دلنوشته دلنوشته برای تو می‌نویسم| اثر جدید صبا نصیری، نویسنده و دلنویس انجمن تک رمان @Saba.N

ساعت تک رمان

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
به نامِ خالقِ لبان او،
که سرابِ دوست‌داشتنی چشمان من است:)



نام دلنوشته: برای تو می‌نویسم
دلنویس: Saba.N صبا نصیری، نویسنده و دلنویس انجمن تک رمان
ژانر: عاشقانه، تراژدی


مقدمه:



دوستت دارم؛ حتی وقت‌هایی که میگم دوستت ندارم:)
دوستت دارم؛ حتی تموم لحظه‌هایی که نادیده‌ت میگیرم یا باهات سرد حرف میزنم.
دوستت دارم؛ حتی تموم ثانیه‌هایی رو که برات سکوت می‌کنم.
دوستت دارم؛ حتی وقت‌هایی که باهات قهرم و تا خرخره ازت ناراحتم و باعث شدی که تا ساعت‌ها بغض و یا گریه کنم.
دوستت دارم؛ حتی وقت‌هایی که باهام حرف نمیزنی یا باهات حرف نمیزنم.
دوستت دارم؛ حتی وقت‌هایی که ازم خیلی دوری یا به هم نزدیکیم اما نمی‌تونیم ل*ب بزنیم.
دوستت دارم؛ حتی وقت‌هایی که عصبانی‌ام ازت و هیچ تلاشی برای رسیدن به من نمی‌کنی:)
دوستت دارم؛ حتی وقت‌هایی که خودت حوصله‌ی خودتو نداری و از دست خودت کلافه‌ای:)
دوستت دارم لعنتی؛ حتی تموم وقت‌هایی که همه میگن دوست داشتنت یه اشتباهه و من میدونم که داری بازیم میدی و قراره بهم آسیب بزنی:)
میشنوی منو؟
می‌بینی منو؟
می‌خونی منو؟
اگه اره...
ببین که دوستت دارم.
بشنو که دوستت دارم.
بخون که دوستت دارم؛ چون حقیقت چیزی جز این نیست:)



#صب_نویس
#صبا_نصیری_نویسنده
#دلنوشته_برای_تو_می‌نویسم
#دلنوشته_
#انجمن_تک_رمان




کد:
به نامِ خالقِ لبان او،

که سرابِ دوست‌داشتنی چشمان من است:)



نام دلنوشته: برای تو می‌نویسم

دلنویس: [USER=510]Saba.N[/USER] صبا نصیری، نویسنده و دلنویس انجمن تک رمان

ژانر: عاشقانه، تراژدی



مقدمه:



دوستت دارم؛ حتی وقت‌هایی که میگم دوست ندارم:)

دوستت دارم؛ حتی تموم لحظه‌هایی که نادیده‌ت میگیرم یا باهات سرد حرف میزنم.

دوستت دارم؛ حتی وقت‌هایی که باهات قهرم و تا خرخره ازت ناراحتم.

دوستت دارم؛ حتی وقت‌هایی که باهام حرف نمیزنی یا باهات حرف نمیزنم.

دوستت دارم؛ حتی وقت‌هایی که ازم خیلی دوری یا بهم نزدیکیم اما نمی‌تونیم ل*ب بزنیم.

دوستت دارم؛ حتی وقت‌هایی که عصبانی‌ام ازت و هیچ تلاشی برای رسیدن به من نمی‌کنی:)

دوستت دارم لعنتی؛ حتی تموم وقت‌هایی که همه میگن دوست داشتنت یه اشتباهه و من میدونم که داری بازیم میدی و قراره بهم آسیب بزنی:)

میشنوی منو؟

می‌بینی منو؟

می‌خونی منو؟

اگه اره...

ببین که دوستت دارم.

بشنو که دوستت دارم.

بخون که دوستت دارم؛ چون حقیقت چیزی جز این نیست:)




[HASH=1314]#صب_نویس[/HASH]

[HASH=42376]#صبا_نصیری_نویسنده[/HASH]

[HASH=49157]#دلنوشته_برای_تو_می‌نویسم[/HASH]

[HASH=48216]#دلنوشته_[/HASH]

[HASH=5]#انجمن_تک_رمان[/HASH]
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
#پست4
#دلنوشته_برای_تو_می‌نویسم

قدر تموم پلک زدنات،
قدر تموم اشکایی که آخر شب بالشمو خیس کرد ولی نذاشتم کسی بفهمه،
قدر تموم خستگی‌هات مَردِ من؛
قدر تنهایی بزرگ خودم،
قدرِ همه‌ی سختی‌ها و تلخیایی که زندگیت داشته و خسته‌ت کرده؛
قدر همه‌ی کسایی که دوستت دارن و قدر همه‌ی کسایی که دوستت ندارن؛
قدرِ بارون...
قدرِ آفتاب...
برف و باد...
آب و خاک و آتیش...
قدر زمین و آسمون...
از صبحِ شنبه‌ی فروردین؛ تا گرمای د*اغِ تموز...
قدر خوشگلی پاییز و عاشقانه بودنِ بهمن...
قدر نو شدن اسفند...
قدرِ دوباره متولد شدن یه نفس؛ همونقدر حیاتی،
دوستت دارم:)
می‌خونی منو؟



