۱۸-
. . .
- انقدر این دختر رو لوس نکن.
با صدای مادرم به سمتش میرم روی سرش رو ب*و*سیدم و گفتم:
- اگه به قول بابا ما اینجوری نازش رو نکشیم کی این کار رو بکنه؟
مامان: وقت شوهرشِ!
اخمم پررنگ شد و جواب دادم:
- دیگه این حرفها رو نشنوم، سحر مگه چند سالشه که وقت شوهرش باشه؟!
مادر: من همسن اون بودم سوتیام رو حامله بودم.
سوتیام خواهر بزرگترمه.
- مادر من فرق کرده همه چی الان دیگه عهد قاجار یا زمان شاهی نیست دوره زمونه عوض شده باید بزاری دخترت خودش انتخاب کنه نه اینکه به زور شوهر ارباب ده بالاش کنی، همین سوتیام رو مجبور کردین که از وقتی رفته خونه شوهر یه بار هم سر نزده.
مادر: خوبه والا سوتیام منو چه به اون دهاتی.
پوفی کشیدم همیشه بحث سر این موضوع بود و هیچجوره زیر بار نمیرم که دختر زیر سن قانونیش ازدواج کنه.
- والا جلال بهتر از اون دوماد دوزاریت بود.
وا رفته نگاهم کرد و از پلهها بالا میرم.
***
[آسمان]
چند قاشق دیگه از سوپی که مامان برام آورد رو میخورم و توی جام دراز میکشم.
مامان: صد بار گفتم نزدیک رودخونه نرو حموم میری موهات رو خشک کن کو گوش شنوا.
- مامان سرم درد میکنه یه قرص بده به من.
مامان: تا حالا پنج تا خوردی بَسِته بگیر بخواب.
پتو رو تا زیر گردنم بالا کشید و با برداشتن بشقاب خالی سوپ و چک کردن دوباره تبم بیرون میره.
از زور سردرد چشمهام بسته شد و سعی کردم به چیزی فکر نکنم بیحال تر از اونی هستم که فکر میکردم و تا چشم بستم خواب مهمون چشمهام شد.
***
امروز روز سوم مریضیمِ و تقریباً خوب شدم اما هنوز گلوم درد میکرد اما بهتر از قبلم.
جهان سوپ رو به خوردم داد و قبل از اینکه از اتاق خارج بشه گفتم:
- به ستاره یا کیانا بگو بیاد کارش دارم.
سری تکان داد و بیرون رفت بعد کمی هردوشون میان داخل.
ستاره: جانم آبجی؟.
کیانا: کارمون داشتی؟
- میخوام برم حموم.
کیانا: اما تو تازه خوب شدی!
- عرق کردم، دوست ندارم این وضع رو، کمکم میکنین؟
با نیش باز سری تکون دادن و گفتن:
- البته که کمک میکنیم.
ستاره از کمد برام لباس آورد و من همراه با کیانا به سمت حموم میرم که مامان داخل میاد.
مامان: دارین چیکار میکنین؟ آسمان تو مگه نباید استراحت کنی.
- عرق کردم میخوام برن حموم.
مامان سر آستینهاش رو بالا زد و آب دهنم رو قورت دادم. یاد بچگیم که تقریباً هر بار بعد از حموم کبود اون هم از لیف کشیدن زیاد مامان بیرون میاومدیم.
مامان: خودم میبرمت.
وا رفته نگاهش کردم و تند گفتم:
- خودم میتونم.
مامان: خوبه خوبه همین مونده توی حموم غش کنی.
- مامان!
مامان: بله! بفرما حموم تا بیام.
ستاره و کیانا زدن زیره خنده و بیرون رفتن.
...
#سوگند_آتش
#آدینه_ابری
#عسل_کورکور
#هانی_کا
#انجمن_تک_رمان
. . .
- انقدر این دختر رو لوس نکن.
با صدای مادرم به سمتش میرم روی سرش رو ب*و*سیدم و گفتم:
- اگه به قول بابا ما اینجوری نازش رو نکشیم کی این کار رو بکنه؟
مامان: وقت شوهرشِ!
اخمم پررنگ شد و جواب دادم:
- دیگه این حرفها رو نشنوم، سحر مگه چند سالشه که وقت شوهرش باشه؟!
مادر: من همسن اون بودم سوتیام رو حامله بودم.
سوتیام خواهر بزرگترمه.
- مادر من فرق کرده همه چی الان دیگه عهد قاجار یا زمان شاهی نیست دوره زمونه عوض شده باید بزاری دخترت خودش انتخاب کنه نه اینکه به زور شوهر ارباب ده بالاش کنی، همین سوتیام رو مجبور کردین که از وقتی رفته خونه شوهر یه بار هم سر نزده.
مادر: خوبه والا سوتیام منو چه به اون دهاتی.
پوفی کشیدم همیشه بحث سر این موضوع بود و هیچجوره زیر بار نمیرم که دختر زیر سن قانونیش ازدواج کنه.
- والا جلال بهتر از اون دوماد دوزاریت بود.
وا رفته نگاهم کرد و از پلهها بالا میرم.
***
[آسمان]
چند قاشق دیگه از سوپی که مامان برام آورد رو میخورم و توی جام دراز میکشم.
مامان: صد بار گفتم نزدیک رودخونه نرو حموم میری موهات رو خشک کن کو گوش شنوا.
- مامان سرم درد میکنه یه قرص بده به من.
مامان: تا حالا پنج تا خوردی بَسِته بگیر بخواب.
پتو رو تا زیر گردنم بالا کشید و با برداشتن بشقاب خالی سوپ و چک کردن دوباره تبم بیرون میره.
