Usage for hash tag: فاطمه_فتاحی

ساعت تک رمان

  1. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...نهار بخوریم که محموله‌ها و دخترها رو زود تحویل بدیم. عنایت منتظرمونه. کوتاه و یخ‌زده گفتم: - باشه. و بی‌خداحافظی قطع کردم و گوشی رو گذاشتم توی جیبم. باد سردی وزید و باعث شد به خودم بلرزم و تو خودم جمع بشم. سرم رو فرو کردم تو یقه پالتوی مشکی و خز دارم. *** #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  2. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...من می‌میرم ای یار پوزخندی زدم و پک عمیق به سیگار زدم و بین دود غلیظش غرق شدم. *** *ترکیه_استانبول *نقره جلوی ویترین یخچال کیک‌ها ایستادم و یکی از کیک‌های ساده رو انتخاب کردم و به فروشنده گفتم برام توی یه جعبه سیاه و مشکی قرار بده. یه کیک کوچیک و مینی! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  3. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...سکته رو می‌زنن. دوباره جواب دادم: - اما اون‌ها خودشون هم... کف دستش رو به علامت کافیه بالا آورد و گفت: - ببخشید که وسط حرفتون می‌پرم، اما... من تصمیمم جدیه. نمی‌خوام اعضایی از خانوادم رو ببینم و نه اینکه اون‌ها من رو ببینن. شما بهتر درک می‌کنید چی میگم. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  4. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...نفس عمیقی کشیدم و گفتم: - یکم میزون نیستم اشکان کارت رو بگو. اشکان صداش نگران شد و گفت: - چیشده بابا؟ چرا صدات انقدر گرفته‌اس؟ سکوت کردم، باید می‌گفتم؟ بلاخره که اول و آخر می‌فهمید! - نکنه باز همون مر*تیکه کارن پیداش شده؟ من برگردم حال اون آشغال و می‌گیرم. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  5. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌کردم فکرم رو درگیرش نکنم، حالا هم با گستاخی تمام، اومده جلوم میگه می‌خوام باهات حرف بزنم. وجودش، حتی وجودش هم داره عذابم میده چه برسه به حرف زدن باهاش. از فکر و خیال گذشته بیرون اومدم، رسیده بودیم عمارت، با بی‌حوصلگی از ماشین پیاده شدم و وارد خونه شدم. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  6. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...و سرم هوار کشید و گفت من دختر به توعه ارازل نمیدم، مطمئنم دختر من کسی نیست دلباخته آدم بی‌سروپایی مثل تو بشه و نمی‌دونم با چه جرأتی جلوم وایسادی. گرفتم زیر باد کتک و گفت من دخترم و به کسی میدم که آدم باشه. نه به یه لات بی‌سرو پا. می‌دونی که منم وضعم ناجور. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  7. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...سری به علامت منفی تکون داد و گفت: - نه نکشتم، اما یه درسی بهش دادم که دیگه حتی از یک کیلومتری شماهم رد نشه خانم. نفس آسودم رو از سینم بیرون فرستادم و چیزی نگفتم قصد کشتنش رو نداشتم، اما قصد دور کردنش رو از قلبم چرا، داشتم. ماشین راه افتاد به سمت عمارت. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  8. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...- برای چی تعقیبم می‌کنی؟ نفس عمیقش رو از س*ی*نه بیرون داد و گفت: - می‌خوام باهات حرف بزنم. باهات خیلی حرف‌ها دارم زیبا، یه ربع فقط وقتت رو به من بده. سرم رو چرخوندم سمت اونور خیابون که دیدم شهاب از ماشین پیاده شد و با نگاهی موشکافانه به یاشار خیره شده بود. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  9. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...به اسارت کارن در اومده بودم و همه چیم رو از دست داده بودم، نمی‌خواستم بازم بهم ضرر برسونه، ج*ن*س‌هام برام از هرچیزی مهم‌تر بود، برای همین به اجبار قبول کردم. به همین سادگی همه چیز خ*را*ب شد! *** "امضای باخت رو صفحات کتاب زندگیمون، مهر خاموشی روی ل*ب‌هامون!" #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  10. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...بردم سمتش که محافظ‌هاش اسلحه‌هاشون رو گرفتن سمتم و متقابلا سهیل و شهاب هم اسلحه‌هاشون رو سمت کارن گرفتن نتونستم بیشتر از این جلو برم و گفتم: - کارن حد خودت رو بدون، به خداوندی خدا قسم، اگه از خط قرمز‌های من عبور کنی زندت نمی‌زارم. دمار از روزگارت در میارم. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
بالا