Usage for hash tag: فاطمه_فتاحی

ساعت تک رمان

  1. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...ممنون که موافقت کردی، هر کمکی خواستی رو من حساب کن. خونسرد سری به علامت باشه تکون دادم و «ممنونمی» زیر ل*ب زمزمه کردم و با دست ظریفم باهاش دست دادم و اصلان با همه خداحافظی کرد و از عمارت خارج شد و اشکان و اردشیر و عنایت هم برای بدرقه‌اش از عمارت رفتن بیرون. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  2. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...که قبول کنم، یا نکنم؟ حالا یارو تو عمرش یه بار از من کمک خواسته، مرد پنجاه ساله امیدش به منه، پس یعنی قبول کنم؟ آره نقره قبول کن، یکم هیجان و بزن‌بزن بد نیس! آخ که چقد هوس بزن‌بزن کردم یهو! همچین یقه یکی رو بگیری با کله بکوبی رو مماخش بعدم لگد بارونش کنی! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  3. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...کرد و رو به عنایت گفت: - خب عنایت جان، خوشحالم که تونستی از شر گونش راحت بشی. بعد اینکه بهت زنگ زدم و همه چیز رو تعریف کردم، مطمئن بودم که می‌تونی از شرش خلاص بشی. چون می‌دونستم خلاصی از دست عنایت بزرگ به این راحتی‌ها نیست! مخصوصا اگر بهش جسارتی کرده باشن. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  4. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...دست تاس که فقط کناره‌های سرش مو داشت، با یه بارونی مشکی و کلاه مردانه فلت(flat). چشم و ابرو مشکی و قد متوسط. بعد احوال پرسی با مردها، اصلان چشمش به ما دخترها خورد. با زیبا و نازیلا دست داد و احوال پرسی کرد و بعدش هم به من رسید و روبه روی من قرار گرفت. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  5. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...دیوار سالن غذاخوری ایستاده بود برای همین اردشیر و عنایت متوجهش نشده بودن. دیگه بیخیال ایستادن شد و داخل سالن شد تا دختر‌ها رو هم مشکوک نکنه. صبحانه با شوخی‌ها و خنده‌های دخترها گذشت، امروز دخترها سرحال بودن حتی نازیلا هم سعی داشت با نقره و زیبا گرم بگیره. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  6. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...اینجور با نفرت درموردش حرف می‌زنی و اصرار به پیدا کردنش داری، اما امیدوارم هرچی که هست، انتخابت درست باشه و بتونی به هدفت برسی. بهت ایمان دارم مطمئنم که می‌تونی! لبخندی زدم و گفتم: - ممنونم. لبخندی ملایمی زد و با اجازه‌ای گفتم و از اتاق بیرون رفتم. *** #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  7. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...دادم: - تنها، من و شما. از لحن قاطعانه و محکمم جا نخورد، اینجا دیگه همه به لحن و گفتار من و رفتار‌هام، عادت داشتن. سری به علامت مثبت تکون داد و اشکان و اردشیر از اتاق، با نگاهی متعجب بیرون رفتن، شاید براشون سوال بود که من چه حرف به خصوصی با عنایت دارم! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  8. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...و زمزمه کردم: - نوکرتیم آق نریمان، نوکرتیم اوستا نریمان! نفس عمیقی کشیدم و بازدمم رو بیرون دادم و بخار هوای سرد استانبول، از دهنم خارج شد. سعی می‌کردم به اون خواب لعنتی فکر نکنم، اما مگه می‌شد؟ دوباره پک عمیقی به سیگار زدم و دودش رو به بیرون فرستادم. *** #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  9. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...بود مجبور شدم بشینم سنگینیش رو من افتاده بود و من تکیه‌گاهی شده بودم براش که نیوفته. نه‌نه! از رُعب و خوف زیاد بدنم به رعشه افتاده بود، وقتی چشم‌هام به چشم‌های بی‌حرکت و به یک نقطه خیره شده نریمان افتاد، جیغ بد و گوش خراشی زدم و از بغلم پرتش کردم اونور! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  10. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...که برام یک چیز عادی باشه، به این صح*نه خیره شده بودم. این صح*نه‌های خشن رو دوست داشتم و عاشقش بودم، فوق‌العاده برام هیجان‌انگیز بود! برای همین حاضر نبودم چشم بردارم و این نگاه متعجب اشکان بود رومن، که چجوری دلش رو دارم و با جرعت به این صح*نه نگاه می‌کنم؟ #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
بالا