با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
تک رمانیهای عزیز! مفتخرم در همین لحظه اعلام کنم که مشکل انجمن حل شده و پرانرژیتر از همیشه، در خدمتتون هستیم 🕶️✨ منتظر سورپرایزهای بهاری تکرمان، باشید ❤️
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
نام اشعار: رگ خواب
نام شاعر: زری
ژانر: تراژدی، عاشقانه
قالب: سپید
ناظر: .Ana. مقدمه:
نیمی از ماه منم
و نیمهی دیگرش هم تویی؛
اما چه دراماتیک است
که نیمهی تو
بر پشت خورشید پنهان است؛
ولی با همان نیمهات، چها که با من نکردهای! #رگ_خواب #زری #انجمن_تک_رمان
کد:
مقدمه:
نیمی از ماه منم
و نیمهی دیگرش هم تویی؛
اما چه دراماتیک است
که نیمهی تو
بر پشت خورشید پنهان است؛
ولی با همان نیمهات، چها که با من نکردهای!
اکنون بارها،
از من سؤال شده است که برای چه زندهای؟
اینک یک دلیل بیشتر نخواهم داشت
بودنت را بهانه میکنم!
حال که ندارمت، اکنون کسی از من نمیپرسد
برای چه زنده یا مردهات برایت فرقی ندارد؟
شاید چون دیگر تمایلی ندارم بودنت را برای زندگیام بهانه کنم
یا شاید بیخبراند که من بعد از تو
زیر خروارها خاک، به سر میبرم. #رگ_خواب #زری #انجمن_تک_رمان
کد:
اکنون بارها،
از من سؤال شده است که برای چه زندهای؟
اینک یک دلیل بیشتر نخواهم داشت
بودنت را بهانه میکنم!
حال که ندارمت، اکنون کسی از من نمیپرسد
برای چه زنده یا مردهات برایت فرقی ندارد؟
شاید چون دیگر تمایلی ندارم بودنت را برای زندگیام بهانه کنم
یا شاید بیخبراند که من بعد از تو
زیر خروارها خاک، به سر میبرم.
رگ خواب من دست تو بود
میدانستی که با نبودنت همانند یک گل
که پژمرده شده است
با حضورت در کنارم به گلی سرخ، بدل خواهم شد.
میدانستی که اگر بروی من بعد از تو، خواهم مُرد!
اینک زمانی که میدانستی رگ خواب من دست توست
چرا بیعلت، مرا با تمام خاطرههایمان ترک کردی که بروی؟ #رگ_خواب #زری #انجمن_تک_رمان
کد:
رگ خواب من دست تو بود
میدانستی که با نبودنت همانند یک گل
که پژمرده شده است
با حضورت در کنارم به گلی سرخ، بدل خواهم شد.
میدانستی که اگر بروی من بعد از تو، خواهم مُرد!
اینک زمانی که میدانستی رگ خواب من دست توست
چرا بیعلت، مرا با تمام خاطرههایمان ترک کردی که بروی؟
اینک خواب نبود، من در خیالات بودم!
راست میگفتند، شیرینی عشق، در قصههاست
دیگر نه تو، نه آبی آسمان
نه طلوع آفتاب، نه اشعههای ریز و درشتاش
نه قطرات باران، نه حضورت در قلبم
نمیتوانند، حال مرا خوب کنند.
مگر اینکه رگ خواب عجل
شیرین کند، افسانهی ما را! #رگ_خواب #زری #انجمن_تک_رمان
کد:
اینک خواب نبود، من در خیالات بودم!
راست میگفتند، شیرینی عشق، در قصههاست
دیگر نه تو، نه آبی آسمان
نه طلوع آفتاب، نه اشعههای ریز و درشتاش
نه قطرات باران، نه حضورت در قلبم
نمیتوانند، حال مرا خوب کنند.
مگر اینکه رگ خواب عجل
شیرین کند، افسانهی ما را!
عشق، چندان زیبایی نداشت
به قول مادرم
عشق در قصههاست
آنجا که، اگر زمین خوردی
با قامت بلندش، روبهرویت بایستد
بگوید، دستانم را بگیر و بلند شو
و اکنون در حقیقت، زمینت میزند و
دستانت را رها میکند و
از تو میخواهد که، هرگز بلند نشوی
و حتی اگر خودت هم
بخواهی که برخیزی، یادت میآید
جوری تو را زمین زده است
و استخوانهایت را شکسته است
که نمیتوانی حتی تکانی بخوری
آنوقت، انتظار داری
برخیزی و قوی باشی؟
میگوید، زمانی که میتواند تو را ترک کند
میتواند به آسانی تو را به فراموشی بسپارد
چرا باید زمانش را، صرفِ عشقِ تو کند؟
میگوید، اوایل چنان وانمود میکند
که تو را میخواهد
که تو تا چهل روز، کور میشوی!
بدیهایش را، نخواهی دید
شکستنهایت را نخواهی دید
زمین خوردنهایت را نخواهی دید
فقط تنها، او را خواهی دید
اما چهل روز که گذشت
اکنون متوجه میشوی
او در این چهل روز، فقط وانمود کرده است
که تو را
که دستانت را
که چشمانت را
هرگز، ترک نخواهد کرد
آن زمان، متوجه میشوی
در خواب غفلت بودهای
اما دیگر،
ریشهات خشک شده است
دستانت پینه بسته است
تکههای قلبت، دورت را حصار کردهاند
غرورت، زیر پاهایش پایمال شده است
دیگر چیزی از تو باقی نخواهد ماند
دیگر پشیمانی تو، یا پشیمانی او
بیاهمیت است
دیگر تو آن زنِ سابق نخواهی شد
تیکهتیکههای قلبت را جمع میکنی
اما دیگر او قلبِ سابق نخواهد شد
باز هم دلت او را میخواهد
اما او، آن مردِ سابق نخواهد شد
اینک اگر باز هم بازگردد
تو آن زنِ سابق نخواهی شد
هنوز هم جانت را فدایش میکنی
اما حس نفرت او را از تو
و تو را از او، دور خواهد کرد!
دیگر با مرگ هم حال تو
خوب نخواهد شد #رگ_خواب #زری #انجمن_تک_رمان
کد:
عشق، چندان زیبایی نداشت
به قول مادرم
عشق در قصههاست
آنجا که، اگر زمین خوردی
با قامت بلندش، روبهرویت بایستد
بگوید، دستانم را بگیر و بلند شو
و اکنون در حقیقت، زمینت میزند و
دستانت را رها میکند و
از تو میخواهد که، هرگز بلند نشوی
و حتی اگر خودت هم
بخواهی که برخیزی، یادت میآید
جوری تو را زمین زده است
و استخوانهایت را شکسته است
که نمیتوانی حتی تکانی بخوری
آنوقت، انتظار داری
برخیزی و قوی باشی؟
میگوید، زمانی که میتواند تو را ترک کند
میتواند به آسانی تو را به فراموشی بسپارد
چرا باید زمانش را، صرفِ عشقِ تو کند؟
میگوید، اوایل چنان وانمود میکند
که تو را میخواهد
که تو تا چهل روز، کور میشوی!
بدیهایش را، نخواهی دید
شکستنهایت را نخواهی دید
زمین خوردنهایت را نخواهی دید
فقط تنها، او را خواهی دید
اما چهل روز که گذشت
اکنون متوجه میشوی
او در این چهل روز، فقط وانمود کرده است
که تو را
که دستانت را
که چشمانت را
هرگز، ترک نخواهد کرد
آن زمان، متوجه میشوی
در خواب غفلت بودهای
اما دیگر،
ریشهات خشک شده است
دستانت پینه بسته است
تکههای قلبت، دورت را حصار کردهاند
غرورت، زیر پاهایش پایمال شده است
دیگر چیزی از تو باقی نخواهد ماند
دیگر پشیمانی تو، یا پشیمانی او
بیاهمیت است
دیگر تو آن زنِ سابق نخواهی شد
تیکهتیکههای قلبت را جمع میکنی
اما دیگر او قلبِ سابق نخواهد شد
باز هم دلت او را میخواهد
اما او، آن مردِ سابق نخواهد شد
اینک اگر باز هم بازگردد
تو آن زنِ سابق نخواهی شد
هنوز هم جانت را فدایش میکنی
اما حس نفرت او را از تو
و تو را از او، دور خواهد کرد!
