پارت_199
«عماد»
تیرِ دارت رو سمت تخته دارت نشونه گرفتم و با دقت به طرفش پرتاب کردم که بدون خطا خورد به هدف، با خوشحالی لبخندی نشست رو لبام. یک پلیس که تو دستش تفنگه و مدام با مجرمها سر و کار داره بایدم هدفگیریش خوب باشه چه برسه به من که سالهای زیادی کارم هدفگیری بوده بایدم از صدفرسخی هدف رو درست تشخیص بدم تیرم خطا نره! همیشه هدف گیریم خوبهامیدوارم این تیر آخرمم به هدف بخوره که البته داره تو مسیر هدفش دور خودش میچرخه و بهش نزدیک میشه، فقطامیدوارم بشینه بهش.
وقتی محمولهی به اون بزرگیه جلال رو لو دادم به راهزنها؛ وقتی شبونه رفتم و پارکینگش رو به آتش کشیدم جیگرم خنک شد مخصوصاً فردای اون روز که با ل*ذت نظارهگر سوختن پارکینگش بودم. دیدمش که با عصبانیت جلوی در عمارتش قدم میزد؛ اون آتیشِ خشمش اون حرص خوردناش تمام عصبانیتش جیگرم رو خنک میکرد بهترین صح*نهی عمرم بود! خیلی قشنگ واضح بود خونش رو به جوش آوردم، یک پول دوست حالا میلیاردها پولش به فنا رفته بود چی بدتر از این؟! بازم باید شاهد صح*نههایی بدتر از این باشم که تغذیهی روح و روانمه!
کارمون رو درست انجام دادیم و یک ضرر خیلی سنگین بهش زدیم اما حرومزاده ناخن اون دختر بیچاره رو کَند، کاش بیشتر حواسممون رو جمع میکردیم و جوری نمایش میدادیم که اون دختر اصلاً تو صح*نهی این خرابکاریها نباشه اما فرقی نمیکرد اون عصبانیتش رو حتماً سر یکی خالی میکرد چه ملودی چه یکی دیگه. فقط منتظر این بودم که تیرداد ملودی رو بِکشه سمت خودش اون دختر رازهای زیادی درمورد جلال داشت که میتونست بهمون بگه مطمئناً با کمک ملودی بیشترین ضربه رو میتونستم بهش بزنم چون ملودی تنها کسیه که از نقطه ضعفای جلال خبر داره، اما ما نمیخوایم ملودی از نقشهمون بو ببره فقط باید یک چیزایی از زیر زبونش بکشیم بیرون.
تو همین افکار بودم که صدای باز و بسته شدن در حیاط اومد و چند لحظه بعد تیرداد با قیافهای شاد اومد روی مبل ولو شد. روبهش گفتم:
- شیری یا روباه! ؟
- شیر چیه گرگه گرگم، آمادهی دریدن!
- دمت گرم پسر، تعریف کن ببینم.
- بابایه خبرهایی دارم هر کدوم از اون یکی شوکهکنندهتر اگه بگم هوش از سرت میپره.
- خب بگو دیگه مزهش رفت.
- ما فکر میکردیم ملودی هم مثل هاتفه و سیروس از پروشگاه گرفتدش، ولی در اصل پدر و مادر ملودی به دست سیروس کشته شدن و ملودی از ده سالگی زیر دست سیروس بزرگ شده الان هم تو فکر انتقام خون پدر و مادرشه!
- عجب ناکسیه این سیروس، دختر کسی رو که کشته برداشته گذاشته زیر دست خودش یعنی به این فکر نمیکنه ممکنه دختره ازش انتقام بگیره شایدم اصلاً فکر نمیکنه ملودی میدونه اون قاتل مامان باباشه.
- نه دیگه ملودی گفت سیروس مامان باباش رو جلوی چشمش کشته!
- خب تو اینها رو از کجا فهمیدی؟
- وقتی تب داشت هزیون میگفت، وقتی هم بیدار شد سر موضوعی با هم بحث کردیم که گریه کرد و اینهارو لو داد، وقتی هم فهمید سوتی داده خواست جمعش کنه ولی متوجه که شد من همه چیز رو میدونم ازم قول گرفت به کسی نگم!