از زور سردرد چشمهام بسته شد و سعی کردم به چیزی فکر نکنم بیحال تر از اونی هستم که فکر میکردم و تا چشم بستم خواب مهمون چشمهام شد.
***
امروز روز سوم مریضیمِ و تقریباً خوب شدم اما هنوز گلوم درد میکرد اما بهتر از قبلم.
جهان سوپ رو به خوردم داد و قبل از اینکه از اتاق خارج بشه گفتم:
- به ستاره یا کیانا بگو بیاد کارش دارم.
سری تکان داد و بیرون رفت بعد کمی هردوشون میان داخل.
ستاره: جانم آبجی؟.
کیانا: کارمون داشتی؟
- میخوام برم حموم.
کیانا: اما تو تازه خوب شدی!
- عرق کردم، دوست ندارم این وضع رو، کمکم میکنین؟
با نیش باز سری تکون دادن و گفتن:
- البته که کمک میکنیم.
ستاره از کمد برام لباس آورد و من همراه با کیانا به سمت حموم میرم که مامان داخل میاد.
مامان: دارین چیکار میکنین؟ آسمان تو مگه نباید استراحت کنی.
- عرق کردم میخوام برن حموم.
مامان سر آستینهاش رو بالا زد و آب دهنم رو قورت دادم. یاد بچگیم که تقریباً هر بار بعد از حموم کبود اون هم از لیف کشیدن زیاد مامان بیرون میاومدیم.
مامان: خودم میبرمت.
وا رفته نگاهش کردم و تند گفتم:
- خودم میتونم.
مامان: خوبه خوبه همین مونده توی حموم غش کنی.
- مامان!
مامان: بله! بفرما حموم تا بیام.
ستاره و کیانا زدن زیره خنده و بیرون رفتن.
...
کد:
۱۸-
. . .
- انقدر این دختر رو لوس نکن.
با صدای مادرم به سمتش میرم روی سرش رو ب*و*سیدم و گفتم:
- اگه به قول بابا ما اینجوری نازش رو نکشیم کی این کار رو بکنه؟
مامان: وقت شوهرشِ!
اخمم پررنگ شد و جواب دادم:
- دیگه این حرفها رو نشنوم، سحر مگه چند سالشه که وقت شوهرش باشه؟!
مادر: من همسن اون بودم سوتیام رو حامله بودم.
سوتیام خواهر بزرگترمه.
- مادر من فرق کرده همه چی الان دیگه عهد قاجار یا زمان شاهی نیست دوره زمونه عوض شده باید بزاری دخترت خودش انتخاب کنه نه اینکه به زور شوهر ارباب ده بالاش کنی، همین سوتیام رو مجبور کردین که از وقتی رفته خونه شوهر یه بار هم سر نزده.
مادر: خوبه والا سوتیام منو چه به اون دهاتی.
پوفی کشیدم همیشه بحث سر این موضوع بود و هیچجوره زیر بار نمیرم که دختر زیر سن قانونیش ازدواج کنه.
- والا جلال بهتر از اون دوماد دوزاریت بود.
وا رفته نگاهم کرد و از پلهها بالا میرم.
***
[آسمان]
چند قاشق دیگه از سوپی که مامان برام آورد رو میخورم و توی جام دراز میکشم.
مامان: صد بار گفتم نزدیک رودخونه نرو حموم میری موهات رو خشک کن کو گوش شنوا.
- مامان سرم درد میکنه یه قرص بده به من.
مامان: تا حالا پنج تا خوردی بَسِته بگیر بخواب.
پتو رو تا زیر گردنم بالا کشید و با برداشتن بشقاب خالی سوپ و چک کردن دوباره تبم بیرون میره.
از زور سردرد چشمهام بسته شد و سعی کردم به چیزی فکر نکنم بیحال تر از اونی هستم که فکر میکردم و تا چشم بستم خواب مهمون چشمهام شد.
***
امروز روز سوم مریضیمِ و تقریباً خوب شدم اما هنوز گلوم درد میکرد اما بهتر از قبلم.
جهان سوپ رو به خوردم داد و قبل از اینکه از اتاق خارج بشه گفتم:
- به ستاره یا کیانا بگو بیاد کارش دارم.
سری تکان داد و بیرون رفت بعد کمی هردوشون میان داخل.
ستاره: جانم آبجی؟.
کیانا: کارمون داشتی؟
- میخوام برم حموم.
کیانا: اما تو تازه خوب شدی!
- عرق کردم، دوست ندارم این وضع رو، کمکم میکنین؟
با نیش باز سری تکون دادن و گفتن:
- البته که کمک میکنیم.
ستاره از کمد برام لباس آورد و من همراه با کیانا به سمت حموم میرم که مامان داخل میاد.
مامان: دارین چیکار میکنین؟ آسمان تو مگه نباید استراحت کنی.
- عرق کردم میخوام برن حموم.
مامان سر آستینهاش رو بالا زد و آب دهنم رو قورت دادم. یاد بچگیم که تقریباً هر بار بعد از حموم کبود اون هم از لیف کشیدن زیاد مامان بیرون میاومدیم.
مامان: خودم میبرمت.
وا رفته نگاهش کردم و تند گفتم:
- خودم میتونم.
مامان: خوبه خوبه همین مونده توی حموم غش کنی.
- مامان!
مامان: بله! بفرما حموم تا بیام.
ستاره و کیانا زدن زیره خنده و بیرون رفتن.
...
#آدینه_ابری
#عسل_کورکور
#هانی_کا
#انجمن_تک_رمان