...عشق در چشمهایش شیرجه میزد و بالا و پایین میپرید. لَبم ناخواسته میخندد:
- خوبی؟
چشم میبندد و به اهستگی باز میکند:
- بهتر از این نمیشه، سومین خبر خوش کل زندگیم رو شنیدم.
ابرو بالا میاندازم و اهسته میخندم، اینکه اولویت دارم برایش لِذتی بینهایت است.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...شما را از دنیا و ادمهایش بینیاز میکند.
- خبر دارم براتون، ما چکاب کامل از همسرتون گرفته بودیم که مطمئن بشیم کمبودی که سلامتشون رو تهدید کنه، نداشته باشن و متوجه یه چیزی شدیم.
چشمهای منتظر من و اخمهای حامی هر دو یک معنی دارند؛ کنجکاوی و تعجب از این لحن.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...و صدایش یکجورهایی توام با خشم میشود. اهسته چشم باز میکنم و به اسمان سرخ چشمهایش خیره میشوم. سیبک گلویش تکان میخورد و اهسته و پر تاکید لَب میزند:
- دیگه هیچوقت چشماتو نبند!
لبخند محوی میزنم. به قول نسل جدید، قلبم اکلیل پخش میکند؛ ان هم صورتی.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...که از تمام دنیا، تنها اغوش او را میخواهم. میخواهم انچنان او را در اغوشم بکشم که جذب وجودم شود و هرگز به رفتن فکر نکند. ابتین را ب*غ*ل میکنم و به طرف ماشین میروم.
فقط یکبار دیگر چشمهایش را ببینم، قول میدهم که حتی نگذارم برای خواب هم انها را ببند.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...چه بدهم؟ این بچه چه ظلمی کرده؟
ادم کشته؟ حق مردم خورده؟
این خدایی تو نیست! هست؟
چشم می بندم و با یک دَستم سَر ابتین را به سینِه ام می فشارم.
قلبم وحشیانه می کوبد و حالش هیچ خوب نیست.
- همه چیز درست میشه بابا
و من بهتر از همه می دانم که هیچ چیز درست نمی شود.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...
...من به سرامیکهای سرخ شده حمام خیره ماندهام. نگاهم به قفسهی ثابت سینِهی او میچرخد، به لَبهای رنگ پریده و صورت بیروحش. گوشهایم، به فریاد از ته جان حامیست و مغزم از کار افتاده. قطرهی اشکی، اهسته از کنج چشمهایم بیرون میاید. یاس رفت، به همین راحتی... .
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...
...به سَمت حمام میروم. فکر کنم یک تیغ باید داشته باشم. خدا، میبخشی مَرا مگر نه؟
بیتوجه به اهورایی که چند تقه به دَر میزند، در حمام را باز میکنم و وارد میشوم.
صدای اهورا میاید:
- یاس، خواهر قشنگم درو باز کنم باهم حرف بزنیم.
دیگر تمام شده اهورا، دیر امدی.
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...
...از گلم پاکتره؛ اما تو لیاقت داشتنش رو نداری، تویی که حتی بهش فرصت حرف زدن نمیدی، همون بهتر که از زندگیش گم بشی.
هقهقم میشکند و روی زمین فرود میایم. صورتم را بین دَست هایم میگیرم و جیغ میکشم. فکرش هم دیوانه کننده بود، بدون او و آبتین چگونه زندگی میکردم؟
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین...
...را زیر اب میکشم. هنوز کفها از روی صورتم کنار نرفتهاند که با شنیدن صدای سلام نصفه نیمه اهورا و صدای سیلی که پشت بندش میاید، تَنم خشک میشود و شوکه سریع صورتم را میشورم و اب را میبندم:
- اهورا چی شد؟
صدای فریاد میاید و غرش حامی. تَنم میلرزد. چه شده؟
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
...ان منشی احمق بیشعور را میگوید. عصبی از جا بلند میشوم و با برداشتن عینک افتابیام، عصبی دندان میسابم و دوطرف سَرم را میفشارم:
- منو نصیحت نکن، بَدم میاد.
یزدان برو بابایی، نثارم میکند و من بیتوجه به او عصبی و با گامهای بلند اتاق را ترک میکنم.
***
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان