پارت_۲۲۹
«ملودی»
گوشیم دستم بود و عکسهایی که با هاتف و ساغر انداخته بودیم ورق میزدم. عکسهایی که توشون واقعا زندگی کرده بودم و توی دونه به دونه شون قلبم رو جا گذاشته بودم، یه جا ساغر با هاتف دعوا کرده بود و چمشاش اشکی بود و هاتف درحالی که داشت واسش شکلکهای خنده دار در میاورد ازشون عکس گرفته بودم، یه جاهم سه تایی مون یک مهمونی هالووین که رفیق هاتف تدارک دیده بود، رفته بودیم و درحالی که هر کدوممون یک اسکلتِ سرِ آدم دستمون بود سلفی گرفته بودم من!
خیلی سخت بود کسایی که تو لحظه به لحظه زندگیت کنارت بودن حالا تبدیل به چندتا عکس شده باشن، واقعا سخت بود که چشماشون رو از تو عکس لمس کنی! هواشون رو از عکسشون نفس بکشی و جای خودشون با عکسشون حرف بزنی و درد دل کنی!
آخ که چقدر بغض تو گلوم بود، ملودیِ سنگدل و بیرحم حالا تبدیل به غم انگیز ترین دختر دنیا شده بود و تو دلش کلی غم تلنبار شده بود، آدم برفی توی چشماش هم که همیشه در حال آب شدن بود. چقدر شکسته شده بودم از این حجم بی کس کاری و تنهایی و دلتنگی واسه صاحب این عکسها.
حتی عکساشون هم بوی رفتن و صدای چرخ های چمدون و هوای دلگیر میدادن. تو هر کدومشون خوشحال بودم و لبخند به ل*ب داشتم، تو هر کدومشون یک خاطره خوب بیانگر روزهای گذشته بود. روزهایی که جنایت هامون رو طبق عادت انجام میدادیم، حتی اگه حالمون هم بد بود بازم ما هم دیگه رو داشتیم با هم بودیم اما الان از بین ما فقط ساغر خوشبخت شد و به زندگی پر آرامشی که همیشه دوست داشت رسید، حتی هاتف هم با مرگش به اون آرامشی که در به در دنبالش بود رسید، ولی من! قوی ترین نسخه شکنجهٔ دنیا روم نصب بود و مدام آپدیت میشد.
آخه مگه من چی دارم که غم رفیق فابم شده؟! هم مامان و بابام تنهام گذاشتن هم ساغر و هم هاتف، اونا هم رفتن و تنهام گذاشتن، شُل درد نیستم و ناشکری و ناله هم نمیکنم اما بخدا این دردی که به این دل داده شد زیادی بزرگه، اندازه صبرم و دلم نمیشه! بلاخره یک روزی میرسه که میبینی زانوهات شکسته اونوقته که میفهمی واقعا زور زمونه بیشتره. هیچوقت خودم رو اینجوری لبه پرتگاه ندیده بودم سردر گمم بلاتکلیفم، تو خودم گم شدم بدون هیچ راه بلدیای بدون هیچ چراغی که مسیرم رو روشن کنه بدون هیچ تابلو و راهنمایی!
هاتف قطعا بیگناهترین شخصی بود که تقاص کارهای سیروس رو پس بده. تقاص کارهای سیروس رو فقط یکنفر باید پس بده اونم خود ناکسشه. تف به گور سیروس که این همه واسه خودش دشمن تراشی کرد که این همه رفت توی رقابت قاچاق و عصبانیت و خشم و نفرت بقیهی قاچاقچی های گر*دن کلفت رو برانگیخت که حالا اونا هم با کشتن هاتف تلافی کردن! اصلا کسی چه میدونه شایدم کار خونواده و یا دوست و رفیق کسی باشه که جزو سلاخی هامون بوده، ولی آخه اگه کسی میدونست ما آدم کشتیم و بدنش رو پاره کردیم اعضاش رو فروختیم پس چرا به پلیس لومون نداده؟! ای سگ تو ذاتت سیروس با این زندگیه کثیفی که تو کردی. یعنی پول اینقدر برات مهم بود که همهمون رو اینجوری بد بخت کردی؟ واقعا از قدیم راست گفتن که هرچیزی رو میشه درست کرد الا ذات خ*را*ب رو!
