خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

دلنوشته مجموعه دلنوشته زخم های پنهان | علی برادر خدام خسروشاهی نویسنده انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,340
Points
1,395
فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 20: آغاز یک سفر
در دل شب،
چشم‌هایم به افق خیره است؛
سفری آغاز می‌شود،
که هیچ‌کس از آن خبر ندارد؛
سفری به دوردست‌ها،
به سرزمین‌های ناشناخته،
جایی که یاد تو،
همچون سایه‌ای سنگین بر دوش من است.
هر قدمی که برمی‌دارم،
وزن خاطرات‌مان را حس می‌کنم؛
صدای خنده‌هایت در گوشم طنین‌انداز است،
اما اکنون،
تنها صدای باد است که با من می‌خواند؛
و من در این سفر،
تنها مسافری‌ام،
که گم شده در دنیای بی‌تو.
چرا باید این‌گونه می‌شد؟
چرا باید عشق‌مان،
به یک سفر بی‌پایان بدل می‌شد؟
هر کجا که می‌روم،
یاد تو همچنان با من است؛
چشم‌هایم را می‌بندم،
تا شاید دوباره تو را ببینم.
دلم برای آن روزها تنگ شده،
برای لحظه‌هایی که در آ*غ*و*ش هم،
دنیا را فراموش کرده بودیم؛
اما حالا،
این سفر،
تنها یادآور درد و تنهایی‌ام است؛
و من در این جاده‌های تاریک،
به دنبال نور چشمانت می‌گردم.
اما ای عشق،
آیا روزی خواهد آمد؟
که این سفر بی‌پایان،
به یک مقصد خوشبختی برسد؟
من هنوز امیدوارم،
که در انتهای این جاده،
دوباره تو را بیابم؛
تا شاید آغاز یک سفر،
به پایان یک داستان عاشقانه بدل شود؛
و من،
در آ*غ*و*ش تو،
دوباره زندگی را احساس کنم.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#انجمن_تک_رمان
#زخم_های_پنهان

