• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید

کامل شده یه روز که.... | اثر جدید صبا نصیری، دلنویس و نویسنده‌ی انجمن تک رمان @Saba.N

  • نویسنده موضوع Saba.N
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 18
  • بازدیدها 312
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,583
لایک‌ها
31,070
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,580
Points
1,430
#یه_روز_که...
#پست۱۰

نشون نمیدم که چقدر محتاجِ حرف زدنِ با توام؛ ولی خواهشاً تو بدون! بدون که از محتاج هم، محتاج‌ترم.
دلم می‌خواد صبح تا شب و شب تا صبح باهات حرف بزنم. حالا این حرف زدن، توی چت هم باشه قبول؛ ولی اگر رو در رو باشه، چه بهتر!
نشون نمیدم که چقدر دوستت دارم، نمیگم که چقدر می‌خوامت؛ ولی خواهشاً تو بدون!
بدون که من نشوندمت کنج قلبم و جات ان‌قدر محکمه که هیچ احدی نمی‌تونه بیاد به جات.
من نشون نمیدم و نمیگم که دلم با تو بودن می‌خواد؛ ولی خواهشاً تو بدون!
خواهشا تو بدون که شدی همه‌ی هم و غم و دلیل شادی و انگیزه‌ی زندگی من!
خواهشا تو بدون که شدی یه بغضِ گیرکرده وسط شاهراه گلوم!
بدون که از هر منتظری، منتظرترم برای اومدن تو و رسیدنم بهت!
بدون که از هر تشنه‌ای، تشنه‌ترم برای شکار ل*ب‌های تو!
که از هر بی‌پناهی، بی‌پناه‌ترم تا رسیدن به ب*غ*لِ تو!
خواهشاً خودت بدون که چقدر می‌خوامت و چقدر دوستت دارم؛ چون من نمی‌تونم دم بزنم، ل*ب بزنم و نشون بدم. نمیشه! یعنی می‌خوام‌ها؛ اما دست و بالم بسته‌ست. می‌ترسم؛ از اتفاق‌های بعدش... از خودِ تو حتی!
که مبادا دست دلمو رو کنم و پر بزنی و بری...
که مبادا بگم و دستم بندازن این مردمِ بد عقیده و مغز پوسیده؛ ولی لطفا تو دردِ منو، حرفِ منو بدون!
خط دلم رو بخون بی‌این‌که حتی یک کلمه دم بزنم!
می‌دونی؟
من هزاران هزارتا جمله‌ی عاشقانه و حرف‌های قشنگ برات کنج دل و گلوم حبس کردم. شاید الان نشه که بهت بگم‌شون؛ ولی قول میدم، یه روز که قدم به سمتم برداشتی، به محضِ رسیدنت، تک به تکشون رو دم گوشات بگم!
یه روز که از هر بی‌تابی، بی‌تاب‌تری برای من؛
روزی که از هر دختری، عاشق‌ترم برای تو!


#یه_روز_که...
#دلنوشته_یه_روز_که
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#صبا_نوشت
#صاد




کد:
#یه_روز_که...
#پست۱۰
نشون نمیدم که چقدر محتاجِ حرف زدنِ با توام؛ ولی خواهشاً تو بدون! بدون که از محتاج هم، محتاج‌ترم.
دلم می‌خواد صبح تا شب و شب تا صبح باهات حرف بزنم. حالا این حرف زدن، توی چت هم باشه قبول؛ ولی اگر رو در رو باشه، چه بهتر!
نشون نمیدم که چقدر دوستت دارم، نمیگم که چقدر می‌خوامت؛ ولی خواهشاً تو بدون!
بدون که من نشوندمت کنج قلبم و جات ان‌قدر محکمه که هیچ احدی نمی‌تونه بیاد به جات.
من نشون نمیدم و نمیگم که دلم با تو بودن می‌خواد؛ ولی خواهشاً تو بدون!
خواهشا تو بدون که شدی همه‌ی هم و غم و دلیل شادی و انگیزه‌ی زندگی من!
خواهشا تو بدون که شدی یه بغضِ گیرکرده وسط شاهراه گلوم!
بدون که از هر منتظری، منتظرترم برای اومدن تو و رسیدنم بهت!
بدون که از هر تشنه‌ای، تشنه‌ترم برای شکار ل*ب‌های تو!
که از هر بی‌پناهی، بی‌پناه‌ترم تا رسیدن به ب*غ*لِ تو!
خواهشاً خودت بدون که چقدر می‌خوامت و چقدر دوستت دارم؛ چون من نمی‌تونم دم بزنم، ل*ب بزنم و نشون بدم. نمیشه! یعنی می‌خوام‌ها؛ اما دست و بالم بسته‌ست. می‌ترسم؛ از اتفاق‌های بعدش... از خودِ تو حتی!
که مبادا دست دلمو رو کنم و پر بزنی و بری...
که مبادا بگم و دستم بندازن این مردمِ بد عقیده و مغز پوسیده؛ ولی لطفا تو دردِ منو، حرفِ منو بدون!
خط دلم رو بخون بی‌این‌که حتی یک کلمه دم بزنم!
می‌دونی؟
من هزاران هزارتا جمله‌ی عاشقانه و حرف‌های قشنگ برات کنج دل و گلوم حبس کردم. شاید الان نشه که بهت بگم‌شون؛ ولی قول میدم، یه روز که قدم به سمتم برداشتی، به محضِ رسیدنت، تک به تکشون رو دم گوشات بگم!
یه روز که از هر بی‌تابی، بی‌تاب‌تری برای من؛
روزی که از هر دختری، عاشق‌ترم برای تو!



