Usage for hash tag: زینب_گرگین

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...نه... نفری... بعدشم...بعدشم ابتینو... ابتین قشنگ منو... ابتین قشنگ منو می‌کشه. دیگر تحمل ندارم، تا همین جایش، برای کشتن هانی کافی‌ست. عصبی او را رها می‌کنم و یاس، با خنده دور خودش می‌چرخد. به طرف خروجی اشپز خانه می‌روم و با تمام توان اسم یزدان را صدا می‌زنم. #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
  2. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...عادی بَد مَست بودم و وای به حال حالایی که واقعا دچارم کرده‌اند. معده‌ام، رفلاکس می‌کند و سرم گیج می‌رود. حالت تهوع و سرگیجه، باهم دست به دَست داده‌اند تا سَرم بچرخد و نگاهم تار برود. دو حامی می‌دیدم و سه یزدان. خدایا، گناه این توفیق اجباری را پای حامی بنویس! #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
  3. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...وای به حالت اگه یه اتفاقی که نباید بیفته، زورم به حامی نرسه به تو می‌رسه. می‌خندد و شانه بالا می‌اندازد. حامی دست مرا به صندلی محکم می‌کند و یزدان پارچه را به چشم‌هایم می‌بندد. جیغ می‌کشم و محکم خودم را تکان می‌دهم: - من شما دو تا رو تو خواب خفه می‌کنم. #موقعیت_صفر #زینب_گرگین #انجمن_تک_رمان
  4. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...و همین که حامی و یزدان یک قدم جلو می‌روند، اهسته عقب می‌اید و کنار من قرار می‌گیرد: - جریان خواهر الدنگشو گفتی؟ چشم‌هایم از صدای اهسته او گرد می‌شود. حامی گوش‌های بسیار تیزی دارد. تمام کائنات را به صف می‌کشم تا حامی نشنیده باشد؛ اما دریغ از این حسرت بیهوده! #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
  5. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...یاس. با شنیدن صدای حامی اهسته به طرفش بر می‌گردم و دستی به معنای صبر کن تکان می‌دهم: - ممنونم ازتون، فقط لطفا اذیت نشه. ابرو بالا می‌اندازد و چشمکی می‌زند: - خیالت راحت زن عمو جون. لبخند می‌زنم و حینی که موبایلم را به جیبم می‌فرستم، به طرف حامی حرکت می‌کنم. #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
  6. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...رهام قرار می‌گیرد. با دست به چادری که دیشب، حامی کنار بی ام و محبوبش بنا کرده بود اشاره می‌کند: - برید، برید تو چادر همه برداشتارو ده بار چک کنید، دیشبم بچه‌ها مزاحمتون شدن اگه بازم کاری از دیشب مونده ادامه بدین. سرخ می‌شوم، چقدر این مردها بی‌پرده‌اند! #موقعیت_صفر #زینب_گرگین #انجمن_تک_رمان
  7. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...رهام شانه بالا می‌اندازد و آهسته می‌خندد: - مبارکت باشه عمو جون. حامی به طرفم می‌اید و با کشیدن دستم، مرا به طرف یزدانی که خیره نگاهمان می‌کند، می‌برد. یزدان بی‌معرفت را ببین؛ انگار نه انگار که شب‌ها را باهم در بیمارستان سپری کرده بودیم، بی‌معرفت فراموش کار! #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
  8. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...سخت پر کاری را پشت سر گذاشته و فی الحال، هیچ ایده‌ای برای این‌که چه گهی بخورد ندارد. حالا، من مانده‌ام و یک مغز پوچ شده و قلبی که مانند کودکان سه‌ساله ذوق دارد دنبال او برود. گفتم کودک سه‌ساله، ابتین عزیزم. نمی‌شود، پنهانی، برای یک دقیقه هم که شده او را دید؟ #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
  9. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...حامی بلند می‌شوم و به طرف شومیزی که ان طرف افتاده و رسوایی مرا نشان می‌دهد، می‌روم: - هیچی، هیچی دلم برای هانی تنگ شده همین. سریع شومیزم را می‌پوشم و دکمه‌هایش را تا به تا می‌بندم. - یاس، نپیچون منو، سگم نکن. استرس به جانم می‌نشیند خاک بر سر رویاباف من! #موقعیت_صفر #زینب_گرگین #انجمن_تک_رمان
  10. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...رسیده‌اند، با او زیاد داشتم. لَب می‌گزم و سعی می‌کنم با نفس‌های عمیق، افکار لعنتی‌ام را کنترل کنم. حامی، اهسته مرا بلند می‌کند و روی پاهایش می‌نشاند. خیره می‌شود در چشم‌هایم؛ عمیق و پر التهاب. به رسم مرام، اجازه می‌گیرد و طبق معمول، من مقابل نگاهش کم می‌اورم. #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
بالا