Usage for hash tag: فاطمه_فتاحی

ساعت تک رمان

  1. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...یه دختر ازشون باقی مونده. با قدم‌های لرزون و سری که داشت از درد منفجر می‌شد رفتم سمت قبرستون، از بین سنگ قبرهایی که ردیف به ردیف و منظم کنار هم قرار داشتن، دوتا سنگ قبر آشنا رو پیدا کردم. نگاهم خورد به نوشته زیبا و حک شده سنگ قبر بابا، مرحوم ارسلان توفیق. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  2. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...نگاهی که آروم و نرم بود، طوفانی نبود و نمی‌دونستم چی تعبیرش کنم. سعی می‌کردم باهاش سرسنگین رفتار کنم، با اون صح*نه‌ای که بین خودش و نازیلا امروز دیده بودم. اردشیر دیگه رفته بود، آروم از جام بلند شدم، نیاز داشتم به یه آرامش، آرامشی که می‌دونستم منبعش کجاست. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  3. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...برای من تا حالا اینجوری عصبی نشده بود. با این حرف‌هاش اشک به چشم‌هام هجوم آورد و با چشم‌های اشکیم زل زدم بهش. تند‌تند نفس‌نفس میزد و خشم توی چشم‌هاش برام کاملا احساس می‌شد. رگه‌های قرمز چشم‌هاش توی سفیدی چشم‌هاش خودنمایی می‌کردن و رگ پیشونیش متورم شده بود. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  4. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...الان خسته توی پذیرایی نشستن و به گفته اردشیر باید می‌نشستیم و منتظر می‌موندیم چون گفت که باهامون کار داره. موقع رسیدن هم اردشیر وقتی آیچا رو دید هم خوشحال شد و هم متعجب بود؛ ولی با این حال بهش خوش آمد گفت و به خدمت‌کارها دستور داد اتاقش رو براش آماده کنن. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  5. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...الان بیدار بودن، زیبا و آیچا داشتن حکم بازی می‌کردن و نازی هم مشغول فیلم دیدن بود و از یزدان هم خبری نبود. از اشکان و اردشیر هم هنوز خبری نبود و نیومده بودن. شامم که آماده شد، با حالی گرفته‌تر از همیشه نشستم که شامم و بخورم. فکرم درگیر اشکان شده بود... . #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  6. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...جذاب شده بود. باد موهام رو با دست‌هاش به نرمی نوازش می‌داد و توی هوا تکون می‌داد. به چشم‌هام خیره شد و گفت: - چرا دوست داری همه چیز رو آسون بدونی و برای خودت ساده‌اش کنی؟ این همه خون رفت ازت، زخمت عمیق بود، یکم جهت گلوله این طرف‌تر می‌شد، می‌خورد به قلبت. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  7. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...از سرت زیادیه. رسما سربه سرش گذاشته بودم و دود از سروکله‌اش زده بود بیرون. اسلحه‌ام رو یک راست به س*ی*نه‌اش هدف گرفتم و بی درنگ بنگ! بهت زده به پیراهن خونیش خیره شد که رد خون روش راه پیدا کرده بود. رنگش پریده بود و ل*ب‌هاش می‌لرزید و نفس‌های خش‌‌دار می‌کشید. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  8. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...نازی خشاب تموم کردی، اینجا نمون بلند شو همراه محافظ‌های دم در از اینجا برو و ماشین منتظرمون باش. دونفر از محافظ‌های آراس رو کشته بودیم و دونفر دیگه باقی مونده بود و ناکس‌ها هم با نهایت تلاش مخفی می‌شدن تا آسیبی بهشون نرسه و تند‌تند به سمت ما شلیک می‌کردن. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  9. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...گرد کنم و خارج شم که صدای نفس‌های نامنظمی رو شنیدم، اما کسی رو نمی‌دیدم، دقت که کردم دیدم دو جفت پا از زیر میز بیلیارد داره به چشم می‌خوره که مثلا خیر سرشون پنهون شدن! اسکولا! هردو جفت پا، پای مردونه بودن و مطمئن بودم از بادیگارد‌های همین یارو آراس هستن. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  10. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...شدم، این دیگه اینجا چیکار می‌کرد؟ چجوری آخه؟ سرتا پاش رو از نظر گذروندم که ببینم واقعیه یا دارم خواب می‌بینم، اما معلوم بود که واقعیه. سرتا پا مشکی پوشیده بود و یه شال مشکی هم رو سرش بود. نگاه متعجب و ناباورم رو که دید لبخندی زد که چال چونه‌اش نمایان شد. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
بالا