ساعت تک رمان

  1. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...را بلند می‌کند و به پادشاه نگاه می‌کند. صدایش نگذاشت بیشتر از این در دریای فکر غرق شود. - برای چی منتظری؟ بنشین. - والا مقام، من چطور می‌توانم شام را با شما سرو کنم؟ لطفاً مرا عفو کنید! - اگر دلت نمی‌خواهد مجازات کنم بنشین و با من شام بخور. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی #دو_امپراطور_و_یک_ملکه
  2. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...و با تعجب به او خیره شد. یعنی چه؟ در نظر پادشاه جذابم‌؟ همان‌طور که او در نگاه من جذاب است؟ - پس باید برای من باشی! چشمانش از این گردتر نمی‌شد! پادشاه چرا این‌گونه حرف می‌زد؟ درمانده صدایش کرد. - پادشاه! - نکند می‌خواهی از فرمانم سرپیچی کنی؟ #انجمن_تک_رمان #دو_امپراطور_و_یک_ملکه...
  3. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...از سفر برنگشته تمام کارها را تو خواهی کرد. بلندتر داد زد: - مگه بهت نگفته بودم؟! آب دهانش را قورت داد و با ترس پاسخ سرخدمتکار را داد. - بانو، لطفاً از مجازات من بگذرید! خواهش می‌کنم. درگیر بقیه‌ی کارها بودم و اصلاً متوجه گذر زمان نشدم. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی #دو_امپراطور_و_یک_ملکه
  4. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...به سرخدمتکار بسپارم. به سمت لباس پادشاهی‌اش می‌رود. خدمه‌ها کمکش می‌کنند تا لباسش را به تن کند. لباسی که پر از طرح های طلا است. تاج سلطنت که پر از سنگ های قیمتی و یاقوت است را بر سرش نهاد. سپس راهی تالار بزرگ که وسعتش به ۴۰۰ متر می‌رسد شد . #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی #دو_امپراطور_و_یک_ملکه
  5. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...خدمتکار ها را نمی‌دهد. اگر خدمتکاری شالی را بردارد باید موهایش را از ته بتراشد. هرچه که بود از آن لباس خاکستری بردگان راحت شد. همراه آن زن که سرپرست خدمتکارهای قصر قدیم بود به راه افتادند. هر قدم که به جلو می‌گذاشتند تعجب رازانا بیشتر می‌شد. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی #دو_امپراطور_و_یک_ملکه
  6. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...خوردن هولیان¹ شد. اصلا از این غذا خوشش نمی‌آید؛ اما چاره‌ی دیگری ندارد، بنابراین مشغول خوردن هولیانی شد که مطمئنا به جای سبزی، آشغال‌های سبزی‌‌ها را ریخته‌اند. ¹( سبزیجات آب پز همراه با میوه ترش چنین غذایی وجود ندارد! و زاده ذهن نویسنده هست. #انجمن_تک_رمان #دو_امپراطور_و_یک_ملکه #ونیس_امیر_خانی
  7. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...سیاه مردانه‌ دید که همگی شبیه به‌هم بودند. سرش را که بلند کرد، متوجه شد که لباس‌هایشان نیز به یک شکل است. لباس‌هایی که خیلی برایش آشنا است. لباس‌هایی که سبز هستند و زره‌هایی به رنگ سرمه‌ای و زرد رنگ پوشیده‌اند. هه، چه ترکیب رنگ مسخره‌ای! #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی #دو_امپراطور_و_یک_ملکه
  8. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...او می‌خواهد آزادانه زندگی کند. بلاخره رازانا هم فروخته شد. رازانا دیگر متعلق به خودش نیست. او دیگر رزانای آزاد نیست، او مانند پرنده‌ای به سوی قفس پرواز می‌کند. آه! آه! آه! آه! آه! بر رازانای بیچاره. ¹(چیزی به اسم سکه مرواریدی وجود ندارد) #دو_امپراطور_و_یک_ملکه #ونیس_امیر_خانی #انجمن_تک رمان
  9. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...اگر این کار را نمی‌کردند، روی زمین کشیده می‌شدند. نزدیک به سه روز بود که نه جرعه‌ای آب نوشیدم است و نه تکه‌ای نان خورده است. این چند ساعت هم که راه رفته‌ ضعفش را چندین برابر کرده است. زخم‌های تنش هم دردشان درحال پیشی گرفتن از یکدیگر بود. #دو_امپراطور_و_یک_ملکه #ونیس_امیر_خانی...
  10. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...را بهم می‌زند، روی دو زانو بر روی زمین می‌خورد و صورتش پر از اشک‌های شور می‌شود. ای کاش قدرت این را داشت که با یک نیزه همه‌ی این جنایت‌کارها را به قتل برساند! ولی رازانا در صلاحی داشت نه توانی برای مبارزه، در حال حاضر رازانا پر از هیچ است. #دو_امپراطور_و_یک_ملکه #ونیس_امیر_خانی #انجمن_تک_رمان
بالا