فصل 1 - آغاز یک عشق ،دلنوشته 20: آغاز یک سفر
در دل شب،
چشم‌هایم به افق خیره است؛
سفری آغاز می‌شود،
که هیچ‌کس از آن خبر ندارد؛
سفری به دوردست‌ها،
به سرزمین‌های ناشناخته،
جایی که یاد تو،
همچون سایه‌ای سنگین بر دوش من است.
هر قدمی که برمی‌دارم،
وزن خاطرات‌مان را حس می‌کنم؛
صدای خنده‌هایت در گوشم طنین‌انداز است،
اما اکنون،
تنها صدای باد است که با من می‌خواند؛
و من در این سفر،
تنها مسافری‌ام،
که گم شده در دنیای بی‌تو.
چرا باید این‌گونه می‌شد؟
چرا باید عشق‌مان،
به یک سفر بی‌پایان بدل می‌شد؟
هر کجا که می‌روم،
یاد تو همچنان با من است؛
چشم‌هایم را می‌بندم،
تا شاید دوباره تو را ببینم.
دلم برای آن روزها تنگ شده،
برای لحظه‌هایی که در آ*غ*و*ش هم،
دنیا را فراموش کرده بودیم؛
اما حالا،
این سفر،
تنها یادآور درد و تنهایی‌ام است؛
و من در این جاده‌های تاریک،
به دنبال نور چشمانت می‌گردم.
اما ای عشق،
آیا روزی خواهد آمد؟
که این سفر بی‌پایان،
به یک مقصد خوشبختی برسد؟
من هنوز امیدوارم،
که در انتهای این جاده،
دوباره تو را بیابم؛
تا شاید آغاز یک سفر،
به پایان یک داستان عاشقانه بدل شود؛
و من،
در آ*غ*و*ش تو،
دوباره زندگی را احساس کنم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,340
Points
1,395
فصل 2-درد جدایی، دلنوشته 1: خداحافظی تلخ
در سکوت شب، در دل تاریکی،
دست‌هایم را به یاد تو می‌فشارم.
چشمانم پر از اشک،
و قلبم، داغی از جدایی را حس می‌کند.
خداحافظی تلخ،
چگونه می‌توانم بگویم؟
چگونه می‌توانم این کلمات را بر زبان آورم،
در حالی که عشق تو در رگ‌هایم جاری است؟
یاد تو، همچون سایه‌ای سنگین،
بر دوش من نشسته است.
هر لحظه‌ای که با تو بودم،
به یادم می‌آید؛
لحظاتی که در آ*غ*و*ش تو گم شدم،
لحظاتی که دنیا فقط تو بودی.
اما حالا…
این جدایی، این فاصله،
چگونه می‌تواند تحمل شود؟
تو که تمام زندگی‌ام بودی،
چگونه می‌توانم بدون تو ادامه دهم؟
خداحافظی تلخ،
چشمانت را برای آخرین بار می‌بینم.
آیا می‌دانی که قلبم چگونه می‌شکند؟
آیا می‌دانی که هر کلمه‌ی خداحافظی،
چقدر دردناک است؟
بگذار این اشک‌ها،
شاهد عشق ما باشند.
بگذار این لحظات تلخ،
در تاریخ قلبم ثبت شوند.
اگرچه دوری ما را از هم جدا کرده،
اما عشق ما همیشه در دل من خواهد ماند.
خداحافظی تلخ،
اما عشق ما هرگز فراموش نخواهد شد.
پس بگذار این کلمات،
آخرین یادگار ما باشد.
خداحافظ، ای عشق جاودانه‌ام،
تا روزی دیگر… تا دوباره دیدار.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#انجمن_تک_رمان
#زخم_های_پنهان
فصل 2-درد جدایی، دلنوشته 1: خداحافظی تلخ
در سکوت شب، در دل تاریکی،
دست‌هایم را به یاد تو می‌فشارم.
چشمانم پر از اشک،
و قلبم، داغی از جدایی را حس می‌کند.
خداحافظی تلخ،
چگونه می‌توانم بگویم؟
چگونه می‌توانم این کلمات را بر زبان آورم،
در حالی که عشق تو در رگ‌هایم جاری است؟
یاد تو، همچون سایه‌ای سنگین،
بر دوش من نشسته است.
هر لحظه‌ای که با تو بودم،
به یادم می‌آید؛
لحظاتی که در آ*غ*و*ش تو گم شدم،
لحظاتی که دنیا فقط تو بودی.
اما حالا…
این جدایی، این فاصله،
چگونه می‌تواند تحمل شود؟
تو که تمام زندگی‌ام بودی،
چگونه می‌توانم بدون تو ادامه دهم؟
خداحافظی تلخ،
چشمانت را برای آخرین بار می‌بینم.
آیا می‌دانی که قلبم چگونه می‌شکند؟
آیا می‌دانی که هر کلمه‌ی خداحافظی،
چقدر دردناک است؟
بگذار این اشک‌ها،
شاهد عشق ما باشند.
بگذار این لحظات تلخ،
در تاریخ قلبم ثبت شوند.
اگرچه دوری ما را از هم جدا کرده،
اما عشق ما همیشه در دل من خواهد ماند.
خداحافظی تلخ،
اما عشق ما هرگز فراموش نخواهد شد.
پس بگذار این کلمات،
آخرین یادگار ما باشد.
خداحافظ، ای عشق جاودانه‌ام،
تا روزی دیگر… تا دوباره دیدار.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,340
Points
1,395
فصل 2-درد جدایی، دلنوشته 2:سکوت پس از طوفان
در دل شب، پس از طوفانی سهمگین،
سکوتی سنگین بر دل زمین نشسته است.
صدای باد، که روزی فریاد می‌کشید،
اکنون در گوش‌هایم، تنها زنگ سکوت است.

