ساعت تک رمان

  1. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...بود نگاه می‌کند بعد دخترش را در بغلش می‌گیرد. -دختر قشنگم! کمی تحمل کن! داریم برای برگرداندن پدرت به سامتایان می‌رویم. رازانا به سختی توانست ملکه مادر را راضی کند تا دخترش را به رسمیت بشناسد و نام دخترش شد تیارا! همان اسمی که هاکان دوست داشت. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی...
  2. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...را می‌فهمد و او هم ناراحت می‌شود. بهتر است آرام باشید تا همه چیز درست شود. رازانا اشک.هایش را پاک کرد و سعی کرد دختر عزیز تر از جانش را آرام کند. -جانم! مادر دورت بگردد! آرام باش! من پیشت هستم! گریه نکن! دختر قشنگ من، تو نباید گریه کنی! #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی #دو_امپراطور_و_یک_ملکه
  3. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...شد. -ملکه! تبریک می‌گویم فرزندتان صحیح و سالم به دنیا آمد. رازانا لبخندی به صورت دلنشین دخترش زد. طبیب نوزاد کوچک و قرمز رنگ را به ب*غ*ل رازانا داد. رازانا زیر ل*ب زمزمه کرد. -دختر من! بعد با خیال راحت چشمانش را بست و به خوابی عمیق فرو رفت. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی #دو_امپراطور_و_یک_ملکه
  4. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...سونا با شنیدن این خبر به سمت شفا خانه قصر پا تند می‌کند و سیتا به سمت رازانا می‌رود. -ملکه گفتم طبیب خبر کنند. لطفا تحمل کنید. رازانا با صدایی که از درد بریده شده بود گفت. -نمی‌توانم! دارم می‌میرم. -عادی است ملکه شاهزاده دارند به دنیا می‌آیند. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی...
  5. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    با نگاهی مصمم به سفیر سامتایان که جلویش خم شده بود نگاه کرد. -از ما چه می‌خواهيد؟ -اول درود بر شما مل... رازانا میان حرف سفیر پرید. -امپراطور ما را به اسارت می‌گیرید، بعد بر من درود می‌فرستید؟ -ملکه! شما یک سامتایانی هستید. -بودم، ولی از وقتی دیارم مرا پس زد و سانراب مرا به عنوان ملکه پذیرفت من...
  6. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...مطمئنا امپراطور ما زنده و سالم است. شما باید قوی باشید. -کمکم کن بلند شوم، باید به دیدن آن سفیر بروم. رازانا سعی کرد لباس مناسبی بپوشد بعد به سمت تالار ملاقات به راه افتاد. رازانا با خود عهد بست تقاص تمام کار‌های کویات را از او پس بگیرد. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی #دو_امپراطور_و_یک_ملکه
  7. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...بیشتر از این به غصه‌هایش فکر نکند، به سمت رودخانه سمت پل رفت. تصویر رازانا در آب به طور نا واضح منعکس شد. رازانا به چشمانش که غمی در درون‌شان بود نگاه کرد. و حرف هاکان در ذهنش تکرار شد -رازانا! چه در چشمانت داری که مرا به سوی خود جذب می‌کنند؟ #انجمن_تک_رمان #دو_امپراطور_و_یک_ملکه...
  8. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...پیش‌تان هستم نیاز به ترس نیست به خواب آرام‌تان ادامه دهید شما نیاز به استراحت دارید. رازانا سعی کرد به حرف سونا گوش دهد و دوباره به خواب عمیقی فرو رفت. -ملکه! لطفا بیدار شوید و دست و صورت‌تان را بشویید. رازانا بی‌حال نق زد. -می‌خواهم بخوابم. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی #دو_امپراطور_و_یک_ملکه
  9. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...باشید ما تا آخر عمر به شما و فرزندتان وفا دار خواهیم ماند. رازانا سراسیمه از جایش پاشد. -دیگر حق ندارید اینگونه جلویم زانو بزنید! شما تنها کسانی بودید که در قصر مرا حمایت کردید و من اجازه نمی‌دهم شما هم مانند بقیه سر تعظیم جلویم فرود آورید. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی #دو_امپراطور_و_یک_ملکه
  10. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...شما را به سیاه چاله نفرستم. بعد به شتاب دست ملکه مادر را رها کرد. ملکه مادر با نفرت در چشمان رازانا زل زد. -مطمئن باش تقاص این کارت را خیلی زود پس می‌گیری! بعد با شتاب بیرون رفت. -ملکه حالتان خوب است؟ -من خوبم به وزیر بگویید به اتاقم بیاید. #انجمن_تک_رمان #دو_امپراطور_و_یک_ملکه #ونیس_امیر_خانی
بالا