#یه_روز_که...
#دلنوشته_یه_روز_که
#انجمن_تک_رمان
#صبا_نصیری
#صبا_نوشت
#صاد
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,583
لایک‌ها
31,070
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,580
Points
1,430
#پست۱۱
#یه_روز_که...

ندیدنت، ب*غ*ل نکردنت، نخوابیدن کنارت، نبوسیدنت و خیلی چیزهای دیگه اذیتم می‌کنه؛ ولی
این‌که هیچ تلاشی برای درک کردنم، برای به دست آوردنم، برای رسیدن بهم نمی‌کنی، بیشتر اذیتم می‌کنه!
این‌که من رو مقصر می‌دونی در صورتی که من، بی‌تقصیرترینم، بدتر اذیتم می‌‌کنه.
سهم من از دوست داشتنِ تو چیه؟
صبر کردن و اذیت شدن و دم نزدن؟
این مُدلی دوستم داری؟
که اذیت بشم و اذیت بشم؟
خنده‌داره، ولی بهت قول میدم #یه_روز_که به‌هم رسیدیم، عوضِ این اذیت شدن‌ها رو درمیارم. ان‌قدر ناز می‌کنم، ان‌قدر قهر می‌کنم، انقدر نمی‌بوسم تا خودت از پا دربیای!


#یه_روز_که...
#صاد
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان





کد:
#پست۱۱
#یه_روز_که...
ندیدنت، ب*غ*ل نکردنت، نخوابیدن کنارت، نبوسیدنت و خیلی چیزهای دیگه اذیتم می‌کنه؛ ولی
این‌که هیچ تلاشی برای درک کردنم، برای به دست آوردنم، برای رسیدن بهم نمی‌کنی، بیشتر اذیتم می‌کنه!
این‌که من رو مقصر می‌دونی در صورتی که من، بی‌تقصیرترینم، بدتر اذیتم می‌‌کنه.
سهم من از دوست داشتنِ تو چیه؟
صبر کردن و اذیت شدن و دم نزدن؟
این مُدلی دوستم داری؟
که اذیت بشم و اذیت بشم؟
خنده‌داره، ولی بهت قول میدم، #یه_روز_که به‌هم رسیدیم، عوضِ این اذیت شدن‌ها رو درمیارم. ان‌قدر ناز می‌کنم، ان‌قدر قهر می‌کنم، ان‌قدر نمی‌بوسم تا خودت از پا دربیای!


#یه_روز_که...
#صاد
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,583
لایک‌ها
31,070
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,580
Points
1,430
#پست۱۲
#یه_روز_که...

