ساعت تک رمان

  1. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...بود! اسم واقعی آن دختر تیارا هست. کویات با این‌که حدسش را می‌زد، ولی با این‌حال شوکه به نیوان نگاه کرد. کویات در خود احساس غریب و عجیبی داشت. شباهت رازانا و تیارا غیر قابل انکار بود. وقتی به آن دختر نگاه می‌کرد انگار به رازانا نگاه می‌کرد. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی #دو_امپراطور_و_یک_ملکه
  2. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌دانی که چه‌قدر دوستت دارم؟ نیوان هیچ پاسخی نمی‌دهد. گویا که هیچ سوالی از او پرسیده نشده است. با این‌حال عمید دست بردار نبود. - چرا این‌قدر دیر آمدی؟! دلم خیلی برایت تنگ شده بود! وقتی که شنیدم کالسکه‌تان در راه خ*را*ب شد بسیار نگران‌تان شدم. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی #دو_امپراطور_و_یک_ملکه
  3. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...دخترک می‌سوخت. دختری که مدام تاوان پس می‌داد و سزای کارهای نکرده‌اش را می‌دید، ولی باز هم خودش را خوش‌بخت می‌دید. حالا برای این‌که زنده بماند و نفس بکشد باید این خواری و خفت را تحمل کند. نیوان مهبد را ب*غ*ل می‌کند و از روی زمین بلندش می‌کند. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی #دو_امپراطور_و_یک_ملکه
  4. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...پی می‌برد. با یادآوری بلایی که بر سرش نازل شده بود جیغی کشید و با مشت روی پای خود کوبید. نیوان او را از زمین بلند کرد. - تو از این پس همسر من محسوب می‌شوی! بعد از رفتن به قصر تو را به عقد خودم در می‌آورم! من هم دوست ندارم زنم روی زمین بنشیند. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی...
  5. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...بود و چشمان‌شان ر*اب*طه جدایی‌ناپذیری برقرار کرده بود. چشمان سرخ نیوان در ذوق می‌زد. نیوان آهی کشید. حالا وقتش بود که به هدفش برسد. لبانش را کمی جلوتر برد و چشمانش را بست. مهبد شوکه شده بود و توان هیچ حرکتی نداشت. نیوان صورتش را نزدیک مهبد کرد. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی...
  6. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...رویش زین گذاشت. - بیا سوار شو. - عالی‌جناب! امکان دارد اجازه دهید که من هم بین محافظ‌ها بمانم؟ - تو خدمت‌کار شخصی‌ام هستی و باید به هر جا که من می‌روم بروی. تیارا بی‌خبر از همه‌جا با کمک نیوان سوار اسب شد. در هوای پاییزی اسب‌سواری دل‌پذیر بود. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی...
  7. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...کشید: - مگر نگفته بودم؟ نگاه سرد مهبد و بی‌تفاوتی‌اش جری‌ترش کرد. - جواب مرا بده! - گفته بودید. - پس چرا به روی شاهزاده سپنتا لبخند زدی؟ کدام قانوان قصر به تو اجازه این‌که دستش را بگیری می‌داد؟ - من فق... . - چیزی نگو! حمام را برایم آماده کن. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی...
  8. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...نگاه کرد اما نیوان بی‌آنکه به چهره زیبای همسرش نگاه کند جوابش را می‌دهد: - وقت کافی ندارم! باید به زمین‌های اطراف برای سرکشی بروم. بعد هم دست دخترک را ول کرد و به سرعت از سالن دور شد. - چه‌گونه ولیعهد را اغوا کرده‌ای که دیگر به پیش من نمی‌آید؟ #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی...
  9. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...اجازه ورود می‌دهد، وارد اتاق بزرگ نیوان می‌شود. - صبح‌تان بخیر عالیجناب! صبحانه آماده است و همه منتظر شما هستند که صبحانه‌شان را میل کنند. نیوان سری تکان داد. مهبد پارچ آب و کاسه مسی را مقابل نیوان گذاشت و در شست‌ و شوی صورتش به او کمک کرد. #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی...
  10. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    ...تولد نداشته‌ام! البته نگرفتن جشن تولد یک چیز عادی برای مردم است. من شنیده‌ام که اشراف‌زادگان هر سال زادروز خود و عزیزان‌شان را جشن می‌گیرند، در حالی که بسیاری از مردم با داشتن پنجاه سال سن تا به حال جشنی نداشته‌اند. - چی؟ چه‌گونه امکان دارد؟ #انجمن_تک_رمان #ونیس_امیر_خانی #دو_امپراطور_و_یک_ملکه
بالا