیره می‌شود و قبل از آن‌که به دلیل قانون‌شکنی سرش را از گ*ردنش جدا کند، ل*ب می‌زند:
- اما نوکس، خبر رسیده که ققنوس آتش داره به این‌جا میاد!
از جای برمی‌خیزد، واقعاً باید برای بار هزارم تنبیه شود؟ درست است که این‌جا یک منطقه‌ی به درد نخور است که ساموئل فقط برای به نمایش گذاشتن قدرتش در انحصار گرفته اما رعایت قانون و عدالت حتی در صف دستشویی هم برای نوکس مهم است. چاقوی زرینش را از روی میز برمی‌دارد و کمی با او بازی می‌کند.
- به جز قانون شکنی دروغ هم میگی؟ 
فریال خود را به دیوار می‌چسباند و سریع ل*ب باز می‌کند تا او را نکشته است.
- به خدایان قسم که دارم راستش رو میگم! دارک ققنوس آتش رو فرستاده برای پیدا کردن نیروهاش! همون‌هایی که چند هفته پیش اسیر کردم.
در یک لحظه چاقو را طوری پرت می‌کند که اگر فریال جای خالی نداده بود، وسط پیشانی او می‌نشست. عقب‌عقب از اتاق خارج می‌شود و به فریاد‌های نوکس که انگار قانع نشده بود، گوش می‌دهد.
- این‌قدر چرند نگو! به حدی می‌خوری که مغزت پوسیده! کدوم سازمانی برای چندتا نیروی به درد نخورش از ققنوسشون استفاده می‌کنن؟ اون هم ققنوس آتش که در جهان فقط همون یه دونه مونده؟
- ولی من دارم راستش رو میگم! چرا تو این‌طوری می‌کنی؟
ناگهان ابروهای درهم تنیده شده‌اش را از بند هم رها می‌کند و لبخند ملیحی بر ل*ب خود می‌گیرد‌. 
- داشتم امتحانت می‌کردم، اگه الان می‌زدی زیر گریه حتماً توسط ققنوس آتش کشته می‌شدی، تازه؛ خودم حضورش رو حس کردم.
قدم‌هایش را به درب خروجی در پیش می‌گیرد. مردک روانی، همه‌ی ققنوس‌های رعد این‌گونه از نداشتن ثبات شخصیتی رنج می‌برند؟ ولوم صدایش را بالا می‌برد و به رفتن او خیره می‌شود.
- حالا که نزدم زیر گریه یعنی می‌تونم من اون رو می‌کشم؟ 
نوکس دستش را بالا می‌آورد و در هوا تکان می‌دهد.
- صد در صد؛ ولی توی خواب!
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Lunika✧

Lunika✧

ادمین پورتال + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
2,103
لایک‌ها
10,273
امتیازها
113
محل سکونت
کاتانیا
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
187,224
Points
2,833
#ققنوس_آتش

#پارت_171
***
- پرومتئوس!
با شنیدن صدایی پشت سرش سریع صاف شده و سمت صدا برمی‌گردد که پسرکی با استایل پیراهن سفید و شلوار نخی، دست به جیب و سیگار به ل*ب جلوی او ایستاده. چهارشانه، رگ‌های ب*ر*جسته و دور بازویش نشان از قدرت عضلانی او می‌دهد اما سوزان با نیرویی که دارد خود را از کسی ضعیف‌تر نمی‌بیند.
دقیقاً الان باید مزاحم شود؟ زمانی که سوزان قصد تمرکز و برگشت به گذشته را داشت تا ببیند چه اتفاقی افتاده؟ کف دست‌های خاکی‌اش را به س*ی*نه زده و می‌تکاند، پوزخندی می‌زند و ل*ب می‌گشاید:
- پرومتئوس؟!
قبل از آن که پسرک واکنشی نشان دهد اضافه می‌کند:
- حدس می‌زنم از افراد ساموئل باشی.
نوکس سیگارش را آتش زده و در حال پک زدن به آن به دیوار تکیه می‌دهد.
- تو خودت جزو آدم‌های دارکی!
- پس نتیجه می‌گیرم بازیگر ماهری هستم.
نوکس با تردید به سوزان نگاهی می‌اندازد، بازیگر ماهر؟ دخترک زیرک چه در سر می‌پرورانی؟ آرام تکیه‌اش را از دیوار گرفته و یک قدم به او نزدیک‌تر می‌شود.
- بگو شایعه‌ست که قدرت یک ققنوس رعد رو هم داری!
قدرت ققنوس رعد؟ منظورش آن الکتریسیته‌ایست که فقط دو بار خودش را به نمایش گذاشته؟ اوه لعنتی! بعداً به این موضوع رسیدگی خواهد کرد اما الان نباید ضعف نشان دهد بنابراین به قهقهه‌ای بسیار کوتاه قناعت کرده و با زبان زهرآگینش زمزمه می‌کند:
- همین الان من رو خدای آتش صدا زدی بعد انتظار داری قدرت ققنوس رعد رو کنم؟
نوکس ف*یل*تر سیگارش را زیر پایش له می‌کند.
- چیزی رو انکار نکن ژاکلین، همه‌ی ما می‌دونیم پیشگویی اتفاق افتاده و تو کی هستی!