چشم‌هایم را می‌بندم و یاد تو را می‌آورم؛
تو که در آغوشم، با گرمای حضورت،
چندین بار آسمان را رنگین کرده بودی.
اما حالا، تنها یاد توست که در دل طوفان مانده.

دلِ شکسته‌ام، در این سکوت غم‌انگیز،
می‌نالد و فریاد می‌کشد از دوری‌ات.
چقدر بی‌صداست این شب،
چقدر تلخ است این سکوت!

دریغ از آن روزها که با هم می‌خندیدیم؛
دریغ از آن لحظات که عشق، ما را در آ*غ*و*ش می‌فشرد.
حالا تنها سایه‌ات را می‌بینم،
که در گوشه‌ای از قلبم، به انتظار نشسته است.

دلم برای آن خنده‌های شاد و بی‌پروای تو تنگ شده؛
برای آن چشمانت که مانند ستاره‌ها می‌درخشیدند.
اما اکنون، تنها یاد توست که بر دل نشسته،
و این سکوت، همچون زنجیری بر دلم سنگینی می‌کند.

آه ای عشق! آیا بازخواهی گشت؟
یا این سکوت ابدی، گناه جدایی ماست؟
در دل شب، من به انتظار نشسته‌ام؛
تا شاید صدای قدم‌هایت را بشنوم،
تا شاید طوفان عشق دوباره به جانم بوزد.
ای کاش سکوت پس از طوفان،
تنها یک خواب بود؛
و من دوباره در آ*غ*و*ش تو جا می‌شدم.
اما حالا، فقط سکوت است و یاد تو…

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#زخم_های_پنهان
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,340
Points
1,395
فصل 2-درد جدایی،دلنوشته 3: خاطراتی که نمی‌میرند
در سکوت شب، وقتی ستاره‌ها در آسمان می‌درخشند، یاد تو در دلم زنده می‌شود.
خاطراتی که با هر نفس، در عمق وجودم ریشه دوانده‌اند، گویی هیچ‌گاه نمی‌میرند.

یاد آن روزهای بارانی، وقتی دست‌های گرم‌ات را در دستانم می‌فشردم.
چشم‌هایت، دریایی از احساسات، رازهایی را در خود نهان داشت که هرگز نتوانستم کشف کنم.
و حالا، تنها صدای باران است که به یاد تو می‌بارد و من، در خلوت خود، غرق در اندوهی بی‌پایان هستم.

می‌دانم زمان می‌گذرد، اما یاد تو همچنان تازه است.
هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، شبیه یک قرن است.
و من هنوز هم در جستجوی آن لبخند هستم، لبخندی که روزی زندگی‌ام را روشن کرد.

دلم برای آن شب‌های پر ستاره تنگ شده است،
برای آن گفتگوهای بی‌پایان که در دل تاریکی می‌گذشت.
اما حالا تنها سایه‌ای از تو باقی مانده، سایه‌ای که هرگز نمی‌تواند پر شود.

خاطرات ما مانند کتابی هستند که هر صفحه‌اش پر از عشق و درد است.
هر کلمه‌اش زخم‌هایی را باز می‌کند که هرگز التیام نمی‌یابند.
و من، همچنان در این کتاب غرق شده‌ام، در جستجوی امیدی که دیگر وجود ندارد.

عشق ما مانند شعله‌ای بود که هرگز خاموش نمی‌شود،
اما حالا تنها خاکسترهایش را در دلم حس می‌کنم.
و این خاکسترها، یادآور لحظاتی هستند که هرگز فراموش نخواهم کرد.

پس بگذار خاطراتم زنده بمانند، حتی اگر دردناک باشند.
زیرا این خاطرات، نشانه‌ای از عشق ما هستند؛
عشقی که حتی در میان غم و اندوه، همچنان می‌درخشد.