دوست داشتنت جوری ریشه انداخته توی من که یهو به خودم میام و می‌بینم حدودا دو سه ساعتی گذشته و من خیره‌ی یه دیوارِ سفید و خالی‌ام! البته شاید به ظاهر خالی؛ ولی از درون و لابه‌لای فکرهام، کاملا رنگی رنگی و زنده!
داشتم فکر می‌کردم یه روز که از قضا روزِ تولدت باشه، برات سرخِ سرخ بپوشم. کوتاه، چین‌دار و آستین پُفی! موهام رو عروسکی ببندم و تا می‌تونم سرخاب سفیداب کنم.
بوی عطر موهای خیس و فرفریم، طاقتت رو طاق کنه.
غنچه‌ی سرخ لبام به لبات چشمک بزنه و پو*ستِ کمر باریکم برای اسیر شدن بین پنجه‌های مردونه‌ت، از خوشحالی مور مور بشه...
تا می‌تونم برات ناز کنم،
تا می‌تونم صبرتو سر بیارم و به تلافیِ همه‌ی روزهایی که چشم به راهم گذاشتی، منتظرت بذارم و نبوسم؛ ولی خب می‌دونم کافیه دالِ دوستت دارم بچرخه رو زبونت، اون‌وقته که من خودم از هر عاشقی، بی‌خودترم!
می‌دونم که بی‌شک فقط می*ب*و*سم و می*ب*و*سم و می*ب*و*سم...
یه روز که مانعی نباشه بینِ من و تو...
یه روز که قلبت رو تا ابد برای خودم داشته باشم و یه روز که خودت حلقه‌ی خوشگلم رو اِنداختی دست چپم!
آره...
بهت قول میدم یه روز میاد که این‌جوری تولدت رو جشن می‌گیریم!
جوری که تنِ من نقره‌د*اغ از نگاهِ عاشقِ تو باشه و پیراهن سفیدِ تو، پر از لکه‌های رژ ل*ب سرخ من!
جوری که گوش‌های تو پُر بشه از حرف‌های عاشقانه‌ی من و گره‌ی موهای فر من به دستای تو باز شه!


#یه_روز_که...
#دلنوشته_یه_روز_که
#صبا_نوشت
#انجمن_تک_رمان



کد:
#پست۱۲
#یه_روز_که...
دوست داشتنت جوری ریشه انداخته توی من که یهو به خودم میام و می‌بینم حدودا دو سه ساعتی گذشته و من خیره‌ی یه دیوارِ سفید و خالی‌ام! البته شاید به ظاهر خالی؛ ولی از درون و لابه‌لای فکرهام، کاملا رنگی رنگی و زنده!
داشتم فکر می‌کردم یه روز که از قضا روزِ تولدت باشه، برات سرخِ سرخ بپوشم. کوتاه، چین‌دار و آستین پُفی! موهام رو عروسکی ببندم و تا می‌تونم سرخاب سفیداب کنم.
بوی عطر موهای خیس و فرفریم، طاقتت رو طاق کنه.
غنچه‌ی سرخ ل*ب‌هام به ل*ب‌هات چشمک بزنه و پو*ستِ کمر باریکم برای اسیر شدن بین پنجه‌های مردونه‌ت، از خوشحالی مور مور بشه...
تا می‌تونم برات ناز کنم،
تا می‌تونم صبرتو سر بیارم و به تلافیِ همه‌ی روزهایی که چشم به راهم گذاشتی، منتظرت بذارم و نبوسم؛ ولی خب می‌دونم کافیه دالِ دوستت دارم بچرخه رو زبونت، اون‌وقته که من خودم از هر عاشقی، بی‌خودترم!
می‌دونم که بی‌شک فقط می*ب*و*سم و می*ب*و*سم و می*ب*و*سم...
یه روز که مانعی نباشه بینِ من و تو...
یه روز که قلبت رو تا ابد برای خودم داشته باشم و یه روز که خودت حلقه‌ی خوشگلم رو اِنداختی دست چپم!
آره...
بهت قول میدم یه روز میاد که این‌جوری تولدت رو جشن می‌گیریم!
جوری که تنِ من نقره‌د*اغ از نگاهِ عاشقِ تو باشه و پیراهن سفیدِ تو، پر از لکه‌های رژ ل*ب سرخ من!
جوری که گوش‌های تو پُر بشه از حرف‌های عاشقانه‌ی من و گره‌ی موهای فر من به دستای تو باز شه!