کد:
***
- پرومتئوس!
با شنیدن صدایی پشت سرش سریع صاف شده و سمت صدا برمی‌گردد که پسرکی با استایل پیراهن سفید و شلوار نخی، دست به جیب و سیگار به ل*ب جلوی او ایستاده. چهارشانه، رگ‌های ب*ر*جسته و دور بازویش نشان از قدرت عضلانی او می‌دهد اما سوزان با نیرویی که دارد خود را از کسی ضعیف‌تر نمی‌بیند.
دقیقاً الان باید مزاحم شود؟ زمانی که سوزان قصد تمرکز و برگشت به گذشته را داشت تا ببیند چه اتفاقی افتاده؟ کف دست‌های خاکی‌اش را به س*ی*نه زده و می‌تکاند، پوزخندی می‌زند و ل*ب می‌گشاید:
- پرومتئوس؟!
قبل از آن که پسرک واکنشی نشان دهد اضافه می‌کند:
- حدس می‌زنم از افراد ساموئل باشی.
نوکس سیگارش را آتش زده و در حال پک زدن به آن به دیوار تکیه می‌دهد.
- تو خودت جزو آدم‌های دارکی!
- پس نتیجه می‌گیرم بازیگر ماهری هستم.
نوکس با تردید به سوزان نگاهی می‌اندازد، بازیگر ماهر؟ دخترک زیرک چه در سر می‌پرورانی؟ آرام تکیه‌اش را از دیوار گرفته و یک قدم به او نزدیک‌تر می‌شود.
- بگو شایعه‌ست که قدرت یک ققنوس رعد رو هم داری!
قدرت ققنوس رعد؟ منظورش آن الکتریسیته‌ایست که فقط دو بار خودش را به نمایش گذاشته؟ اوه لعنتی! بعداً به این موضوع رسیدگی خواهد کرد اما الان نباید ضعف نشان دهد بنابراین به قهقهه‌ای بسیار کوتاه قناعت کرده و با زبان زهرآگینش زمزمه می‌کند:
- همین الان من رو خدای آتش صدا زدی بعد انتظار داری قدرت ققنوس رعد رو کنم؟
نوکس ف*یل*تر سیگارش را زیر پایش له می‌کند.
- چیزی رو انکار نکن ژاکلین، همه‌ی ما می‌دونیم پیشگویی اتفاق افتاده و تو کی هستی!
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

ادمین پورتال + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
2,103
لایک‌ها
10,273
امتیازها
113
محل سکونت
کاتانیا
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
187,224
Points
2,833
#ققنوس_آتش

#پارت_172

- یعنی می‌خوای بگی باز یه چیزی این وسط وجود داره که مربوط به منه و ازش بی‌خبرم؟
نیشخندی بر لبان نوکس که دست به س*ی*نه روبه‌روی سوزان ایستاده‌، نقش می‌بندد و او را به شدت کلافه می‌کند.
- فکر می‌کردم دیگه همه توی جهان پیشگویی رو شنیده باشن!
هنوز پاسخی دریافت نکرده بود که در یک آن گلوله‌ای به کتف سوزان برخورد می‌کند و باعث چرخش ۶۰ درجه‌ای او می‌شود. بدنش هاله‌ی قرمز رنگی از خود منتشر کرده و گلوله را پس می‌زند. سر فشنگ از همان زخم بیرون آمده ‌و با برخورد به زمین ج*ن*س مسیِ خود را به نمایش می‌گذارد. چشمانش که ناخودآگاه بسته شده بودند را باز می‌کند، دستانش را به س*ی*نه‌اش گره می‌زند و به همان اندازه می‌چرخد تا درست جلوی آن دخترک و نوکس قرار بگیرد.
آتش درون چشمانش را می‌بینند، ترمیم شدن زخم را هم می‌بینند؛ اخم‌های ترسناکش را هم همین‌طور، فکر نمی‌کرد این‌گونه شود نوکس همیشه در برابر این گلوله آسیب پذیر بوده است پس چطور برای ققنوس آتش مانند یک شوخی بود؟
- این چه غلطی بود کردی فریال؟
با هر قدمی که ققنوس آتش خشمگین به سمت او بر می‌دارد، فریال یک قدم عقب می‌رود. دروغ چرا؟ ترس تمام بدنش را فراگرفته است. او که در همه‌ی عمرش شنیده بود ققنوس‌های آتش خطرناک‌ترین ققنوس‌ها هستند چرا چنین عملی انجام داد؟
- تا آخر دنیا رو می‌خوای همین‌طوری بریم؟ تویی که جرأتشو نداری بخوری چرا می‌زنی؟
اگر به او التماس کند او را می‌بخشد؟ امتحان کردنش چطور؟ می‌ارزد؟ دستانش را با اسلحه‌ی در دستش بالا می‌گیرد و با التماس ل*ب به سخن باز می‌کند:
- هی! چطوره نادیده بگیری؟
سوزان می‌ایستد و با ناامیدی خاصی در چهره‌اش فریال را برانداز می‌کند.
- فکر نمی‌کردم مأیوسم کنی! اون جرأتی که باهاش بهم شلیک کردی یهو کجا رفت؟