با یاد هاتف باز ابر چشمام رو بارون گرفت اینبار توفانیتر از همیشه بود، از سیل هم گذشته بود قطره های اشکام حالا داشتن دریا میساختن! به خداوندی خدا خیلی داغون شدم و شکستم به شدت احساس تنهایی دارم و بغضمم که همه جا آبروی چشمام رو برده. دیگه این وضع بسه دیگه باید یک فکری براش بردارم وگرنه معلوم نیست چه بلایی سر زندگیم بیاد ممکنه پلیس الانم دنبالمون باشه و بخواد اول سیروس و بعد من رو دستگیر کنه ولی من ملودیام نه اون حنای ده ساله لوس و ننر که شبها با عروسکش میخوابید و براش قصه تعریف میکرد، این ملودی رو خود سیروس ساخت و بهش یاد یاد هیچ وقت باخت نده من این وضع رو تغییر میدم، من آزاد به دنیا اومدم نباید دست پلیس بیوفتم یا سیروس مثل همیشه بهم اورت بده که چیکار کنم و نکنم، من هر باری که شکستم بازم گچ گرفتم خودم رو این بار هم دیگه گریه زاری بسه من هیچ وقت نمیذارم کسی شکستم بده با برداشتن ققنوس ضربه کاریای به سیروس میزنم و میرم!
#ققنوس_نحس
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
«ملودی»
گوشیم دستم بود و عکسهایی که با هاتف و ساغر انداخته بودیم ورق میزدم. عکسهایی که توشون واقعا زندگی کرده بودم و توی دونه به دونه شون قلبم رو جا گذاشته بودم، یه جا ساغر با هاتف دعوا کرده بود و چمشاش اشکی بود و هاتف درحالی که داشت واسش شکلکهای خنده دار در میاورد ازشون عکس گرفته بودم، یه جاهم سه تایی مون یک مهمونی هالووین که رفیق هاتف تدارک دیده بود، رفته بودیم و درحالی که هر کدوممون یک اسکلتِ سرِ آدم دستمون بود سلفی گرفته بودم من!
خیلی سخت بود کسایی که تو لحظه به لحظه زندگیت کنارت بودن حالا تبدیل به چندتا عکس شده باشن، واقعا سخت بود که چشماشون رو از تو عکس لمس کنی! هواشون رو از عکسشون نفس بکشی و جای خودشون با عکسشون حرف بزنی و درد دل کنی!
آخ که چقدر بغض تو گلوم بود، ملودیِ سنگدل و بیرحم حالا تبدیل به غم انگیز ترین دختر دنیا شده بود و تو دلش کلی غم تلنبار شده بود، آدم برفی توی چشماش هم که همیشه در حال آب شدن بود. چقدر شکسته شده بودم از این حجم بی کس کاری و تنهایی و دلتنگی واسه صاحب این عکسها.
حتی عکساشون هم بوی رفتن و صدای چرخ های چمدون و هوای دلگیر میدادن. تو هر کدومشون خوشحال بودم و لبخند به ل*ب داشتم، تو هر کدومشون یک خاطره خوب بیانگر روزهای گذشته بود. روزهایی که جنایت هامون رو طبق عادت انجام میدادیم، حتی اگه حالمون هم بد بود بازم ما هم دیگه رو داشتیم با هم بودیم اما الان از بین ما فقط ساغر خوشبخت شد و به زندگی پر آرامشی که همیشه دوست داشت رسید، حتی هاتف هم با مرگش به اون آرامشی که در به در دنبالش بود رسید، ولی من! قوی ترین نسخه شکنجهٔ دنیا روم نصب بود و مدام آپدیت میشد.
آخه مگه من چی دارم که غم رفیق فابم شده؟! هم مامان و بابام تنهام گذاشتن هم ساغر و هم هاتف، اونا هم رفتن و تنهام گذاشتن، شُل درد نیستم و ناشکری و ناله هم نمیکنم اما بخدا این دردی که به این دل داده شد زیادی بزرگه، اندازه صبرم و دلم نمیشه! بلاخره یک روزی میرسه که میبینی زانوهات شکسته اونوقته که میفهمی واقعا زور زمونه بیشتره. هیچوقت خودم رو اینجوری لبه پرتگاه ندیده بودم سردر گمم بلاتکلیفم، تو خودم گم شدم بدون هیچ راه بلدیای بدون هیچ چراغی که مسیرم رو روشن کنه بدون هیچ تابلو و راهنمایی!
