...وارد شدم و درو بستم. لبخندی به روش پاشیدم و گفتم:
- خوبی؟
با نگاه تلخش بهم خیره شد و چیزی نگفت. رفتم کنارش رو تخت نشستم و دستهاش رو تو دستهام گرفتم و گفتم:
- امشب دیگه تکلیف اون سینان ع*و*ضی معلوم میشه. تورو که اینجوری میبینم دیوونه میشم، زودتر خوب شو.
#ساغر_خونین
#فاطمه_فتاحی
#انجمن_تک_رمان