کد:
- یعنی می‌خوای بگی باز یه چیزی این وسط وجود داره که مربوط به منه و ازش بی‌خبرم؟
نیشخندی بر لبان نوکس که دست به س*ی*نه روبه‌روی سوزان ایستاده‌، نقش می‌بندد و او را به شدت کلافه می‌کند.
- فکر می‌کردم دیگه همه توی جهان پیشگویی رو شنیده باشن!
هنوز پاسخی دریافت نکرده بود که در یک آن گلوله‌ای به کتف سوزان برخورد می‌کند و باعث چرخش ۶۰ درجه‌ای او می‌شود. بدنش هاله‌ی قرمز رنگی از خود منتشر کرده و گلوله را پس می‌زند. سر فشنگ از همان زخم بیرون آمده ‌و با برخورد به زمین ج*ن*س مسیِ خود را به نمایش می‌گذارد. چشمانش که ناخودآگاه بسته شده بودند را باز می‌کند، دستانش را به س*ی*نه‌اش گره می‌زند و به همان اندازه می‌چرخد تا درست جلوی آن دخترک و نوکس قرار بگیرد.
آتش درون چشمانش را می‌بینند، ترمیم شدن زخم را هم می‌بینند؛ اخم‌های ترسناکش را هم همین‌طور، فکر نمی‌کرد این‌گونه شود نوکس همیشه در برابر این گلوله آسیب پذیر بوده است پس چطور برای ققنوس آتش مانند یک شوخی بود؟
- این چه غلطی بود کردی فریال؟
با هر قدمی که ققنوس آتش خشمگین به سمت او بر می‌دارد، فریال یک قدم عقب می‌رود. دروغ چرا؟ ترس تمام بدنش را فراگرفته است. او که در همه‌ی عمرش شنیده بود ققنوس‌های آتش خطرناک‌ترین ققنوس‌ها هستند چرا چنین عملی انجام داد؟
- تا آخر دنیا رو می‌خوای همین‌طوری بریم؟ تویی که جرأتشو نداری بخوری چرا می‌زنی؟
اگر به او التماس کند او را می‌بخشد؟ امتحان کردنش چطور؟ می‌ارزد؟ دستانش را با اسلحه‌ی در دستش بالا می‌گیرد و با التماس ل*ب به سخن باز می‌کند:
- هی! چطوره نادیده بگیری؟
سوزان می‌ایستد و با ناامیدی خاصی در چهره‌اش فریال را برانداز می‌کند.
- فکر نمی‌کردم مأیوسم کنی! اون جرأتی که باهاش بهم شلیک کردی یهو کجا رفت؟
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

ادمین پورتال + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
2,103
لایک‌ها
10,273
امتیازها
113
محل سکونت
کاتانیا
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
187,224
Points
2,833
#ققنوس_آتش

#پارت_173
***
نفسش را از اعماق وجودش محکم به بیرون می‌راند، شاید حق با پدرش بود اما اکنون زیادی دیر است و نمی‌توان با ربکا در دنیای مردگان ارتباط برقرار کرد. حال آن ورد را از کجا پیدا کند؟
دارک آرنجش را به میز تکیه زده و چشمانش را با کف دست‌هایش می‌پوشاند، نفس‌هایش را یکی پس از دیگری منظم می‌کند و در تصوراتش به چشم‌های خشمگین آن دخترک مغرور و آتشین زل می‌زند. امان از او که همیشه‌ی خدا عصبانی، آتشین و بد خُلق است.
اولین ملاقاتشان؛ همان روزی که ساموئل او را به عنوان عضو ویژه برای تعلیم به سوزان انتخاب کرد، هیچ فکرش را نمی‌کرد او ققنوس آتش باشد، ققنوس آتشی که قدرت ققنوس رعد را داراست. به راستی چطور این‌گونه شد؟ در طول تاریخ جز شاه ققنوس‌ها، کسی تحمل داشتن دو قدرت را هم‌زمان و با هم نداشته پس... در یک آن سرش را بالا می‌گیرد و نگاهش به نقطه‌ای نامعلوم تیک می‌زند.
- نکنه شاه ققنوس‌ها جد سوزانه؟ اگه به اون منتقل شده باشه چی؟!
بسان برق از جا برمی‌خیزد و با قدم‌های بلند خودش را سریع به اتاق پدرش می‌رساند. به محض باز شدن درب ل*ب به سخن باز می‌کند:
- بابا؟ جز شاه ققنوس‌ها دیگه کسی تحمل داشتن دو قدرت خاص رو هم‌زمان داشـ...؟
اما با دیدن میا که با تعجب و برگه به دست به او نگاه می‌کند، مهر صمت بر لبانش می‌خورد، ارباب دارکنس آرام و با اخم غلیظ بلند می‌شود.
میا نگاه متعجبش را میان دارک و ارباب رد و بدل کرده و با تردید زمزمه می‌کند:
- ارباب؛ پدرته دارک؟
پسرک بی‌حواس! ارباب نفس عمیقی می‌کشد و در حالی که می‌نشیند، می‌گوید:
- بشینید، هردوتون.
به اجبار قدم‌هایش را به سمت جلو سوق می‌دهد و مصادف با میا می‌نشیند.
- میا؟
- بله ارباب.


کد:
***
نفسش را از اعماق وجودش محکم به بیرون می‌راند، شاید حق با پدرش بود اما اکنون زیادی دیر است و نمی‌توان با ربکا در دنیای مردگان ارتباط برقرار کرد. حال آن ورد را از کجا پیدا کند؟
دارک آرنجش را به میز تکیه زده و چشمانش را با کف دست‌هایش می‌پوشاند، نفس‌هایش را یکی پس از دیگری منظم می‌کند و در تصوراتش به چشم‌های خشمگین آن دخترک مغرور و آتشین زل می‌زند. امان از او که همیشه‌ی خدا عصبانی، آتشین و بد خُلق است.
اولین ملاقاتشان؛ همان روزی که ساموئل او را به عنوان عضو ویژه برای تعلیم به سوزان انتخاب کرد، هیچ فکرش را نمی‌کرد او ققنوس آتش باشد، ققنوس آتشی که قدرت ققنوس رعد را داراست. به راستی چطور این‌گونه شد؟ در طول تاریخ جز شاه ققنوس‌ها، کسی تحمل داشتن دو قدرت را هم‌زمان و با هم نداشته پس... در یک آن سرش را بالا می‌گیرد و نگاهش به نقطه‌ای نامعلوم تیک می‌زند.
- نکنه شاه ققنوس‌ها جد سوزانه؟ اگه به اون منتقل شده باشه چی؟!
بسان برق از جا برمی‌خیزد و با قدم‌های بلند خودش را سریع به اتاق پدرش می‌رساند. به محض باز شدن درب ل*ب به سخن باز می‌کند:
- بابا؟ جز شاه ققنوس‌ها دیگه کسی تحمل داشتن دو قدرت خاص رو هم‌زمان داشـ...؟
اما با دیدن میا که با تعجب و برگه به دست به او نگاه می‌کند، مهر صمت بر لبانش می‌خورد، ارباب دارکنس آرام و با اخم غلیظ بلند می‌شود.
میا نگاه متعجبش را میان دارک و ارباب رد و بدل کرده و با تردید زمزمه می‌کند:
- ارباب؛ پدرته دارک؟
پسرک بی‌حواس! ارباب نفس عمیقی می‌کشد و در حالی که می‌نشیند، می‌گوید:
- بشینید، هردوتون.
به اجبار قدم‌هایش را به سمت جلو سوق می‌دهد و مصادف با میا می‌نشیند.
- میا؟
- بله ارباب.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

