Usage for hash tag: فاطمه_فتاحی

ساعت تک رمان

  1. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...خانم، مثل گاو آویزون این و اونن. با این حرف زیبا پقی صدا دادم؛ ولی به زور جلوی خودم و گرفتم که نخندم مرتب جلو دهنم رو ماساژ می‌دادم تا خندم کش نیاد. نازی اخم غلیظ و شدیدی کرد و چیزی نگفت. مطمئنم پامون برسه ایران گیس و گیس‌کشی داریم، خدا بخیر کنه! *** #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  2. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...وارد شدم و درو بستم. لبخندی به روش پاشیدم و گفتم: - خوبی؟ با نگاه تلخش بهم خیره شد و چیزی نگفت. رفتم کنارش رو تخت نشستم و دست‌هاش رو تو دست‌هام گرفتم و گفتم: - امشب دیگه تکلیف اون سینان ع*و*ضی معلوم میشه. تورو که اینجوری می‌بینم دیوونه میشم، زودتر خوب شو. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  3. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...گونش رو می‌دیدی، کارد می‌زدی خونش در نمی‌اومد! الانم به لطف اردشیر و آشنایی که تو زندان داره، به زودی بی‌سرو صدا ترتیبش داده میشه تا واسه همیشه وجودش از این دنیا پاک بشه. کنجکاوانه پرسیدم: - خب چیشد که قضیه ج*ن*س‌هارو فهمیدین؟ من بیهوش شدم نتونستم بهتون بگم. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  4. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...چشم‌هات مثل یه پرده می‌مونن، پشت اون پرده‌ها، پشت اون چشم‌ها، هاله‌ای از غم، خستگی، شکستگی می‌بینم. نمی‌دونم این‌ها نشونه چین و برای چین، دردی که ته دلت داری می‌کشی ناشی از چیه؛ ولی هرچی هست می‌دونم درد بدیه، اما من و آیچارم غمخوار خودت بدون و بخواه! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  5. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...لیوان رو سر کشید و تشکر زیر لبی گفت و این‌بار اومد روی صندلی کنارم نشست. با اینکه زیاد ازش خوشم نمی‌اومد ؛ ولی درکل مرد خوبی بود، اون فقط داشت حرف دلش رو برام میزد و یه گوش شنوا پیدا کرده بود برای خودش تا حرف دلش رو بزنه و منم همون گوش شنوا بودم براش. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  6. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...هزار لایه از پو*ست پنهون کردم و کسی نمی‌دونه؛ ولی می‌خوام برای تو دوباره زخمم رو بشکافم و خاطرات تلخم رو یاد آوری کنم و همه چیز رو بگم. برگشت سمتم و با چشم‌های سرخ شده‌اش بهم خیره شد و گفت: - بگم که قصه‌ی من و گونش چی بود که توام ناخواسته توی دردسر افتادی. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  7. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...خبر بدم که بهوش اومدی و از نگرانی درشون بیارم. سری تکون دادم و رفت. نگاهم به سِرم بالای سرم گره خورد، دیگه تموم شده بود و خالی شده بود. آنژیوکت سِرم رو از دستم کشیدم بیرون و پنبه‌‌ی تمیزی که روی میز پاتختی بود رو برداشتم و فشار دادم روش تا خونش بند بیاد. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  8. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...عمارت عنایت بودیم، اما خب آیچا بود که خوشحال نبود، بغض کرده به یه گوشه خیره شده بود. دست‌درازی به یه دختر، چیز کمی نبود. با این کار نه تنها جسمش رو بلکه تمام روح و روانش رو هم به تاراج برده بودن. رسیدیم دم در عمارت و از ماشین خسته و کوفته پیاده شدیم. *** #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  9. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...رو یادت باشه گونش هیچ‌وقت شکست نمی‌خوره و میام سر وقتت عنایت منتظر باش. دیگه فرصت حرف زدن رو پیدا نکرد. نتونست ما رو ببینه و به زور سوار ماشین کردنش و همه رو با خودشون بردن. عنایت با پوزخند رو ل*بش گفت: - البته اگه بتونی تو زندان هم دووم بیاری و زنده بمونی. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  10. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...کبود و زخمی و موهای ژولیده‌اش، نشون از این می‌داد که به آیچا بیش از بیش سخت گذشته. آیچا تا عنایت رو دید اشک توی نگاه لبریز از دلتنگی و ترسش، جمع شد و گفت: - بابا! عنایت با دیدن وضع بد آیچا احساساتی شد و با بغض و نگرانی گفت: - güzel kızım! ( دختر خوشگلم) #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
بالا