هاتف قطعا بیگناهترین شخصی بود که تقاص کارهای سیروس رو پس بده. تقاص کارهای سیروس رو فقط یکنفر باید پس بده اونم خود ناکسشه. تف به گور سیروس که این همه واسه خودش دشمن تراشی کرد که این همه رفت توی رقابت قاچاق و عصبانیت و خشم و نفرت بقیهی قاچاقچی های گر*دن کلفت رو برانگیخت که حالا اونا هم با کشتن هاتف تلافی کردن! اصلا کسی چه میدونه شایدم کار خونواده و یا دوست و رفیق کسی باشه که جزو سلاخی هامون بوده، ولی آخه اگه کسی میدونست ما آدم کشتیم و بدنش رو پاره کردیم اعضاش رو فروختیم پس چرا به پلیس لومون نداده؟! ای سگ تو ذاتت سیروس با این زندگیه کثیفی که تو کردی. یعنی پول اینقدر برات مهم بود که همهمون رو اینجوری بد بخت کردی؟ واقعا از قدیم راست گفتن که هرچیزی رو میشه درست کرد الا ذات خ*را*ب رو!
با یاد هاتف باز ابر چشمام رو بارون گرفت اینبار توفانیتر از همیشه بود، از سیل هم گذشته بود قطره های اشکام حالا داشتن دریا میساختن! به خداوندی خدا خیلی داغون شدم و شکستم به شدت احساس تنهایی دارم و بغضمم که همه جا آبروی چشمام رو برده. دیگه این وضع بسه دیگه باید یک فکری براش بردارم وگرنه معلوم نیست چه بلایی سر زندگیم بیاد ممکنه پلیس الانم دنبالمون باشه و بخواد اول سیروس و بعد من رو دستگیر کنه ولی من ملودیام نه اون حنای ده ساله لوس و ننر که شبها با عروسکش میخوابید و براش قصه تعریف میکرد، این ملودی رو خود سیروس ساخت و بهش یاد یاد هیچ وقت باخت نده من این وضع رو تغییر میدم، من آزاد به دنیا اومدم نباید دست پلیس بیوفتم یا سیروس مثل همیشه بهم اورت بده که چیکار کنم و نکنم، من هر باری که شکستم بازم گچ گرفتم خودم رو این بار هم دیگه گریه زاری بسه من هیچ وقت نمیذارم کسی شکستم بده با برداشتن ققنوس ضربه کاریای به سیروس میزنم و میرم!
کد:
«ملودی»
گوشیم دستم بود و عکسهایی که با هاتف و ساغر انداخته بودیم ورق میزدم. عکسهایی که توشون واقعاً زندگی کرده بودم و توی دونه به دونه شون قلبم رو جا گذاشته بودم، یه جا ساغر با هاتف دعوا کرده بود و چمشاش اشکی بود و هاتف درحالی که داشت واسش شکلکهای خنده دار در میاورد ازشون عکس گرفته بودم، یه جاهم سه تایی مون یک مهمونی هالووین که رفیق هاتف تدارک دیده بود، رفته بودیم و درحالی که هر کدوممون یک اسکلتِ سرِ آدم دستمون بود سلفی گرفته بودم من!
خیلی سخت بود کسایی که تو لحظه به لحظه زندگیت کنارت بودن حالا تبدیل به چندتا عکس شده باشن، واقعاً سخت بود که چشماشون رو از تو عکس لمس کنی! هواشون رو از عکسشون نفس بکشی و جای خودشون با عکسشون حرف بزنی و درد دل کنی!
آخ که چقدر بغض تو گلوم بود، ملودیِ سنگدل و بیرحم حالا تبدیل به غم انگیزترین دختر دنیا شده بود و تو دلش کلی غم تلنبار شده بود، آدم برفی توی چشماش هم که همیشه در حال آب شدن بود. چقدر شکسته شده بودم از این حجم بیکس کاری و تنهایی و دلتنگی واسه صاحب این عکسها.