ادمین پورتال + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
2,103
لایک‌ها
10,273
امتیازها
113
محل سکونت
کاتانیا
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
187,224
Points
2,833
#ققنوس_آتش

#پارت_174

ارباب نیم نگاهی به دارک می‌اندازد و در خطاب به میا ل*ب می‌زند:
- دوست ندارم کسی خبردار بشه که دارک پسر منه و الان تو هم خبر داری، اگه کسی بفهمه بی‌شک تو گفتی و تو می‌دونی مجازاتت چیه!
میا برگه‌ها را روی زانوهایش گذاشته و دست راستش را روی قلبش می‌گذارد.
- من به کسی نمی‌گم، قول میدم، اما! میشه یه درخواستی ازتون داشته باشم؟
- بگو.
- حالا که این رو فهمیدم میشه من هم جزو آدم‌های‌ داخل دایره‌تون باشم؟
- منظورت از آدم‌های داخل دایره چیه؟
میا دستش را از روی قلبش برمی‌دارد و بر روی زانویش می‌گذارد، با لبخند ملیحی نگاهش را به دارک سوق می‌دهد و می‌گوید:
- این‌طوری که فهمیدم توی هر سازمانی یک دایره از افراد بالا رأس وجود داره، دو، سه، چهارنفری هستن، اون‌ها برای سازمان تصمیم می‌گیرن.
در کسری از ثانیه سرش را پایین می‌اندازد و با لحنی که غم درونش موج می‌زد اضافه می‌کند:
- اونا از همه لحاظ با هم اوک‍ِیَن، صمیمی هستن و هم دیگه رو دوست دارن، بهتر بگم؛ بیشتر از افراد سازمان باهم خوبن.
یعنی میا قصد سوءاستفاده دارد؟ او هرگز اجازه نخواهد داد کسی از پدرش باج گیری کند. می‌داند این خواسته‌ی قلبی میاست که فردی امن در کنارش داشته باشد اما از این روش و فاش این قضیه هرگز به آن نمی‌رسد بنابراین کج خنده‌ای حواله‌ی آن دخترک به ظاهر معصوم می‌کند و می‌گوید:
- این دایره‌ای که ازش حرف می‌زنی با اومدن سوزان پر شد!
ناگهان میا دستی بر روی میز زده و سریع از جایش بلند می‌شود‌.
- اون همیشه برات در اولویت بوده، چرا؟
دارک نیم نگاهی به ارباب می‌اندازد، با وجود آرامش درون صورتش می‌تواند نگران بودنش را حس کند برای همین با حالت چشمانش به او «طوری نیست» را منتقل می‌کند و با آرامش از روی صندلی برمی‌خیزد و درون چشمان خیس میا که به سختی تلاش می‌کرد جلوی ریختن آن‌ها را بگیرد ل*ب می‌زند:
- این به تو مربوط نیست.
سوزان هم دختر است چرا مانند میا سریع چشمانش خیس نمی‌شوند؟ چه‌قدر تفاوت میان آدم‌هاست.


کد:
ارباب نیم نگاهی به دارک می‌اندازد و در خطاب به میا ل*ب می‌زند:
- دوست ندارم کسی خبردار بشه که دارک پسر منه و الان تو هم خبر داری، اگه کسی بفهمه بی‌شک تو گفتی و تو می‌دونی مجازاتت چیه!
میا برگه‌ها را روی زانوهایش گذاشته و دست راستش را روی قلبش می‌گذارد.
- من به کسی نمی‌گم، قول میدم، اما! میشه یه درخواستی ازتون داشته باشم؟
- بگو.
- حالا که این رو فهمیدم میشه من هم جزو آدم‌های‌ داخل دایره‌تون باشم؟
- منظورت از آدم‌های داخل دایره چیه؟
میا دستش را از روی قلبش برمی‌دارد و بر روی زانویش می‌گذارد، با لبخند ملیحی نگاهش را به دارک سوق می‌دهد و می‌گوید:
- این‌طوری که فهمیدم توی هر سازمانی یک دایره از افراد بالا رأس وجود داره، دو، سه، چهارنفری هستن، اون‌ها برای سازمان تصمیم می‌گیرن.
در کسری از ثانیه سرش را پایین می‌اندازد و با لحنی که غم درونش موج می‌زد اضافه می‌کند:
- اونا از همه لحاظ با هم اوک‍ِیَن، صمیمی هستن و هم دیگه رو دوست دارن، بهتر بگم؛ بیشتر از افراد سازمان باهم خوبن.
یعنی میا قصد سوءاستفاده دارد؟ او هرگز اجازه نخواهد داد کسی از پدرش باج گیری کند. می‌داند این خواسته‌ی قلبی میاست که فردی امن در کنارش داشته باشد اما از این روش و فاش این قضیه هرگز به آن نمی‌رسد بنابراین کج خنده‌ای حواله‌ی آن دخترک به ظاهر معصوم می‌کند و می‌گوید:
- این دایره‌ای که ازش حرف می‌زنی با اومدن سوزان پر شد!
ناگهان میا دستی بر روی میز زده و سریع از جایش بلند می‌شود‌.
- اون همیشه برات در اولویت بوده، چرا؟
دارک نیم نگاهی به ارباب می‌اندازد، با وجود آرامش درون صورتش می‌تواند نگران بودنش را حس کند برای همین با حالت چشمانش به او «طوری نیست» را منتقل می‌کند و با آرامش از روی صندلی برمی‌خیزد و درون چشمان خیس میا که به سختی تلاش می‌کرد جلوی ریختن آن‌ها را بگیرد ل*ب می‌زند:
- این به تو مربوط نیست.
سوزان هم دختر است چرا مانند میا سریع چشمانش خیس نمی‌شوند؟ چه‌قدر تفاوت میان آدم‌هاست.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