#یه_روز_که...
#دلنوشته_یه_روز_که
#صبا_نوشت
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,583
لایک‌ها
31,070
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,580
Points
1,430
#پست۱۳


قول میدم یه روز که سقفِ زندگیمون یکی شد،
کارِ هر روزم بشه به عمد بستنِ موهام.
که تو بیای و غُر بزنی به جونم و بگی: «مگه نگفتم موهات رو نبند؟»
به حرصی که می‌خوری بخندم؛ اما با خیال راحت موهام رو بسپرم به انگشتات که درگیرن با کشِ موی سفت و سختم!
من به آینده‌ی با تو اُمیدوارم!
به روزهایی که قراره با تو شبشون کنم
به شب‌هایی که قراره توی ب*غ*ل گرم تو، صبح بشن:)
به ب*وسه‌های گاه و بی‌گاهت...
به ب*غ*ل‌های امن و محکمت...
فقط یه خُرده دیگه صبر کن؛
فقط یه خُرده با این سکوت و لجبازیم مدارا کن؛
قول میدم اون روزی که قراره تا ابد و یک روز بهت «بله» بگم، تا آخرش رو قشنگ می‌چینه!


#صبا_نوشت
#انجمن_تک_رمان
#یه_روز_که


کد:
قول میدم یه روز که سقفِ زندگیمون یکی شد، 
کارِ هر روزم بشه به عمد بستنِ موهام.
که تو بیای و غُر بزنی به جونم و بگی: «مگه نگفتم موهات رو نبند؟»
به حرصی که می‌خوری بخندم؛ اما با خیال راحت موهام رو بسپرم به انگشتات که درگیرن با کشِ موی سفت و سختم!
من به آینده‌ی با تو اُمیدوارم!
به روزهایی که قراره با تو شبشون کنم
به شب‌هایی که قراره توی ب*غ*ل گرم تو، صبح بشن:)
به ب*وسه‌های گاه و بی‌گاهت...
به ب*غ*ل‌های امن و محکمت...
فقط یه خُرده دیگه صبر کن؛
فقط یه خُرده با این سکوت و لجبازیم مدارا کن؛
قول میدم اون روزی که قراره تا ابد و یک روز بهت «بله» بگم، تا آخرش رو قشنگ می‌چینه!

#صبا_نوشت
#انجمن_تک_رمان
#یه_روز_که
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,583
لایک‌ها
31,070
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,580
Points
1,430
#پست۱۴
#یه_روز_که
من، همین‌جوریش هم بخاطر نویسنده بودنم یه نَمه تخته‌‌ام کم بود و هست. دوست داشتنِ توام اومد و همون یکی دو تا تخته‌ای که بود رو از من گرفت!
جوری که الان یه عاشقِ دیوونه‌‌ام که دلم دیوونه‌بازی می‌خواد.
من میگم دیوونه بازی؛ ولی تو بخون: «دلم دیدنِ خنده‌هات رو می‌خواد!»
خنده‌هایی که دوای تمومِ دردِ تنمه!
دلم می‌خواد یه روز که چفت هم دراز کشیدیم، همین‌جور که انگشت‌هام بین موهات می‌رقصن، بلند بلند برات بخونم:
- اتل متل توتوله...
چشمات گرد بشه از تعجب و نگات رنگِ خنده بگیره و من، اجازه بدم که بند دلم پاره بشه!
با انگشت اشاره‌ام از ابروهای خوشگلت بیام پایین و بگم:
- شبا که ما می‌خوابیم، آقا پلیسه بیداره...
این‌جاش رو دیگه نتونی نخندی! بخندی! هم به من، هم به شعری که می‌خونم و هم به لحن بچگونه‌م!
قول میدم عاشق‌ترین و دیوونه‌ترین دختر باشم! قول میدم به جای دلخور شدن، بیشتر عاشق بشم و اجازه بدم قلبم بمیره برای خنده‌هات!
و اون‌قدری دیوونه‌‌ام که اون روز به جای تموم کردن این دیوونه‌بازی، دو طرف لپ‌هات رو بگیرم و بلند بلند بخونم:
- یه توپ دارم قلقلیه، سرخ و سفید و آبیه...
یه ب*و*س محکم بکارم رو لپ سمت چپت و اضافه کنم:
- میزنم زمین، هوا میره...
بخندی؛ بلند، زیاد!
بخندی و من، هربار برای هر خنده‌ات بمیرم!
نمیدونم کِی این تکست به دستت می‌رسه و می‌خونیش؛ اما یه روز که تنها شدیم، برات می‌خونم. از این شعرهای بچگونه، با لحن بچگونه... می‌خونم تا برام بخندی!
و راستی؛
اگه همین حالا هم با خوندن این تکست، لبخند به لبت اومد از دیوونه بودنم، من اون لبخند کج کنج لبت هم از دور می*ب*و*سم!
#صبا_نصیری