ای کاش می‌توانستم دوباره تو را ببینم،
اما می‌دانم که تو در قلب من جاودانه‌ای.
خاطراتی که نمی‌میرند، و عشق ما همیشه زنده خواهد ماند.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#زخم_های_پنهان
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,340
Points
1,395
فصل 2-درد جدایی،دلنوشته 4: سایه‌ها و تنهایی
در دل شب، وقتی سکوت بر فضا حاکم است
سایه‌ها به ر*ق*ص درمی‌آیند،
و من، تنها در گوشه‌ای از این تاریکی،
با خاطراتی که مانند سایه‌ها مرا دنبال می‌کنند،
به تماشا نشسته‌ام.
چشمانم به ستاره‌ها خیره است،
اما قلبم در دنیایی از تنهایی غرق شده است.
یاد تو، همچون نسیمی سرد،
بر روح خسته‌ام می‌وزد.
چرا که هر لحظه بی‌تو،
عذابی است که بر جانم می‌نشیند.
در آ*غ*و*ش شب،
تنهایی‌ام را می‌پذیرم.
سکوتی که تنها صدای نفس‌های من است،
و سایه‌هایی که در هر گوشه‌ی این اتاق،
چهره‌ی تو را به یادم می‌آورند.
آیا می‌دانی، عشق من،
که هر کجا که می‌روم،
سایه‌ات با من است؟
تو در هر لحظه از زندگی‌ام جاودانه‌ای،
اما این دل تنها، به کدامین سرزمین برود؟
یاد تو، مانند بارانی بی‌پایان،
بر دلم می‌بارد و آن را غرق می‌کند.
من در این دنیای بی‌رحم،
فقط یک مسافر گم‌شده‌ام،
که در جستجوی تو،
به هر سایه‌ای چنگ می‌زنم.
تنهایی‌ام را با یاد تو پر می‌کنم،
اما هیچ چیز نمی‌تواند جای خالی‌ات را پر کند.
می‌دانم که عشق واقعی،
هرگز نمی‌میرد، اما این درد…
این درد چگونه با من خواهد زیست؟
پس بگذار تا در این شب تاریک،
با سایه‌هایم به گفتگو بنشینم.
شاید روزی، در یکی از این گفتگوها،
صدای تو را بشنوم.
شاید روزی، دوباره در آ*غ*و*ش تو بیفتم،
و دیگر هیچ سایه‌ای نتواند مرا از تو دور کند.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#زخم_های_پنهان
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,340
Points
1,395
فصل 2-درد جدایی، دلنوشته 5: اشک‌های پنهان
در ژرفای این دل تنگم، دریایی از احساسات طوفانی می‌جوشد. احساساتی که گاه به آرامی می‌بارند و گاه همچون سیلابی خروشان، همه چیز را در خود می‌بلعند. اینک می‌خواهم از اشک‌هایی بگویم که در پس لبخندی پنهان شده‌اند، از عشقی که در سکوت می‌سوزد و از آرزوهایی که همچون شمعی در باد، خاموش می‌شوند.
ای کاش می‌شد بغض را فرو نبرد، ای کاش می‌شد اشک‌ها را آزاد گذاشت تا بر گونه‌هایم جاری شوند. اما من یاد گرفته‌ام که لبخند بزنم، حتی وقتی قلبم می‌شکند. یاد گرفته‌ام که قوی باشم، حتی وقتی روحم خسته است. اما در پس این ظاهر آرام، طوفانی از احساسات می‌جوشد که مرا در خود می‌بلعد.
یادش بخیر روزهایی که چشمانت تنها دنیای من بود و لبخندت، نور زندگی‌ام. یادش بخیر لحظه‌هایی که در آغوشت آرام می‌گرفتم و تمام دنیا را فراموش می‌کردم. اما حالا تو رفته‌ای و من مانده‌ام و دنیایی از خاطرات تلخ و شیرین.
شاید روزی برسد که بتوانم این درد را فراموش کنم، شاید روزی برسد که بتوانم دوباره لبخند بزنم. اما تا آن روز، من به امید زنده‌ام، به امید روزی که دوباره تو را ببینم.
اشک‌هایم را می‌پوشانم، اما نمی‌توانم احساساتم را پنهان کنم. این‌ها هستند که مرا زنده نگه می‌دارند، این‌ها هستند که به من قدرت می‌دهند تا به زندگی ادامه دهم.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#زخم_های_پنهان
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,340
Points
1,395
فصل 2: درد جدایی
دلنوشته 6: غم‌های بی‌پایان
در دل شب، وقتی سکوت، صدای دل را می‌فشارد،
یاد تو در گوشه‌ای از قلبم جا خوش کرده است.
چشم‌هایم را می‌بندم،
تا تصویر تو در تاریکی گم شود،
اما هر بار که پلک می‌زنم،
سایه‌ات در آغوشم می‌افتد.
چقدر سخت است،
زندگی بدون تو،
هر روز صبح که خورشید به آسمان می‌تابد،
دلم می‌خواهد در آ*غ*و*ش تو بیدار شوم.
اما اینجا تنها هستم،
با غم‌های بی‌پایان و یادهای تلخ.
هر لحظه‌ای که می‌گذرد،
درد جدایی بیشتر می‌شود.
چرا باید این‌قدر سخت باشد؟
چرا باید عشق ما به اینجا ختم شود؟
دست‌هایم را دراز می‌کنم،
اما هیچ‌کس نیست که آن‌ها را بگیرد.
خواب‌های شیرین ما حالا به کابوس تبدیل شده‌اند،
و یاد تو، همچون خنجری در قلبم فرو می‌رود.
آیا روزی خواهد آمد که این درد کم شود؟
یا همیشه در این تاریکی تنها خواهم ماند؟
شاید روزی،
در جایی دور از این غم‌ها،
دوباره همدیگر را ببینیم.
شاید عشق ما،
به رغم تمام جدایی‌ها،
هنوز هم زنده باشد.
اما اکنون،
تنها با غم‌های بی‌پایان زندگی می‌کنم،
و در دل شب،
به یاد تو،
آواز غمگین عشق را می‌خوانم...