ادمین پورتال + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
2,103
لایک‌ها
10,273
امتیازها
113
محل سکونت
کاتانیا
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
187,224
Points
2,833
#ققنوس_آتش

#پارت_175

- که به من مربوط نیست آره؟ باشه؛ می‌خوام بفهمم چه مشکلی برات پیش میاد اگه بفهمن تو پسر اربابی؟!
و راه رفتن را در پیش می‌گیرد. دارک پوزخندی بر لبانش می‌نشاند و قبل از آن‌که میا از اتاق خارج شود می‌گوید:
- می‌دونی اگه ققنوس بودنش رو فاکتور بگیریم فرق تو با سوزان چی میشه؟
میا می‌ایستد؛ اما برنمی‌گردد و گوش‌هایش را برای شنیدن ادامه‌ی جمله تیز کرده که دارک اضافه می‌کند:
- قبل از این‌که بیاد هم اسم واقعیم رو فهمید هم متوجه شد که پدرم کیه؛ مهم‌تر از همه حتی قیافم رو بدون نقاب دید و خیلی از راز‌های دیگه.
با ندیدن واکنشی از سمت دخترک مجدد نجوا می‌کند:
- و با تمام بحث‌ها، اختلاف نظرها، عصبانیت‌ها و دعواها هیچ‌وقت چیزی که تو امشب بهم گفتی رو نگفت، تا یه چیزی رو فهمیدی خواستی سوءاستفاده کنی و وقتی باهات مخالفت شد تهدید کردی! از این‌جا میشه فهمید چه کسی اصیله.
از پشت سرش هم می‌تواند متوجه شود که چقدر عصبی شد که با چنین سرعتی قصد خروج دارد. با باز شدن آسانسور میا متوقف می‌شود و پسرکی از آن به بیرون ج‍َست و سریع زمزمه می‌کند:
- قربان ققنوس آتش برگشتن، اما زخمی.
دیگر وقت ماندن نبود، سوالش هم بی‌جواب ماند اما مهم نیست بعداً خواهد پرسید فعلاً باید به سراغ دخترک افسار گسیخته برود. به او گفت نرو اما کو گوش شنوا؟ در تمام طول مسیر که با میا سوار آسانسور شده بود، او فقط اشک‌هایش را پاک می‌کرد اما برای دارک مهم نبود او فقط نگران دارایی‌اش است. چرا این حس مالکیت نسبت به آن دختر این‌قدر زیاد است که چنین او را سرگشته و حیران کند؟ چنین از زخمی شدنش نگران شود و قلبش با تمام شدت به س*ی*نه‌اش بکوبد؟


کد:
- که به من مربوط نیست آره؟ باشه؛ می‌خوام بفهمم چه مشکلی برات پیش میاد اگه بفهمن تو پسر اربابی؟!
و راه رفتن را در پیش می‌گیرد. دارک پوزخندی بر لبانش می‌نشاند و قبل از آن‌که میا از اتاق خارج شود می‌گوید:
- می‌دونی اگه ققنوس بودنش رو فاکتور بگیریم فرق تو با سوزان چی میشه؟
میا می‌ایستد؛ اما برنمی‌گردد و گوش‌هایش را برای شنیدن ادامه‌ی جمله تیز کرده که دارک اضافه می‌کند:
- قبل از این‌که بیاد هم اسم واقعیم رو فهمید هم متوجه شد که پدرم کیه؛ مهم‌تر از همه حتی قیافم رو بدون نقاب دید و خیلی از راز‌های دیگه.
با ندیدن واکنشی از سمت دخترک مجدد نجوا می‌کند:
- و با تمام بحث‌ها، اختلاف نظرها، عصبانیت‌ها و دعواها هیچ‌وقت چیزی که تو امشب بهم گفتی رو نگفت، تا یه چیزی رو فهمیدی خواستی سوءاستفاده کنی و وقتی باهات مخالفت شد تهدید کردی! از این‌جا میشه فهمید چه کسی اصیله.
از پشت سرش هم می‌تواند متوجه شود که چقدر عصبی شد که با چنین سرعتی قصد خروج دارد. با باز شدن آسانسور میا متوقف می‌شود و پسرکی از آن به بیرون ج‍َست و سریع زمزمه می‌کند:
- قربان ققنوس آتش برگشتن، اما زخمی.
دیگر وقت ماندن نبود، سوالش هم بی‌جواب ماند اما مهم نیست بعداً خواهد پرسید فعلاً باید به سراغ دخترک افسار گسیخته برود. به او گفت نرو اما کو گوش شنوا؟ در تمام طول مسیر که با میا سوار آسانسور شده بود، او فقط اشک‌هایش را پاک می‌کرد اما برای دارک مهم نبود او فقط نگران دارایی‌اش است. چرا این حس مالکیت نسبت به آن دختر این‌قدر زیاد است که چنین او را سرگشته و حیران کند؟ چنین از زخمی شدنش نگران شود و قلبش با تمام شدت به س*ی*نه‌اش بکوبد؟
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