کد:
#پست_۱۴
#یه_روز_که
من، همین‌جوریش هم بخاطر نویسنده بودنم یه نَمه تخته‌‌ام کم بود و هست. دوست داشتنِ توام اومد و همون یکی دو تا تخته‌ای که بود رو از من گرفت!
جوری که الان یه عاشقِ دیوونه‌‌ام که دلم دیوونه‌بازی می‌خواد.
من میگم دیوونه بازی؛ ولی تو بخون: «دلم دیدنِ خنده‌هات رو می‌خواد!»
خنده‌هایی که دوای تمومِ دردِ تنمه!
دلم می‌خواد یه روز که چفت هم دراز کشیدیم، همین‌جور که انگشت‌هام بین موهات می‌رقصن، بلند بلند برات بخونم:
- اتل متل توتوله...
چشمات گرد بشه از تعجب و نگات رنگِ خنده بگیره و من، اجازه بدم که بند دلم پاره بشه!
با انگشت اشاره‌ام از ابروهای خوشگلت بیام پایین و بگم:
- شبا که ما می‌خوابیم، آقا پلیسه بیداره...
این‌جاش رو دیگه نتونی نخندی! بخندی! هم به من، هم به شعری که می‌خونم و هم به لحن بچگونه‌م!
قول میدم عاشق‌ترین و دیوونه‌ترین دختر باشم! قول میدم به جای دلخور شدن، بیشتر عاشق بشم و اجازه بدم قلبم بمیره برای خنده‌هات!
و اون‌قدری دیوونه‌‌ام که اون روز به جای تموم کردن این دیوونه‌بازی، دو طرف لپ‌هات رو بگیرم و بلند بلند بخونم: 
- یه توپ دارم قلقلیه، سرخ و سفید و آبیه...
یه ب*و*س محکم بکارم رو لپ سمت چپت و اضافه کنم:
- میزنم زمین، هوا میره...
بخندی؛ بلند، زیاد!
بخندی و من، هربار برای هر خنده‌ات بمیرم!
نمیدونم کِی این تکست به دستت می‌رسه و می‌خونیش؛ اما یه روز که تنها شدیم، برات می‌خونم. از این شعرهای بچگونه، با لحن بچگونه... می‌خونم تا برام بخندی! 
و راستی؛
اگه همین حالا هم با خوندن این تکست، لبخند به لبت اومد از دیوونه بودنم، من اون لبخند کج کنج لبت هم از دور می*ب*و*سم!


#صبا_نصیری
#یه_روز_که
#انجمن_تک‌_رمان


پ‌ن: _ تغییر فونت و سایز بخاطر آپ کردن این پستام با سیستمه، نه با گوشی.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,583
لایک‌ها
31,070
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,580
Points
1,430
#پست_۱۵
#یه_روز_که

یعنی کِی قراره برسه روزی که من روی پنجه‌های پام بلند میشم تا یقه‌ی لعنتیِ پیرهنت رو درست کنم؟
برات کراوات ببندم و به بهانه‌ی کراوات بستن، نفسم رو فوت کنم زیر گردنت؛ قلقلکت بیاد و من تا می‌تونم بخندم بهت!
یعنی کِی قراره برسه روزی که سرِ این‌که تو فوتبال ببینی یا من سریال، با هم یکی به دو کنیم؟
دقیقا کِی قراره روزی بیاد که موقع خواب، ان‌قدر وول بخورم که پتو از روت کنار بره و تو کلافه شی؟
من که نمی‌دونم کِی!
اما می‌دونم که ترجیح میدم هر کاری کنم تا تو بخندی. ترجیح میدم تو برنامه یا فوتبالِ مورد علاقت رو ببینی و من، فقط تو رو نگاه کنم!
ترجیحم اینه تا خودِ صبح بیدار بمونم تا وول نخورم که مبادا سردت بشه و سرما نخوری!


