...- رازانا! رازانای من!
بعد از جایش بلند شد و به سوی مهبد رفت.
- دلم برایت تنگ شده بود. خوشحالم که باز برگشتهای! من تو را خیلی رنج دادم، من از تو انتقام کار عمویم را گرفتم اما حال پشیمان هستم! من از اینکه همیشه فقط از دستت دادم ناراحت هستم.
#انجمن_تک_رمان
#ونیس_امیر_خانی
#دو_امپراطور_و_یک_ملکه