ادمین پورتال + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
2,103
لایک‌ها
10,273
امتیازها
113
محل سکونت
کاتانیا
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
187,224
Points
2,833
#ققنوس_آتش

#پارت_176
***
صدایش را از درون راهرو می‌شنود.
- ققنوس آتش کو؟ مگه نیرو نفرستادی مراقبش باشن پس چه گوهی خوردن؟ اون چرا باید زخمی برگرده؟
- قربان؛ من هم نمی‌دونم چی شده، ایشون تنها برگشتن و هیچ کسی همراهشون نبود.
و صدای باز شدن درب اتاقش. دارک وقتی چشمان بسته‌ی سوزان را می‌بیند ساکت می‌شود و آرام به سمت تختش قدم بر می‌دارد. صدایش کند؟ خودش چشمانش را بسته یا خواب است؟ اَدای دلباخته‌ها را دربیاورد یا نه؟ تمام توانش را جمع کرده و آرام می‌گوید:
- سوزان؟
آهسته لای چشمانش را باز می‌کند، طبق معمول آتش درونشان می‌بارد و عصبی به نظر می‌رسد.
- چرا نرفتی بیمارستان سازمان تا زخمت رو بانداژ کنن؟
دستش را روی زخم شکمش که با تکه‌ای پارچه بسته شده بود تا خونریزی‌اش را کم کند می‌گذارد و آرام لبانش را تکان می‌دهد:
- خودم خوب میشم.
دارک نگاهش را حواله‌ی آن پسرک و میا کرده و مفهوم «برید بیرون» را با تکان دادن سرش منتقل می‌کند. اصلاً برایش مهم نیست که میا با چشمان خیس جلو رویش ایستاده و ملتمسانه نگاهش را به او دوخته است. چه می‌خواهد؟ دست کشیدن از محبت کردن به سوزان؟ محبت نیست فریب است؛ و مجبور! اگر ققنوس آتش را پاگیر نکند هر لحظه ممکن از هم پاشیدن سازمانشان وجود دارد. فقط کافیست به سازمان ضد اطلاعات برگردد آن وقت همه‌شان نابود خواهند شد. باید کاری کند که دلش بخواهد بماند یا نه؟
سرش را تکان خفیفی می‌دهد و روی صندلی کنار تخت سوزان می‌نشیند.
- خیلی خونریزی داری. همه‌ی لباست طلایی شده دختر چرا لجبازی می‌کنی؟
بر خلاف چیزی که انتظارش را داشت، در یک آن اشک از چشمانش سرازیر شده و بی‌صدا قطرات اشک بر بالش فرود می‌آیند.


کد:
***
صدایش را از درون راهرو می‌شنود.
- ققنوس آتش کو؟ مگه نیرو نفرستادی مراقبش باشن پس چه گوهی خوردن؟ اون چرا باید زخمی برگرده؟
- قربان؛ من هم نمی‌دونم چی شده، ایشون تنها برگشتن و هیچ کسی همراهشون نبود.
و صدای باز شدن درب اتاقش. دارک وقتی چشمان بسته‌ی سوزان را می‌بیند ساکت می‌شود و آرام به سمت تختش قدم بر می‌دارد. صدایش کند؟ خودش چشمانش را بسته یا خواب است؟ اَدای دلباخته‌ها را دربیاورد یا نه؟ تمام توانش را جمع کرده و آرام می‌گوید:
- سوزان؟
آهسته لای چشمانش را باز می‌کند، طبق معمول آتش درونشان می‌بارد و عصبی به نظر می‌رسد.
- چرا نرفتی بیمارستان سازمان تا زخمت رو بانداژ کنن؟
دستش را روی زخم شکمش که با تکه‌ای پارچه بسته شده بود تا خونریزی‌اش را کم کند می‌گذارد و آرام لبانش را تکان می‌دهد:
- خودم خوب میشم.
دارک نگاهش را حواله‌ی آن پسرک و میا کرده و مفهوم «برید بیرون» را با تکان دادن سرش منتقل می‌کند. اصلاً برایش مهم نیست که میا با چشمان خیس جلو رویش ایستاده و ملتمسانه نگاهش را به او دوخته است. چه می‌خواهد؟ دست کشیدن از محبت کردن به سوزان؟ محبت نیست فریب است؛ و مجبور! اگر ققنوس آتش را پاگیر نکند هر لحظه ممکن از هم پاشیدن سازمانشان وجود دارد. فقط کافیست به سازمان ضد اطلاعات برگردد آن وقت همه‌شان نابود خواهند شد. باید کاری کند که دلش بخواهد بماند یا نه؟
سرش را تکان خفیفی می‌دهد و روی صندلی کنار تخت سوزان می‌نشیند.
- خیلی خونریزی داری. همه‌ی لباست طلایی شده دختر چرا لجبازی می‌کنی؟
بر خلاف چیزی که انتظارش را داشت، در یک آن اشک از چشمانش سرازیر شده و بی‌صدا قطرات اشک بر بالش فرود می‌آیند.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

ادمین پورتال + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
2,103
لایک‌ها
10,273
امتیازها
113
محل سکونت
کاتانیا
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
187,224
Points
2,833
#ققنوس_آتش