#یه_روز_که
#صبا_نوشت
#انجمن_تک_رمان



کد:
#پست_۱۵
#یه_روز_که
یعنی کِی قراره برسه روزی که من روی پنجه‌های پام بلند میشم تا یقه‌ی لعنتیِ پیرهنت رو درست کنم؟
برات کراوات ببندم و به بهانه‌ی کراوات بستن، نفسم رو فوت کنم زیر گردنت؛ قلقلکت بیاد و من تا می‌تونم بخندم بهت!
یعنی کِی قراره برسه روزی که سرِ این‌که تو فوتبال ببینی یا من سریال، با هم یکی به دو کنیم؟
دقیقا کِی قراره روزی بیاد که موقع خواب، ان‌قدر وول بخورم که پتو از روت کنار بره و تو کلافه شی؟
من که نمی‌دونم کِی!
اما می‌دونم که ترجیح میدم هر کاری کنم تا تو بخندی. ترجیح میدم تو برنامه یا فوتبالِ مورد علاقت رو ببینی و من، فقط تو رو نگاه کنم!
ترجیحم اینه تا خودِ صبح بیدار بمونم تا وول نخورم که مبادا سردت بشه و سرما نخوری!



#یه_روز_که
#صبا_نوشت
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,583
لایک‌ها
31,070
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,580
Points
1,430
#یه_روز_که
#پست۱۶

حسودی می‌کنم. به هر کسی که صبح‌ها وقتی از خواب بلند میشی، صدای دورگه‌‌ات رو می‌شنوه و چشم‌های خمارت رو می‌بینه.
حسودی می‌کنم. به هر کسی که موهای بهم ریخته‌ی اول صبحت رو می‌بینه و می‌تونه بهت صبح بخیر بگه!
به دوستات، به خانواده‌ت، به آشناهات حسودیم میشه. اون‌ها خیلی راحت می‌تونن بغلت کنن؛ اما من نه!
به تخت خوابت، به بالشت و پتوت، به آینه‌ی اتاقت... من حتی به پیراهن توی تنت هم حسودی می‌کنم، قلبِ من!
چرا باید ان‌قدر از من دور باشی که نتونم صبحم رو با لمس موهات شروع کنم؟
چرا باید ان‌قدر از من دور باشی که شب‌ها به‌جای تو، عروسکِ پشمی‌‌ام رو ب*غ*ل کنم؟
چرا وقتی که دیشب دلتنگت شدم و بغضم ترکید، نبودی تا من توی بغلت گریه کنم؟
چرا نبودی تا نازم رو بکشی و بگی دوسم داری و من، آروم بشم؟ چرا؟!
من واقعا دارم حسودی می‌کنم.
حتی به تک‌تک کسایی که می‌تونن هر روز ببینن تو رو؛ اما من نه!
نمی‌دونم درک می‌کنی الان چی دارم میگم یا نه؟ اما...
دوست داشتنت از من یه حسودِ دیوونه ساخته که دلم می‌خواد، یه روز که تونستم برات خانومی کنم، لمسِ حتی دستات رو برای هر کسی جز خودم، ممنوع کنم!


#صبا_نصیری
#صبا_نوشت
#یه_روز_که
#دلنوشته_یه_روز_که
#انجمن_تک_رمان


کد:
#یه_روز_که
#پست۱۶

حسودی می‌کنم. به هر کسی که صبح‌ها وقتی از خواب بلند میشی، صدای دورگه‌‌ات رو می‌شنوه و چشم‌های خمارت رو می‌بینه.
حسودی می‌کنم. به هر کسی که موهای بهم ریخته‌ی اول صبحت رو می‌بینه و می‌تونه بهت صبح بخیر بگه!
به دوستات، به خانواده‌ت، به آشناهات حسودیم میشه. اون‌ها خیلی راحت می‌تونن بغلت کنن؛ اما من نه!
به تخت خوابت، به بالشت و پتوت، به آینه‌ی اتاقت... من حتی به پیراهن توی تنت هم حسودی می‌کنم، قلبِ من!
چرا باید ان‌قدر از من دور باشی که نتونم صبحم رو با لمس موهات شروع کنم؟
چرا باید ان‌قدر از من دور باشی که شب‌ها به‌جای تو، عروسکِ پشمی‌‌ام رو ب*غ*ل کنم؟
چرا وقتی که دیشب دلتنگت شدم و بغضم ترکید، نبودی تا من توی بغلت گریه کنم؟
چرا نبودی تا نازم رو بکشی و بگی دوسم داری و من، آروم بشم؟ چرا؟!
من واقعا دارم حسودی می‌کنم.
حتی به تک‌تک کسایی که می‌تونن هر روز ببینن تو رو؛ اما من نه!
نمی‌دونم درک می‌کنی الان چی دارم میگم یا نه؟ اما...
دوست داشتنت از من یه حسودِ دیوونه ساخته که دلم می‌خواد، یه روز که تونستم برات خانومی کنم، لمسِ حتی دستات رو برای هر کسی جز خودم، ممنوع کنم!
 



