...من... قرار است برای شما فرزندی به خوبی خودتان بیآورم.
ناگهان رازانا را به آ*غ*و*ش کشید.
- ازت ممنونم! من نمیدانم چگونه از تو تشکر کنم.
رازانا خندید و شانههایش لرزید. هاکان رازانا را از خودش جدا کرد و با دیدن صورت رازانا لبخندش ماسید.
-رازانا!
#انجمن_تک_رمان
#ونیس_امیر_خانی
#دو_امپراطور_و_یک_ملکه