#پارت_177

- خیلی خب آروم باش، حالا به من بگو چه اتفاقی افتاده که ناراحتت کرده؟
سوزان پتو را روی سرش کشیده و با هق‌هق در جواب دارک زمزمه می‌کند:
- اتفاق خیلی وقته افتاده برایان، این حقیقت که تک‌وتنها شدم و هیچ‌کسی رو ندارم رو نمی‌تونم با سرسختیم و غرورم پنهان کنم، من هم آدمم؛ من هم محبت می‌خوام، من هم توجه می‌خوام؛ اما پدرم من رو به بدترین شکل ممکن رها کرد، تنهام گذاشت، من دارم توی دریایی غرق میشم که خودم نمی‌ذاشتم خشک بشه! من به اندازه‌ی اتفاقات بد زندگیم آدم بدی نبودم، من از قوی بودن خسته شدم برایان.
با گفتن جمله‌ی آخر گریه‌هایش شدت گرفته و ناخن‌هایش را درون پتو فرو می‌برد. چه کُنَد؟ باید از فرو ریختن دخترک خوش‌حال باشد چون امشب می‌تواند به راحتی در دلش جا باز کند؛ اما... اما گریه‌های دخترک خنجر را در قلبش فرو برده و با هر گریه او قلبش را بیشتر جر می‌دهند.
دستش را از روی پتو برداشته و نوازش می‌کند؛ نه به‌خاطر این‌ که او ققنوس آتش است و باید قلبش را در چنگ بگیرد بلکه به‌خاطر حس انزجاری که نسبت به خود، آندریاس، ساموئل و تمامی افراد باعث‌وبانی گریه‌هایش، دارد. دست دیگرش را دراز کرده و آرام پتو را از روی صورتش کنار می‌دهد که سوزان ساکت شده و با چشمان آتشین خود به دارک خیره می‌شود. آتش چشم‌هایش موقع گریه کردن به حرکت در می‌آمد و این باعث می‌شد که دارک بخواهد ساعت‌ها به او خیره شود.
- خواهش می‌کنم گریه نکن، با وجود این‌که از گریه‌ی دخترها ل*ذت می‌برم و گریه کردن چشم‌هات رو قشنگ‌تر می‌کنه؛ ولی هیچ وقت نتونستم گریه کردن تو رو تحمل کنم!
***
کلاه آفتابی‌اش را مرتب کرده و قدم‌هایش را درون کوچه به سمت خانه‌ی پدری‌اش در پیش می‌گیرد که ناگهان حضور دخترکی را پشت سرش حس می‌کند. برنمی‌گردد و حاضر به ضد تعقیب زدن هم نیست، حسش می‌گوید او نیز ققنوسی مانند خود اوست پس جای نگرانی نیست؛ اما دخترک عجول در کسری از ثانیه کتف‌ سوزان را به سمت خود می‌کشد و سوزان به صورت غیرارادی ضربه‌ی محکمی به س*ی*نه‌ی آن وارد می‌کند و دخترک چندین قدم به عقب برمی‌دارد‌.


کد:
- خیلی خب آروم باش، حالا به من بگو چه اتفاقی افتاده که ناراحتت کرده؟
سوزان پتو را روی سرش کشیده و با هق‌هق در جواب دارک زمزمه می‌کند:
- اتفاق خیلی وقته افتاده برایان، این حقیقت که تک‌وتنها شدم و هیچ‌کسی رو ندارم رو نمی‌تونم با سرسختیم و غرورم پنهان کنم، من هم آدمم؛ من هم محبت می‌خوام، من هم توجه می‌خوام؛ اما پدرم من رو به بدترین شکل ممکن رها کرد، تنهام گذاشت، من دارم توی دریایی غرق میشم که خودم نمی‌ذاشتم خشک بشه! من به اندازه‌ی اتفاقات بد زندگیم آدم بدی نبودم، من از قوی بودن خسته شدم برایان.
با گفتن جمله‌ی آخر گریه‌هایش شدت گرفته و ناخن‌هایش را درون پتو فرو می‌برد. چه کُنَد؟ باید از فرو ریختن دخترک خوش‌حال باشد چون امشب می‌تواند به راحتی در دلش جا باز کند؛ اما... اما گریه‌های دخترک خنجر را در قلبش فرو برده و با هر گریه او قلبش را بیشتر جر می‌دهند.
دستش را از روی پتو برداشته و نوازش می‌کند؛ نه به‌خاطر این‌ که او ققنوس آتش است و باید قلبش را در چنگ بگیرد بلکه به‌خاطر حس انزجاری که نسبت به خود، آندریاس، ساموئل و تمامی افراد باعث‌وبانی گریه‌هایش، دارد. دست دیگرش را دراز کرده و آرام پتو را از روی صورتش کنار می‌دهد که سوزان ساکت شده و با چشمان آتشین خود به دارک خیره می‌شود. آتش چشم‌هایش موقع گریه کردن به حرکت در می‌آمد و این باعث می‌شد که دارک بخواهد ساعت‌ها به او خیره شود.
- خواهش می‌کنم گریه نکن، با وجود این‌که از گریه‌ی دخترها ل*ذت می‌برم و گریه کردن چشم‌هات رو قشنگ‌تر می‌کنه؛ ولی هیچ وقت نتونستم گریه کردن تو رو تحمل کنم!
***
کلاه آفتابی‌اش را مرتب کرده و قدم‌هایش را درون کوچه به سمت خانه‌ی پدری‌اش در پیش می‌گیرد که ناگهان حضور دخترکی را پشت سرش حس می‌کند. برنمی‌گردد و حاضر به ضد تعقیب زدن هم نیست، حسش می‌گوید او نیز ققنوسی مانند خود اوست پس جای نگرانی نیست؛ اما دخترک عجول در کسری از ثانیه کتف‌ سوزان را به سمت خود می‌کشد و سوزان به صورت غیرارادی ضربه‌ی محکمی به س*ی*نه‌ی آن وارد می‌کند و دخترک چندین قدم به عقب برمی‌دارد‌.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