#صبا_نصیری
#صبا_نوشت
#یه_روز_که
#دلنوشته_یه_روز_که
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,583
لایک‌ها
31,070
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,580
Points
1,430
#پست۱۷

شاید باورت نشه؛ ولی
اگه تو عاشقی، من عاشق‌ترم و اگه بی‌طاقتی، من بی‌طاقت‌تر....
نمی‌دونم این فاصله کِی قراره از بینمون بره کنار؛ ولی #یه_روز_که این دوری‌ها تموم بشه، تا خود صبح می‌بوسمت! می‌خوام که تا خود صبح باهات حرف بزنم و بگم که چقدر این روزها اذیت شدم. چقدر چشم به راه بودم و عاشق، ولی هیچی نگفتم.
بگم که چقدر دلم می‌خواست که بهت بگم: منم دوستت دارم و این حسِ لعنتی دوطرفه‌ست؛ ولی خب نشد که بگم!
از روزی برات میگم که برام مثل یه خواب بود که هنوزم باورش برام گُنگه...
از روزی که فهمیدم توام منو دوست داری و این حس یه جاده‌ی یک‌طرفه نیست.
از هیجانِ بعدش برات میگم. از بغض کردنم و از لرزیدنِ دست‌های کوچولوم...
یه روز که تا خورشید غروب کنه، سرم رو می‌ذارم روی س*ی*نه‌هات و برات تعریف می‌کنم که این انتظار چقدر به من سخت گذشت و دمار از روزگارم درآورد!


#صبا_نصیری
#یه_روز_که
#دلنوشته_یه_روز_که
#انجمن_تک_رمان


شاید باورت نشه؛ ولی
اگه تو عاشقی، من عاشق‌ترم و اگه بی‌طاقتی، من بی‌طاقت‌تر....
نمی‌دونم این فاصله کِی قراره از بینمون بره کنار؛ ولی #یه_روز_که این دوری‌ها تموم بشه، تا خود صبح می‌بوسمت! می‌خوام که تا خود صبح باهات حرف بزنم و بگم که چقدر این روزها اذیت شدم. چقدر چشم به راه بودم و عاشق، ولی هیچی نگفتم.
بگم که چقدر دلم می‌خواست که بهت بگم: منم دوستت دارم و این حسِ لعنتی دوطرفه‌ست؛ ولی خب نشد که بگم!
از روزی برات میگم که برام مثل یه خواب بود که هنوزم باورش برام گُنگه...
از روزی که فهمیدم توام منو دوست داری و این حس یه جاده‌ی یک‌طرفه نیست.
از هیجانِ بعدش برات میگم. از بغض کردنم و از لرزیدنِ دست‌های کوچولوم...
یه روز که تا خورشید غروب کنه، سرم رو می‌ذارم روی س*ی*نه‌هات و برات تعریف می‌کنم که این انتظار چقدر به من سخت گذشت و دمار از روزگارم درآورد!



#صبا_نصیری
#یه_روز_که
#دلنوشته_یه_روز_که
#انجمن_تک_رمان[/CODE]





پی‌نوشت نویسنده:


قسمت اول، تموم شد رفقا:)
قسمت دومِ #یه_روز_که ، بزودی (البته این زود بستگی به شرایط و یه سری قضایا داره)، قراره با اسمِ #امروز_که توی همین انجمن منتشر بشه:)
امروز که، نسخه‌ی شیرینِ زندگی شدنِ #یه_روز_که‌ست.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Pegah.a

مدیرتالار ویرایش+مدرس زبان ترکی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
مدرس زبان
ویراستار انجمن
عضو تیم مجله
کاربر VIP انجمن
مجله‌نویس آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-08
نوشته‌ها
297
لایک‌ها
2,054
امتیازها
73
محل سکونت
تهران
کیف پول من
47,040
Points
190
سطح
  1. حرفه‌ای
امضا : Pegah.a
بالا