#صبا_نصیری_نویسنده
#دلنوشته_برای_تو_می‌نویسم
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
#صب_نوشت
#دلنوشت
#پست۱

دیگر شیدایی را اکیداً و مطلقاً به هیچ‌کس پیشنهاد و توصیه نمی‌کنم.
دل و دین را که می‌باختی، هیچ؛
تازه عقل هم زایل می‌شد!
کارهایی می‌کردی که شیطان به آن قهقهه می‌زد و دلقک، برای نمایشِ بعدی‌اش در سیرک یا که تئاتر از تو و کارهایت، یادداشت‌نویسی و ایده دزدی می‌کرد.
خنده‌ام می‌گیرد و حالم خوب نیست‌.
چه کسی فکرش را می‌کرد منِ بیست و یک ساله‌ی تخس کم حرف با همه، چنین شیدا و آشفته‌ شوم که برای دزدیِ یک آ*غ*و*ش، دست به دامنِ پیراهنِ مردانه‌ای شوم که صاحبش آن را به تن ندارد!
گوشه‌ای افتاده بود. رها و معلق...
من دیدمش!
واقعا چه کسی فکرش را می‌کرد چنین از عقل زایل بشوم؟
تازه پیراهن را به تن هم بزنم!!
دزدکی؛
و البته اما با شریکِ جرمی که به قولی رفیقِ گرمابه و گلستانِ من است.
بپوشم و بخندم و بخندم...
برقصم.
خودم را یکی دو بار و سه بار و چهار بار و شاید هم بیشتر، با آن پیراهن سفت بچسبم.
ب*غ*لِ خوب و گرمی بود. خالی بود از سَکَنه؛ اما خوب بود.
دلتنگی‌ام بیشتر شد.
خیر سرم می‌خواستم رفعِ دلتنگی کنم که بیشتر شد.
عطرِ دلبر، زیادی دلبر بود یا من زیادی شیدا؟
نمی‌دانستم.
اما تصویرِ توی آینه، زیادی زار بود.
بغضِ توی نگاهم، زارتر...
ل*ب‌هایم برگشت. برچیده شد و ماند روی صورتم.
پیراهن به من زیادی می‌آمد و یک بشکن کافی بود تا زیرِ گریه بزنم و بغضم بترکد...
دوسش نداشتم.
پیراهن را می‌گویم.
دلایل، زیاد بود؛ و صاحبِ پیراهن، زیادی عزیز...
سر جای اولش گذاشتم. با این تفاوت که مرتب تا زدم.
اشکم ریخت.
مدام با سر انگشتم گرفتم و پس زدم.
نمی‌شد.
بوی عطرِ او مدام از سر و کول من بالا می‌رفت و حالم کماکان خوب بود...
خنده‌ام هنوز پابرجاست و البته که بغضِ عزیزی که این روزها مدام همراهِ من است و تنهایم نمی‌گذارد.
دیگر جدی جدی شیدایی را اکیداً و مطلقاً به هیچ‌کس پیشنهاد و توصیه نمی‌کنم!


#صب_نوشت
#صبا_نوشت
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
#دلنوشت
#صبا_نوشت
#پست۲

سرم شلوغ بود؛ ولی حواسم بهش بود.
سرگرمِ کار بودم؛
سرگرمِ نوشتن؛
سرگرمِ کلی دَوَندگی و مشکلاتِ ریز و درشت بودم و بازم حواسم به تک تک کارا و رفتارا و جزییاتش بود.
هر چند از دور؛ از خیلی دور؛
برای من نبود و من حواسم حتی به تُن صداش بود!
حواسِ لعنتیم به خط‌های راهِ راهِ لباسی که بهش می‌اومد و من لباسه رو بخاطر خیلی دلیلا دوسش نداشتم، بود.
حواسم پیِ اون طرز خندیدنش، نگاه کردنش، بودنای کمش، نبودنای دردناکش...
حواسم پیِ هر چیزی که به اون ربط داشت، بود.
اما خودش؛
حواسش که نبود، هیچ؛
نبود.
نه کنارم.
نه به یادم.
نه واسه من..
ولی از سمتِ من؛
انگاری اومده باشی بین جنگلای سبز و عمیقِ شمال؛
انگاری جاده‌ی مِه‌گرفته‌ی اسالم به خلخال باشه،
مطلقاً هیچی دیده نمی‌شد و هیچی دیده نمیشه جز خط‌های سفیدِ جاده!
جایی رو نمی‌دیدم و نمی‌بینم جز خودِ خودش که خط سفیدِ جلو راهم بود و هست. مثل خطای سفید و درشت روی لباسش...
فکر می‌کنم از روزی که دیدمش، همه جا رو مه گرفته و چشام جز خودش چیز دیگه‌ای رو نمی‌بینه‌...

#صب_نوشت
#دلنوشت
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا