با نگاهی مصمم به سفیر سامتایان که جلویش خم شده بود نگاه کرد.
-از ما چه میخواهيد؟
-اول درود بر شما مل...
رازانا میان حرف سفیر پرید.
-امپراطور ما را به اسارت میگیرید، بعد بر من درود میفرستید؟
-ملکه! شما یک سامتایانی هستید.
-بودم، ولی از وقتی دیارم مرا پس زد و سانراب مرا به عنوان ملکه پذیرفت من...