- عجب! پس دشمنِ دشمن میشه دوست آدم! این ملودی خیلی به درد میخوره باید تو مشتت نگرش داری تیرداد میفهمی چی میگم؟! اصلاً توامشب طبق نقشه پیش رفتی یا نه اون رو بگو.
- بیخیال شو بابا بیا نقشه رو عوض کنیم جان من! ملودی رو خط بزن این دختر روانیم کرده! وقتی دید لباسش عوض شده، نپرسید حتی کی عوض کرده فقط مستقیم خوابوند این ور صورتم وقتی هم بهش گفتم عاشقت شدم خوابوند اون ور صورتم و برگشت رفت عمارت.
- نگران نباش پسر میدونم چیکار کنی چطور پیش بری که خودش بیاد التماست کنه ولی خوب حواست رو جمع کن این دختر خیلی به درمون میخوره باید سفت نگرش داریم! براش نقشهای جدید دارم.
تیرداد سری تکون داد و رفت تو آشپزخونه، یهو با سرعت دوید بیرون و گفت:
- وای بابایه چیزی دیگه این یکی خیلی مهمه الان یادم افتاد، وقتی ملودی تو تبش داشت هزیون میگفت اسم ققنوس رو به ز*ب*ون آورد!
با شنیدن کلمهی ققنوس قلبم برای چند ثانیه نزد.
#ققنوس_نحس
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
«عماد»
تیرِ دارت رو سمت تخته دارت نشونه گرفتم و با دقت به طرفش پرتاب کردم که بدون خطا خورد به هدف، با خوشحالی لبخندی نشست رو لبام. یک پلیس که تو دستش تفنگه و مدام با مجرمها سر و کار داره بایدم هدفگیریش خوب باشه چه برسه به من که سالهای زیادی کارم هدفگیری بوده بایدم از صدفرسخی هدف رو درست تشخیص بدم تیرم خطا نره! همیشه هدف گیریم خوبهامیدوارم این تیر آخرمم به هدف بخوره که البته داره تو مسیر هدفش دور خودش میچرخه و بهش نزدیک میشه، فقطامیدوارم بشینه بهش.
وقتی محمولهی به اون بزرگیه جلال رو لو دادم به راهزنها؛ وقتی شبونه رفتم و پارکینگش رو به آتش کشیدم جیگرم خنک شد مخصوصاً فردای اون روز که با ل*ذت نظارهگر سوختن پارکینگش بودم. دیدمش که با عصبانیت جلوی در عمارتش قدم میزد؛ اون آتیشِ خشمش اون حرص خوردناش تمام عصبانیتش جیگرم رو خنک میکرد بهترین صح*نهی عمرم بود! خیلی قشنگ واضح بود خونش رو به جوش آوردم، یک پول دوست حالا میلیاردها پولش به فنا رفته بود چی بدتر از این؟! بازم باید شاهد صح*نههایی بدتر از این باشم که تغذیهی روح و روانمه!
کارمون رو درست انجام دادیم و یک ضرر خیلی سنگین بهش زدیم اما حرومزاده ناخن اون دختر بیچاره رو کَند، کاش بیشتر حواسممون رو جمع میکردیم و جوری نمایش میدادیم که اون دختر اصلاً تو صح*نهی این خرابکاریها نباشه اما فرقی نمیکرد اون عصبانیتش رو حتماً سر یکی خالی میکرد چه ملودی چه یکی دیگه. فقط منتظر این بودم که تیرداد ملودی رو بِکشه سمت خودش اون دختر رازهای زیادی درمورد جلال داشت که میتونست بهمون بگه مطمئناً با کمک ملودی بیشترین ضربه رو میتونستم بهش بزنم چون ملودی تنها کسیه که از نقطه ضعفای جلال خبر داره، اما ما نمیخوایم ملودی از نقشهمون بو ببره فقط باید یک چیزایی از زیر زبونش بکشیم بیرون.
تو همین افکار بودم که صدای باز و بسته شدن در حیاط اومد و چند لحظه بعد تیرداد با قیافهای شاد اومد روی مبل ولو شد. روبهش گفتم:
- شیری یا روباه! ؟
- شیر چیه گرگه گرگم، آمادهی دریدن!
