Usage for hash tag: فاطمه_فتاحی

ساعت تک رمان

  1. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...بود و هست. با ورود دوتا مرد به رستوران نامحسوس نگاهی بهشون انداختم، خب با شریکش که کار نداشتیم با خودش کار داشتیم که اونجور که دارم می‌بینم دقیقا خودشه! با عکسی که دیده بودم مو نمی‌زنه، همون تتوی روی گونه، موهای جو گندمی، تیپی که این‌بار کاملا مشکی بود. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  2. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...خودتون خوبین؟ گریه کردم و با هق‌هق گفتم: - خوبم، کیفم، وای خدا نفسم بالا نمیاد! سریع از کیفش بطری آب رو در آورد و داد دستم و قلپ‌قلپ ازش آب نوشیدم. از بازوم گرفت و کشید سمت نیمکت پارک و دستی به سرم کشید و گفت: - متأسفم واقعا، عجب آدم‌های رذلی پیدا میشن! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  3. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...شد رو بهم گفت: - راه و بلدی دیگه؟ یجوری میگه راه و بلدی انگار قراره هفت خان رستم رد کنم، گیر چه اسکلی افتادما! سری تکون دادم و از پشت میز بلند شد و در کوچیکی که از ام‌دی‌اف سفید درست شده بود و به میز پیشخوان متصل بود رو باز کرد که رفتم داخل و در و بست. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  4. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...درهم و وحشتناکش و فک منقبض شده‌اش برگشت سمتم که لبخند دندون‌نمایی زدم و براش بای‌بای کردم. با حرص نگاهش رو ازم گرفت و رفت داخل. هر وقت می‌خواستم حرصیش کنم می‌گفتم یزی جون، آره خب مرض دارم دیگه چه میشه کرد. پشت سرش راه افتادم و رفتم داخل عمارت. *** #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  5. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...گندی بزنم، اون موقع گاوم می‌زایید! در این حد ازش حساب می‌بردم. رفتم داخل و خودم رو انداختم رو مبل‌های پذیرایی و به سقف و لوستر‌های کریستالی و تلالوی عمارت که برقشون چشم‌هارو به خودش خیره می‌کرد خیره شدم، صدای پر از ناز و عشوه نازیلا به گوشم رسید: - چته؟ #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  6. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...به اشکان بود و چشم و ابرو مشکی بود با ل*ب‌های قلوه‌ای و پو*ست سفید و اندام معمولی داشت نه خیلی لاغر نه خیلی چاق. انگار که ورژن دخترونه اشکان باشه. راهنماییمون کرد بریم داخل، وارد عمارت شدیم و خدمت‌کار بهمون خوش‌آمد گفت و مانتو و سوییشرت‌هامون رو ازمون گرفت. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  7. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...دیگه صدایی نیومد، اما معلوم بود که داره حرص می‌خوره، ننه قمر منظورش به خانجون بود، خانجون سر خدمت‌کار این عمارت بود، اما خب متأسفانه نمی‌تونست حرف بزنه میشه گفت لاله و با ایما و اشاره صحبت می‌کنه، یه زن مهربون و تپل‌مپلی با لپ‌های قرمز و چهره‌ای مهربون! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  8. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...گرفته بودم و آروم بودم. آروم زمزمه کردم: - پس چرا باهام اینکار رو می‌کنی؟ جواب داد: - چیکار؟ با کمی مکث گفتم: - اینکه بهم همیشه انقدر بی‌توجهی؛ ولی وقتی با اصلان صحبت کردم، خیلی عصبی شدی و بدتر محلم نمی‌ذاشتی و ناراحت می‌شدم. واقعا دلت می‌اومد ناراحت بشم؟ #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  9. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...و می‌لرزه، داد و هوار می‌کنه و وسیله‌هارو می‌شکونه، استرسش زیاد میشه اصلا اون زیبا با این زیبایی که الان آروم کنارم نشسته زمین تا آسمون فرق می‌کنه. وقت‌هاییم که مصرف می‌کنه، همش چرت و پرت میگه و خودش قهقهه می‌زنه و می‌خنده. این هم از زندگی سگی زیبا بود! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  10. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...اکثر معامله‌های محموله‌ها توی این خونه انجام می‌شد و این ارغوان رو توی این خونه راحت نمی‌کرد و برای همین توی خونه جدا زندگی می‌کردن. یه زن مهربون و در عین حال خوش‌صحبت البته پونه هم همینطوری بود یه دختر خونگرم و آروم، برخلاف اشکان که به سگ هار گفته زکی! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
بالا