دیگر با مرگ هم حال تو
خوب نخواهد شد
چه زیبا گفت، مادربزرگام
چو لیلایی و او، چو مجنون
و او رگِ خوابت را چه خوب میداند
با دستانش، برای توگهوارهای میشود
و با زباناش، برایت لالایی میخواند
با لبانش، تو را م*س*ت خود میکند
با نبودنش، تو را از لیلا، مجنون میکند
با حسرت بودنش، تو را
خار و پشیمان ز عشق میکند
آنگاه دیگر تو،
نه دلی برایت میماند
نه امیدی برای زندگی
نه شوقی برای فردا
نه آرزویی برای پروازت
تو خواهی مُرد، و او چه آسوده
بر روی تو، و خاطراتهایت
خروارها خاک میریزد و
تو را، به فراموشی میسپارد #رگ_خواب #زری #انجمن_تک_رمان
کد:
چه زیبا گفت، مادربزرگام
چو لیلایی و او، چو مجنون
و او رگِ خوابت را چه خوب میداند
با دستانش، برای توگهوارهای میشود
و با زباناش، برایت لالایی میخواند
با لبانش، تو را م*س*ت خود میکند
با نبودنش، تو را از لیلا، مجنون میکند
با حسرت بودنش، تو را
خار و پشیمان ز عشق میکند
آنگاه دیگر تو،
نه دلی برایت میماند
نه امیدی برای زندگی
نه شوقی برای فردا
نه آرزویی برای پروازت
تو خواهی مُرد، و او چه آسوده
بر روی تو، و خاطراتهایت
خروارها خاک میریزد و
تو را، به فراموشی میسپارد
امیدی که پر کشید
دیگر برنخواهد گشت
آرزویی که برای کَسی دیگر برآورده شد.
دیگر او آرزو نخواهد شد
قلبی که شکست، دیگر درست نخواهد شد
قولی که شکست، دیگر آن قول، قول نخواهد شد
عجب جاییست، این دنیایِ فانی! #رگ_خواب #زری #انجمن_تک_رمان
کد:
امیدی که پر کشید
دیگر برنخواهد گشت
آرزویی که برای کَسی دیگر برآورده شد.
دیگر او آرزو نخواهد شد
قلبی که شکست، دیگر درست نخواهد شد
قولی که شکست، دیگر آن قول، قول نخواهد شد
عجب جاییست، این دنیایِ فانی!
کابوس است
وقتی زورت، به دردهایت
نمیرسد و
تا میایی اوج بگیری
سرنوشتت، جوری رغم میخورد
که هر روزت، هر بار
چند قدم عقبگرد کنی! #رگ_خواب #زری #انجمن_تک_رمان
کد:
کابوس است
وقتی زورت، به دردهایت
نمیرسد و
تا میایی اوج بگیری
سرنوشتت، جوری رغم میخورد
که هر روزت، هر بار
چند قدم عقبگرد کنی!
و زندگی، چشمان تو را
حتی خیالات تو را
از من گرفت
و نگذاشت، لحظهای
در کنار تو با دستانت
با چشمانت، حتی با خیالاتت
اندکی زندگی کنم
این نامش زندگی نیست
جهنم است، جهنمی که
ظاهرش زندگیست
باطنش جهنمِ بیتو! #رگ_خواب #زری #انجمن_تک_رمان
کد:
و زندگی، چشمان تو را
حتی خیالات تو را
از من گرفت
و نگذاشت، لحظهای
در کنار تو با دستانت
با چشمانت، حتی با خیالاتت
اندکی زندگی کنم
این نامش زندگی نیست
جهنم است، جهنمی که
ظاهرش زندگیست
باطنش جهنمِ بیتو!