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#زخم_های_پنهان
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,340
Points
1,395
فصل 2: درد جدایی
دلنوشته 7: خالی بودن خانه
خانه‌ای که روزی پر از خنده و عشق بود،
حالا تنها یک سایه از گذشته‌اش است.
دیوارها هنوز هم صدای خنده‌های تو را در گوش دارند،
اما اکنون سکوت، همه‌جا را فراگرفته است.
هر گوشه‌ای از این خانه،
یادآور لحظات شیرینی است که با هم گذراندیم.
صندلی‌ها، میز و حتی کتاب‌ها،
همه گواهی بر عشق ما هستند.
اما حالا،
این یادها،
تنها بار سنگینی بر دوش قلبم شده‌اند.
چقدر سخت است،
بیدار شدن در صبحی که تو در آن نیستی.
نور خورشید به اتاق می‌تابد،
اما من فقط سایه‌ی تو را می‌بینم،
که در گوشه‌ای نشسته و به من نگاه می‌کند.
چرا باید این‌قدر دردناک باشد؟
خالی بودن خانه،
مانند خالی بودن قلبم است.
هر روز که می‌گذرد،
این احساس عمیق‌تر می‌شود.
آیا روزی خواهد آمد که این دیوارها دوباره پر از شادی شوند؟
یا همیشه در این سکوت غمگین زندگی خواهم کرد؟
شاید روزی،
این خانه دوباره پر شود از صدای خنده‌ها و عشق.
شاید بتوانم یاد تو را،
به جای غم، به شادی تبدیل کنم.
اما اکنون،
تنها با خالی بودن خانه،
و یاد تو زندگی می‌کنم...
و در این سکوت شبانه،
به یاد تو،
آواز غمگین عشق را می‌خوانم،
و امیدوارم که روزی،
این خانه دوباره زنده شود...