- دمت گرم پسر، تعریف کن ببینم.
- بابایه خبرهایی دارم هر کدوم از اون یکی شوکهکنندهتر اگه بگم هوش از سرت میپره.
- خب بگو دیگه مزهش رفت.
- ما فکر میکردیم ملودی هم مثل هاتفه و سیروس از پروشگاه گرفتدش، ولی در اصل پدر و مادر ملودی به دست سیروس کشته شدن و ملودی از ده سالگی زیر دست سیروس بزرگ شده الان هم تو فکر انتقام خون پدر و مادرشه!
- عجب ناکسیه این سیروس، دختر کسی رو که کشته برداشته گذاشته زیر دست خودش یعنی به این فکر نمیکنه ممکنه دختره ازش انتقام بگیره شایدم اصلاً فکر نمیکنه ملودی میدونه اون قاتل مامان باباشه.
- نه دیگه ملودی گفت سیروس مامان باباش رو جلوی چشمش کشته!
- خب تو اینها رو از کجا فهمیدی؟
- وقتی تب داشت هزیون میگفت، وقتی هم بیدار شد سر موضوعی با هم بحث کردیم که گریه کرد و اینهارو لو داد، وقتی هم فهمید سوتی داده خواست جمعش کنه ولی متوجه که شد من همه چیز رو میدونم ازم قول گرفت به کسی نگم!
- عجب! پس دشمنِ دشمن میشه دوست آدم! این ملودی خیلی به درد میخوره باید تو مشتت نگرش داری تیرداد میفهمی چی میگم؟! اصلاً توامشب طبق نقشه پیش رفتی یا نه اون رو بگو.
- بیخیال شو بابا بیا نقشه رو عوض کنیم جان من! ملودی رو خط بزن این دختر روانیم کرده! وقتی دید لباسش عوض شده، نپرسید حتی کی عوض کرده فقط مستقیم خوابوند این ور صورتم وقتی هم بهش گفتم عاشقت شدم خوابوند اون ور صورتم و برگشت رفت عمارت.
- نگران نباش پسر میدونم چیکار کنی چطور پیش بری که خودش بیاد التماست کنه ولی خوب حواست رو جمع کن این دختر خیلی به درمون میخوره باید سفت نگرش داریم! براش نقشهای جدید دارم.
تیرداد سری تکون داد و رفت تو آشپزخونه، یهو با سرعت دوید بیرون و گفت:
- وای بابایه چیزی دیگه این یکی خیلی مهمه الان یادم افتاد، وقتی ملودی تو تبش داشت هزیون میگفت اسم ققنوس رو به ز*ب*ون آورد!
با شنیدن کلمهی ققنوس قلبم برای چند ثانیه نزد.
کد:
«عماد»
تیرِ دارت رو سمت تخته دارت نشونه گرفتم و با دقت به طرفش پرتاب کردم که بدون خطا خورد به هدف، با خوشحالی لبخندی نشست رو لبام. یک پلیس که تو دستش تفنگه و مدام با مجرمها سر و کار داره بایدم هدفگیریش خوب باشه چه برسه به من که سالهای زیادی کارم هدفگیری بوده بایدم از صدفرسخی هدف رو درست تشخیص بدم تیرم خطا نره! همیشه هدف گیریم خوبهامیدوارم این تیر آخرمم به هدف بخوره که البته داره تو مسیر هدفش دور خودش میچرخه و بهش نزدیک میشه، فقطامیدوارم بشینه بهش.
وقتی محمولهی به اون بزرگیه جلال رو لو دادم به راهزنها؛ وقتی شبونه رفتم و پارکینگش رو به آتش کشیدم جیگرم خنک شد مخصوصاً فردای اون روز که با ل*ذت نظارهگر سوختن پارکینگش بودم. دیدمش که با عصبانیت جلوی در عمارتش قدم میزد؛ اون آتیشِ خشمش اون حرص خوردناش تمام عصبانیتش جیگرم رو خنک میکرد بهترین صح*نهی عمرم بود! خیلی قشنگ واضح بود خونش رو به جوش آوردم، یک پول دوست حالا میلیاردها پولش به فنا رفته بود چی بدتر از این؟! بازم باید شاهد صح*نههایی بدتر از این باشم که تغذیهی روح و روانمه!
