Usage for hash tag: فاطمه_فتاحی

ساعت تک رمان

  1. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...اومدم بیرون و رفتم کنارش نشستم. هنوز هم نگاه کنجکاوش، صورتم رو می‌کاوید تا چیزی از نگاهم و چهرم بفهمه. با قلبی مملو از غم، به زمین خیره شدم و آه عمیقم رو بیرون دادم و زمزمه کردم: - تا همین سه روز پیش با برادرم باهم زندگی می‌کردیم، اما خب...از دستش دادم. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  2. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...ترس به صح*نه رو به روش خیره شده بود و بهت زده نگاهش بین من و اون پسر در نوسان بود که رو بهش گفتم: - چرا وایسادی بدو دیگه. به خودش اومد، با گریه نگاهش رو گرفت و از کنار پسر رد شد و خواستم خودمم پابه فرار بزارم که دستی محکم مچ دستم رو گرفت و مانع فرارم شد. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  3. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...وقتی که به خودم اومدم با ترس و لرز از اونجا بلند شدم و دور شدم. دیرم شده بود و ترس برم داشته بود و خدا‌خدا می‌کردم که گیر چندتا اراذل نیوفتم، نه برادری داشتم نه پشتوانه‌ای نه پدری مادری، بنابر این اگه اتفاقی واسم می‌افتاد، کسی نبود برام کاری انجام بده. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  4. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...داشت خارج میشد؟ مگه میشه؟ همون اشکان غد و بد اخلاق جلوم داره حرف از قوی بودنم می‌زنه. کسی که همیشه حس می‌کردم ازم متنفره! یعنی واقعا درکم می‌کرد؟ من و می‌فهمید؟ پس چرا گاهی انقدر اذیتم می‌کرد؟ چرا انقدر ضد و نقیض رفتار می‌کنه و نمیشه سر از کارهاش درآورد؟ #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  5. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...قرمزم کف دستم رو رنگین کرد. از قصد نکرده بودم فقط محض خالی کردن عصبانیتم این کار رو کرده بودم که خب منجر به زخمی شدن کف دستم شد. با این حال سوزشش رو به روی خودم نیاوردم. برگشتم سمتش و کف دست زخمیم رو باز کردم و گفتم: - بیا، دیگه چه بلایی باید سرم بیاد؟ #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  6. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...منم از این کارگاه استعفا بدم و یه کارگاه دیگه کار کنم چیزی که زیاده کارگاه خیاطی. چون مدرک فنی حرفه‌ای داشتم میشد و می‌تونستم جای دیگه هم کار کنم که خب وقتی برگشتم خونه با اون وضعیت فجیع نریمان روبه رو شدم و... آه! نحس، نحس، نحس، زندگی من سراسر نحسی بود. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  7. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...رو باز کرد و مسیر نگاهش من رو هدف گرفت. نگاهش طوفانی‌تر از همیشه بود، بدون اینکه زنجیر رو ول کنه نگاهش رو با بی‌تفاوتی ازم گرفت و همونجور که به پهلو دراز کشیده بود، مشت دست راستش رو حائل صورتش کرد و چشم‌هاش رو بست. نگاهم رو ازش گرفتم و به جلو دوختم. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  8. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...چشم‌هاش زیر نور چراغ، درخشید. حس لرزشی رو توی سمت چپ سینم حس کردم نمی‌دونم ناشی از چی بود. لبخند کج همیشگیم رو ل*بم نشست و روبه یزدان گفتم: - یزدان بدو دکتر خبر کن داره بهوش میاد. یزدان نگاه کوتاهی از پشت شیشه به نقره انداخت و سریع رفت تا دکتر رو خبر کنه. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  9. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...تند و محکمی به سمت ماشین حرکت کردم. یزدان در پشتی ماشین رو باز کرد و تن سست و بی‌حرکتش رو روی صندلی پشت قرار دادم و در رو بستم و خودمم سوار شدم. این‌بار یزدان پشت رول بود، بی‌معطلی دنده رو جا به جا کرد و غرش ماشین به گوش رسید که بخاطر گ*از دادنش بود. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  10. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...هنوزم درونم طوفانی بود، اما دیگه بیش از این نای خالی کردن خودم رو نداشتم. «خواب دیدم آسمون از چشم ماه افتاده بود خون من از گوشهٔ چشم تو راه افتاده بود خواب دیدم سایه‌ای بودم که همراهی نداشت توی خوابم یه فرشته بال‌هاش و جا گذاشت» (علی زند وکیلی_بربادرفته) #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
بالا