Usage for hash tag: فاطمه_فتاحی

ساعت تک رمان

  1. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...رو انداخته بود یه طرف شونه‌اش و وقتی رسید به اشکان، از پشت آروم بغلش کرد و دستش رو نوازش‌گرانه کشید روی بازوی اشکان. حس کردم، تنم یهو یخ زد، همه بدنم سست و بی‌حرکت شده بود و کف دست‌های سردم عرق کرده بودن. تیررس نگاهم رو حتی نمی‌تونستم از هردوشون بردارم. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  2. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...کشید و اومد روبه رومون روی صندلی نشست و آرنج دست‌هاش رو گذاشت روی پاهاش و خم شد جلو و گفت: - من واقعا از شماها معذرت می‌خوام، اشتباه شده بود. اشکان پوزخندی زد و گفت: - اشتباه؟ شاهی خان می‌فهمید محافظ‌هاتون باهامون چیکار کردن؟ نزدیک بود هردومون بمیریم. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  3. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...در ظاهر با صندوق خالی مواجه میشه، در صورتی که به جای گ*از CNG مواد توشه و اونم نمی‌دونه. برای ماشین هم نترس مشکلی ایجاد نمی‌کنه از بنزینش استفاده می‌کنیم. اشکان با اخم سری تکون داد و گفت: - فکر خوبیه! همین؟ تف بهش یه تشکر خشک و خالیم نکرد، برج زهرمار! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  4. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...نشوند و گفت که خوشحاله که برگشتم. تنها کسی که براش عادی بود و مهم نبود، نازیلا بود. بعد از اونم همه ما دخترها یه حموم حسابی کردیم و شروع کردیم برای مهمونی آماده شدن. یه لباس به رنگ سرمه‌ای، مدل یقه دور گردنی بلندِ چاک‌دار پوشیده بودم با کفش‌های همرنگش. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  5. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...مسخره‌اس! حالا دستم رو بگیم عیبی نداره، سرم چی؟ گوشیم از صبح زرت و زرت در حال زنگ زدن بود، آیچارو قرار بود وقتی حالم خوب شد بهش زنگ بزنم، اما خب بعدش که یادم رفت، خودش دوباره زنگ زد و جواب که دادم، رگبار فحش‌هاش بودن که می‌شنیدم و ابراز نگرانی می‌کرد. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  6. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...سفید کوکائین و... با دیدن این وضعیت زیبا، پاهاش توان نگهداری وزنش رو نداشتن. زیبا وارونه روی تخت دراز کشیده بود و سرش از تخت آویزون بود، انگار که سرو ته شده باشه. آهنگ تندی هم در حال پخش بود و زیبا با ریتم آهنگ سرش رو تکون می‌داد و قهقهه میزد و می‌خندید. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  7. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...زور بیارتت، حالا خوددانی. و بعد گوشی رو قطع کردم. مطمئنم که میاد و برمی‌گرده، فقط ازم دلخوره. باید برش می‌گردوندم تا کار دست خودم نده، وگرنه معلوم نیست اگه تنها مسعود رو پیدا کنه و همه چیز رو بفهمه چی انتظارم رو می‌کشه. باید می‌کشوندمش سمت خودم، بایدیه! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  8. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...بیشتر هر روز دیگه مصمم میشه. اشکان از همه چیز خبر داشت، از همه چیز، از همه کارهام اشکان باخبر بود. حق با اشکان بود نباید بزارم خودش رو از باند جدا بدونه. لعنتی! ببین به کجا رسیدم که از یه فسقل دختر باید خواهش کنم که برگرده، با ۶۰ سال سن و ریش و موی سفید! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  9. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...از خونه بریم بیرون و بیایم. رفت و آمد کنیم. بر خلاف دخترها من بیشتر روز رو تمرین می‌کردم، با انگیزه! انگیزه‌ای که... نحوه ورود من به باند و آشناییم با زیبا اینجوری بود، اما اینکه چرا و به چه دلیل اومدم توی این باند و دوساله اینجا کار می‌کنم... *** #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  10. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...تا شما باشین که هیچ کدوم فکر فرار به سرتون نزنه. هرکی خربزه خورده پای لرزشم می‌شینه. اگه قرار بر این بود پشیمون بشین و فرار کنین از همون اولش پا توی جهنم من نمی‌ذاشتین. ملتفت شدین؟ خودشم می‌دونست جایی که زندگی می‌کنه و ماهم پیششیم با جهنم فرقی نداره. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
بالا