کارمون رو درست انجام دادیم و یک ضرر خیلی سنگین بهش زدیم اما حرومزاده ناخن اون دختر بیچاره رو کَند، کاش بیشتر حواسممون رو جمع میکردیم و جوری نمایش میدادیم که اون دختر اصلاً تو صح*نهی این خرابکاریها نباشه اما فرقی نمیکرد اون عصبانیتش رو حتماً سر یکی خالی میکرد چه ملودی چه یکی دیگه. فقط منتظر این بودم که تیرداد ملودی رو بِکشه سمت خودش اون دختر رازهای زیادی درمورد جلال داشت که میتونست بهمون بگه مطمئناً با کمک ملودی بیشترین ضربه رو میتونستم بهش بزنم چون ملودی تنها کسیه که از نقطه ضعفای جلال خبر داره، اما ما نمیخوایم ملودی از نقشهمون بو ببره فقط باید یک چیزایی از زیر زبونش بکشیم بیرون.
تو همین افکار بودم که صدای باز و بسته شدن در حیاط اومد و چند لحظه بعد تیرداد با قیافهای شاد اومد روی مبل ولو شد. روبهش گفتم:
- شیری یا روباه! ؟
- شیر چیه گرگه گرگم، آمادهی دریدن!
- دمت گرم پسر، تعریف کن ببینم.
- بابایه خبرهایی دارم هر کدوم از اون یکی شوکهکنندهتر اگه بگم هوش از سرت میپره.
- خب بگو دیگه مزهش رفت.
- ما فکر میکردیم ملودی هم مثل هاتفه و سیروس از پروشگاه گرفتدش، ولی در اصل پدر و مادر ملودی به دست سیروس کشته شدن و ملودی از ده سالگی زیر دست سیروس بزرگ شده الان هم تو فکر انتقام خون پدر و مادرشه!
- عجب ناکسیه این سیروس، دختر کسی رو که کشته برداشته گذاشته زیر دست خودش یعنی به این فکر نمیکنه ممکنه دختره ازش انتقام بگیره شایدم اصلاً فکر نمیکنه ملودی میدونه اون قاتل مامان باباشه.
- نه دیگه ملودی گفت سیروس مامان باباش رو جلوی چشمش کشته!
- خب تو اینها رو از کجا فهمیدی؟
- وقتی تب داشت هزیون میگفت، وقتی هم بیدار شد سر موضوعی با هم بحث کردیم که گریه کرد و اینهارو لو داد، وقتی هم فهمید سوتی داده خواست جمعش کنه ولی متوجه که شد من همه چیز رو میدونم ازم قول گرفت به کسی نگم!
- عجب! پس دشمنِ دشمن میشه دوست آدم! این ملودی خیلی به درد میخوره باید تو مشتت نگرش داری تیرداد میفهمی چی میگم؟! اصلاً توامشب طبق نقشه پیش رفتی یا نه اون رو بگو.
- بیخیال شو بابا بیا نقشه رو عوض کنیم جان من! ملودی رو خط بزن این دختر روانیم کرده! وقتی دید لباسش عوض شده، نپرسید حتی کی عوض کرده فقط مستقیم خوابوند این ور صورتم وقتی هم بهش گفتم عاشقت شدم خوابوند اون ور صورتم و برگشت رفت عمارت.
- نگران نباش پسر میدونم چیکار کنی چطور پیش بری که خودش بیاد التماست کنه ولی خوب حواست رو جمع کن این دختر خیلی به درمون میخوره باید سفت نگرش داریم! براش نقشهای جدید دارم.
تیرداد سری تکون داد و رفت تو آشپزخونه، یهو با سرعت دوید بیرون و گفت:
- وای بابایه چیزی دیگه این یکی خیلی مهمه الان یادم افتاد، وقتی ملودی تو تبش داشت هزیون میگفت اسم ققنوس رو به ز*ب*ون آورد!
با شنیدن کلمهی ققنوس قلبم برای چند ثانیه نزد.
#ققنوس_نحس
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر: