Usage for hash tag: فاطمه_فتاحی

ساعت تک رمان

  1. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...منقبض شده بود. مغزم رسما داشت سوت می‌کشید. یزدان نفس‌نفس زنون گفت: - ناکس‌ها نمی‌خوان کسی از جاشون چیزی بفهمه. چون من جاشون رو دیگه فهمیده بودم می‌خواستن من و هم نگه‌دارن با کلی مکافات از دستشون در رفتم. تا دیر نشده برید دنبالشون ممکنه مکانشون رو عوض کنن. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  2. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...از آینه جلو با دید تار، فرد سیاه‌پوشی رو روی صندلی عقب ماشین دیدم که محکم با دستمال سفید جلوی بینیم رو گرفته بود و با دست دیگه‌اش هم از تقلا کردنم جلوگیری می‌کرد، ترس به ذره‌ذره سلول‌های بدنم رخنه کرد. تو همین حین چشم‌هام سیاهی رفتن و چیزی نفهمیدم... *** #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  3. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...و سکوت، چندلحظه بعد کلافه پوفی کشید و گفت: - مسخره‌اس! فکر کردی گول این حرف‌هارو می‌خورم؟ من نمی‌تونم مثل تو بیخیال یه گوشه بشینم و نگاه کنم. محکم حلقه دست‌هام رو از هم باز کرد و دست‌هام شل کنار بدنم افتادن و بدون اینکه نگاهی بهم بندازه از اتاق خارج شد. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  4. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...- با این چیز‌هایی که تعریف کردی معلومه همه چی بدتر شده، دیگه مصمم شدم که نزارم اشکان برگرده. زیبا دوباره با بغض گفت: - درسته نقره، عزیز دلم دوست دارم فرصت بکنم باهات در تماسم مراقب خودت باش. فعلا. و بدون اینکه منتظر جوابی از سوی من باشه گوشی رو قطع کرد. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  5. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...اخم‌های وحشتناکش تو هم گره خورده بودن، خیلی می‌ترسیدم، تاحالا اینجوری ندیده بودمش، اما باید جلوش رو می‌گرفتم. عنایت می‌گفت هرطور شده جلوش رو بگیر نزار برگرده و شما دست من امانتین. چون اردشیر گفته بود به هیچ عنوان نباید برگردیم. اونم بدتر آتیشی شد و گفت: #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  6. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...زمین و جیغ و فریاد خدمت‌کارها بالا رفت و ترسیده به کارن خیره شدن. طوری سریع کارش رو انجام داد که نتونستم مقاومت کنم و بگم اینکار رو نکن. کار از کار گذشته بود و بیشتر به تشویشم دامن میزد. کارن سری تکون داد و گفت: - مفهومه؟ همشون با هراس و لرز سر تکون دادن. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  7. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...حتی نگاهم از خودم هم فراری بود. تا رسیدم پایین چشمم خورد به ارغوان و پونه که دست‌ها و دهنشون بسته شده بود و روی زمین نشسته بودن و بالا سرشونم دوتا از بادیگاردهای کارن ایستاده بودن. با حیرت به چهره پر از تشویش و اضطراب هردوشون نگاهی انداختم. خدایا چه خبره؟ #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  8. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...جیبش در آورد. از گوشه چشم دیدم اسم نازیلا روی صفحه خودنمایی می‌کنه. گوشی رو سایلنت کرد و جواب نداد و گذاشت توی جیبش. با طعنه گفتم: - چیشد؟ جواب می‌دادی؟ عشق جون‌جونیت نگران میشه. نازیلا الان فکرش پیش تو می‌مونه. می‌دونی که خوشش نمیاد من و تو کنارهم باشیم. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  9. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...همه تپیدی و ندید؟ آهی غمگین کشیدم و چشم‌هام رو با غصه بستم. غم توی بطن قلبم حبس شده بود و با تموم وجود چسبیده بود به قلبم و هیچ جوره از بین نمی‌رفت و این قلب خودم بود که از تو می‌سوخت و توی قفسه سینم شکنجه میشد. غرق افکاراتم بودم که تقه‌ای به در خورد. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  10. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمی‌شد. باهاش بیشتر از هر روز دیگه‌ای سر سنگین بودم، از همون یک ماه پیش که خبر رو شنیدم. خبر بارداری نازیلا رو! پوزخندی زدم، نازی باردار بود. هر دفعه که بی‌محلی‌هام رو می‌دید، پشت سرهم سوالاتش صف می‌کشیدن که چیشده چرا حرف نمی‌زنی؟ #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
بالا