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#زخم_های_پنهان
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,340
Points
1,395
فصل 2: درد جدایی
دلنوشته 8: یادآوری روزهای خوب
در دل شب‌های تاریک،
یاد روزهای خوب تو،
مانند ستاره‌هایی در آسمان دل،
می‌درخشد.
اما هر درخششی،
سایه‌ای از غم را به همراه دارد.
چرا که این یادها،
تنها نشانه‌هایی از عشق گمشده‌اند.
به یاد می‌آورم آن روزهای گرم تابستان،
که زیر درختان سبز،
دست در دست هم قدم می‌زدیم.
صدای خنده‌ات در گوشم طنین‌انداز است،
و بوی گل‌ها،
همچنان یادآور عشق ماست.
اما حالا،
این روزها تنها یک خواب شیرین‌اند.
چقدر سخت است،
که هر صبح با یاد تو بیدار شوم،
و ببینم که هیچ‌کس در کنارم نیست.
عطر تو هنوز در هواست،
اما وجودت در زندگی‌ام محو شده است.
آیا این درد،
هرگز پایان خواهد یافت؟
یاد روزهای خوب،
مانند نسیم ملایمی است که می‌وزد،
اما قلبم را می‌شکند.
چرا باید این همه زیبایی،
به این اندازه دردناک باشد؟
آیا عشق باید این‌گونه باشد؟
یا من فقط در دام یادهایم گرفتارم؟
شاید روزی،
این یادها به من آرامش دهند.
شاید بتوانم دوباره بخندم،
و عشق را در دل خود زنده کنم.
اما اکنون،
فقط با یاد تو زندگی می‌کنم،
و به روزهای خوبمان فکر می‌کنم...
و در این سکوت شبانه،
به یاد تو و آن روزهای خوب،
آواز غمگین عشق را می‌خوانم،
و امیدوارم که روزی،
بتوانم دوباره زندگی را با عشق تجربه کنم...

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#زخم_های_پنهان
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

علی خسروشاهی

مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-07
نوشته‌ها
1,022
کیف پول من
82,340
Points
1,395
فصل 2: درد جدایی
دلنوشته 9: جستجوی تو در هر جا
در میان خیابان‌های شلوغ،
هر قدمی که برمی‌دارم،
یاد تو را با خود می‌آورم.
چشمانم به دنبال سایه‌ات می‌گردد،
که شاید در گوشه‌ای از این دنیا،
هنوز هم به انتظار من نشسته‌ای.
آه، چقدر سخت است،
هر لحظه بدون تو زندگی کردن.
صدای خنده‌هایت،
در گوشم طنین‌انداز می‌شود،
اما تو کجایی؟
چرا در کنارم نیستی؟
هر جا که می‌روم،
عطر تو را حس می‌کنم.
در هر گل، در هر باد،
در هر یادگاری از گذشته،
تو را جستجو می‌کنم،
اما هیچ‌کس جز یاد تو باقی نمانده است.
چرا قلبم هنوز به تو وابسته است؟
چرا در این دنیای بی‌رحم،
تنهایی را با خود حمل می‌کنم؟
آیا روزی دوباره خواهی آمد؟
یا باید با این درد زندگی کنم؟
اما هنوز امید دارم،
که شاید روزی در میان این شلوغی‌ها،
چشمانت را دوباره ببینم.
و در آ*غ*و*ش تو،
تمام این دردها را فراموش کنم.
جستجوی تو،
هر روز ادامه دارد.
تا زمانی که دوباره در کنار هم باشیم،
و این جدایی را به خاطره‌ای دور تبدیل کنیم.

#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#زخم_های_پنهان
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
بالا