ادمین پورتال + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
2,103
لایک‌ها
10,273
امتیازها
113
محل سکونت
کاتانیا
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
187,224
Points
2,833
#ققنوس_آتش

#پارت_178

این دختر است یا... گلدان؟ شاخه‌های دور دستانش پیچ و تاب خورده و درون موهای طلایی‌اش فرو رفته‌اند؛ حال، غنچه‌های نیمه‌باز روی موهایش، بیشتر به چشم می‌آمدند. لباسش، در حقیقت یک تور نازک مزین به گلبرگ‌های نیلوفر آلپ بود که زیبایی‌اش، چشم بیننده را نوازش می‌کرد؛ سبز، همچون طراوت بهار. سوزان در حالی که به پروانه‌ی شیشه‌ای که روی شانه‌‌ی دخترک می‌نشست خیره شده بود ل*ب به سخن باز می‌کند:
- تو... .
- من ققنوس طبیعت هستم.
ناگهان به خود می‌آید. نباید ضعف نشان دهد چون هنوز نمی‌داند آن دخترک دوست است یا دشمن پس اخم غلیظی بر چهره می‌نشاند و چشمان برافروخته‌ی خود را به دخترک می‌دوزد. به نظر نمی‌رسد که بیشتر از هجده سال سن داشته باشد. در اولین نگاه، چشمان درشت سبز رنگش آدم را جذب می‌کند؛ بی‌شک، زیباترین عضو صورتش نیز همان است‌. ناگفته نماند که ابروهای باریک و پو*ست لطیف صورتی‌اش، چهره‌اش را معصوم‌تر کرده است.
- امیدوارم برای حرف مهمی جلوی راهم سد شده باشی، همین‌طوره مگه نه؟
دخترک آب دهانش را فرو می‌برد و یک قدم به عقب برمی‌دارد‌.
- چرا دوست داری همه رو از خودت بترسونی؟
سوزان پوزخندی می‌زند، در حالی که کوچه پس کوچه‌های خلوت محله‌ی خانه لئون را از چشم میگذراند، یک قدم به او نزدیک‌تر می‌شود.
- ترسیدن بقیه برام ل*ذت بخشه! ببینم دختر جون، گفتی اسمت چیه؟
- پاتریشیا.
- پاتریشیا؛ من الان اصلاً حوصله ندارم پس حرفت رو سریع بزن برو.
- این‌جا؟
با همان اخم چشمانش را در حلقه می‌چرخاند و در حالی که راه رفتن را در پیش گرفته، زیر ل*ب غر می‌زند:
- می‌خوای بیا بریم خونه ما اصلاً تعارف نکنا! دختره‌ی پرو، معلوم نیست چی می‌خواد اومده مزاحم شده.

کد:
این دختر است یا... گلدان؟ شاخه‌های دور دستانش پیچ و تاب خورده و درون موهای طلایی‌اش فرو رفته‌اند؛ حال، غنچه‌های نیمه‌باز روی موهایش، بیشتر به چشم می‌آمدند. لباسش، در حقیقت یک تور نازک مزین به گلبرگ‌های نیلوفر آلپ بود که زیبایی‌اش، چشم بیننده را نوازش می‌کرد؛ سبز، همچون طراوت بهار. سوزان در حالی که به پروانه‌ی شیشه‌ای که روی شانه‌‌ی دخترک می‌نشست خیره شده بود ل*ب به سخن باز می‌کند:
- تو... .
- من ققنوس طبیعت هستم.
ناگهان به خود می‌آید. نباید ضعف نشان دهد چون هنوز نمی‌داند آن دخترک دوست است یا دشمن پس اخم غلیظی بر چهره می‌نشاند و چشمان برافروخته‌ی خود را به دخترک می‌دوزد. به نظر نمی‌رسد که بیشتر از هجده سال سن داشته باشد. در اولین نگاه، چشمان درشت سبز رنگش آدم را جذب می‌کند؛ بی‌شک، زیباترین عضو صورتش نیز همان است‌. ناگفته نماند که ابروهای باریک و پو*ست لطیف صورتی‌اش، چهره‌اش را معصوم‌تر کرده است.
- امیدوارم برای حرف مهمی جلوی راهم سد شده باشی، همین‌طوره مگه نه؟
دخترک آب دهانش را فرو می‌برد و یک قدم به عقب برمی‌دارد‌.
- چرا دوست داری همه رو از خودت بترسونی؟
سوزان پوزخندی می‌زند، در حالی که کوچه پس کوچه‌های خلوت محله‌ی خانه لئون را از چشم میگذراند، یک قدم به او نزدیک‌تر می‌شود.
- ترسیدن بقیه برام ل*ذت بخشه! ببینم دختر جون، گفتی اسمت چیه؟
- پاتریشیا. 
- پاتریشیا؛ من الان اصلاً حوصله ندارم پس حرفت رو سریع بزن برو.
- این‌جا؟ 
با همان اخم چشمانش را در حلقه می‌چرخاند و در حالی که راه رفتن را در پیش گرفته، زیر ل*ب غر می‌زند:
- می‌خوای بیا بریم خونه ما اصلاً تعارف نکنا! دختره‌ی پرو، معلوم نیست چی می‌خواد اومده مزاحم شده.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Lunika✧
بالا