حتی عکساشون هم بوی رفتن و صدای چرخهای چمدون و هوای دلگیر میدادن. تو هر کدومشون خوشحال بودم و لبخند به ل*ب داشتم، تو هر کدومشون یک خاطره خوب بیانگر روزهای گذشته بود. روزهایی که جنایت هامون رو طبق عادت انجام میدادیم، حتی اگه حالمون هم بد بود بازم ما هم دیگه رو داشتیم با هم بودیم اما الان از بین ما فقط ساغر خوشبخت شد و به زندگی پر آرامشی که همیشه دوست داشت رسید، حتی هاتف هم با مرگش به اون آرامشی که در به در دنبالش بود رسید، ولی من! قویترین نسخه شکنجهٔ دنیا روم نصب بود و مدام آپدیت میشد.
آخه مگه من چی دارم که غم رفیق فابم شده؟! هم مامان و بابام تنهام گذاشتن هم ساغر و هم هاتف، اونا هم رفتن و تنهام گذاشتن، شُل درد نیستم و ناشکری و ناله هم نمیکنم اما بخدا این دردی که به این دل داده شد زیادی بزرگه، اندازه صبرم و دلم نمیشه! بلاخره یک روزی میرسه که میبینی زانوهات شکسته اونوقته که میفهمی واقعاً زور زمونه بیشتره. هیچوقت خودم رو اینجوری لبه پرتگاه ندیده بودم سردر گمم بلاتکلیفم، تو خودم گم شدم بدون هیچ راه بلدیای بدون هیچ چراغی که مسیرم رو روشن کنه بدون هیچ تابلو و راهنمایی!
هاتف قطعاً بیگناهترین شخصی بود که تقاص کارهای سیروس رو پس بده. تقاص کارهای سیروس رو فقط یکنفر باید پس بده اونم خود ناکسشه. تف به گور سیروس که این همه واسه خودش دشمن تراشی کرد که این همه رفت توی رقابت قاچاق و عصبانیت و خشم و نفرت بقیهی قاچاقچیهای گر*دن کلفت رو برانگیخت که حالا اونا هم با کشتن هاتف تلافی کردن! اصلاً کسی چه میدونه شایدم کار خونواده و یا دوست و رفیق کسی باشه که جزء سلاخی هامون بوده، ولی آخه اگه کسی میدونست ما آدم کشتیم و بدنش رو پاره کردیم اعضاش رو فروختیم پس چرا به پلیس لومون نداده؟!ای سگ تو ذاتت سیروس با این زندگیه کثیفی که تو کردی. یعنی پول اینقدر برات مهم بود که همهمون رو اینجوری بد بخت کردی؟ واقعاً از قدیم راست گفتن که هرچیزی رو میشه درست کرد الا ذات خ*را*ب رو!
با یاد هاتف باز ابر چشمام رو بارون گرفت اینبار توفانیتر از همیشه بود، از سیل هم گذشته بود قطرههای اشکام حالا داشتن دریا میساختن! به خداوندی خدا خیلی داغون شدم و شکستم به شدت احساس تنهایی دارم و بغضمم که همه جا آبروی چشمام رو برده. دیگه این وضع بسه دیگه باید یک فکری براش بردارم وگرنه معلوم نیست چه بلایی سر زندگیم بیاد ممکنه پلیس الانم دنبالمون باشه و بخواد اول سیروس و بعد من رو دستگیر کنه ولی من ملودیام نه اون حنای ده ساله لوس و ننر که شبها با عروسکش میخوابید و براش قصه تعریف میکرد، این ملودی رو خود سیروس ساخت و بهش یاد یاد هیچ وقت باخت نده من این وضع رو تغییر میدم، من آزاد به دنیا اومدم نباید دست پلیس بیوفتم یا سیروس مثل همیشه بهم اورت بده که چیکار کنم و نکنم، من هر باری که شکستم بازم گچ گرفتم خودم رو این بار هم دیگه گریهزاری بسه من هیچ وقت نمیذارم کسی شکستم بده با برداشتن ققنوس ضربه کاریای به سیروس میزنم و میرم!
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر: