• مصاحبه اختصاصی رمان کاراکال میگل سانچز کلیک کنید

درحال تایپ نبرد کریستین بایتگ‌ها|اثر زری کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع .ARNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 14
  • بازدیدها 256
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

.ARNI

نویسنده فعال
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-15
نوشته‌ها
5,087
لایک‌ها
4,877
امتیازها
123
سن
20
محل سکونت
شیراز📍
کیف پول من
105,578
Points
6,903
«کوه آلپ»
دوناتا به سرعت از تپه‌ی سبز و از میان انبوهی از درختان گذر کرد تا به کوه آلپ رسید. نگاهش به طرف خیمه‌هایی که اشعه‌های ریز و درشت بی‌رمق خورشید که از لابه‌لای درختان به همان سختی عبور می‌کرد و بر روی آن‌ها می‌تابید، چرخ خورد. او متوجه شد که مردم کوهستان و شکارچیان داخل خیمه در حال استراحت‌اند؛ اما تعدادی از مردم که در کوه آلپ زندگی می‌کردند بیرون از خیمه در حال انجام فعالیت‌های هنری بودند. چند نفر از بچه‌های کوچک سوت آزتک را به ل*ب‌هایشان نزدیک کردند. صدای آزتک به قدری ترسناک بود که دوناتا از شدت ترس تنش به لرزه افتاد. سیاه‌چاله‌ی نگاهش را برگرداند و زمانی که از اسب پیاده شد تعدادی از شکارچیان کمانشان را بیرون آوردند. دوناتا با احتیاط چند گام برداشت و گفت:
- دوناتا هستم، آروم باشین.
کمانشان را پایین آوردند یکی از شکارچیان به طرف دوناتا گام نهاد و گفت:
- چرا صورتت رو پنهون کردی؟ از کجا معلوم دوناتا باشی؟
دوناتا، کلاه چشمی قرمز رنگش را از روی صورتش برداشت.
- متوجه شدی که دوناتا هستم؟
- بله.
کلاه چشمی‌اش را بر روی صورتش کشید و گفت:
- اومدم هم شکارها رو ببرم و هم چند نفر از دوست‌هام رو ببینم و باهاشون به هوبارت برگردم‌.
- چرا؟
هر دو چشمان دوناتا از شدت تعجب گرد شد.
- مگه همیشه شکارها رو نمی‌بردم؟!
- اون که بله، ولی برای چی می‌خوای دوست‌هات رو به محله‌ی هوبارت ببری؟
دوناتا سرش را کج کرد و چند گام نهاد تا این‌که پشت سر شکارچی قرار گرفت.
- بلیک، مگه نمی‌دونی که چند روز دیگه مراسم جشن شارلوت و آلفرد هست؟
بلیک بر روی تکه سنگی نشست و نگاهش به طرف خزه‌های سبز چرخ خورد، سپس بعد از اندکی مکث گفت:
- نه، به ما که چیزی نگفته.
- یعنی شما رو هم دعوت نکرده؟
بلیک دستی بر روی ریش‌های بزی و بورش کشید.
- نه، شاید بخواد این کار رو فردا انجام بده.
دوناتا شانه‌ای بالا انداخت و گفت:
- خب بلیک، من دیگه باید برم. شارلوت و آلفرد کجا هستن؟
- توی خیمه نشسته بودن و تعریف می‌کردن‌.
دوناتا می‌دانست که خیمه‌ی بنفش رنگ برای شارلوت و آلفرد است. به همین خاطر به‌جای این‌که از بلیک سؤال بپرسد به طرف خیمه گام نهاد و زمانی که رسید گفت:
- اگر گفتین کی اومده؟
شارلوت و آلفرد هم‌زمان با هم سرشان را از خیمه بیرون آوردند و گفتند:
- دوناتا؟
هر دو به سرعت از خیمه بیرون آمدند و او را در آ*غ*و*ش گرفتند و بلند قهقهه‌ای مستانه سر دادند. شارلوت چند رشته از موهای نارنجی رنگش را از جلوی ماورای دیدش کنار زد و گفت:
- دوناتا چرا دوک نیومده؟
- دوک رفته بود ماهی سید کنه، مشغول کباب کردنش شد و دیگه نشد که بیاد.
شارلوت انگشتش را زیر بینی قلمی‌اش کشید و گفت:
- بیا داخل خیمه، داره برف می‌باره سردت میشه‌.
بینی قلمی دوناتا بر اثر سرما همانند لبو قرمز کرده بود. وارد خیمه شد و بر روی تشک نشست و گفت:
- در واقع برای این به کوه آلپ اومدم تا خبر مهمی رو بهتون اطلاع‌رسانی کنم.
آلفرد کنار شارلوت نشست و گفت:
- چه خبری؟
دوناتا، نامه‌ی پاپیروس را بیرون آورد و نوشته را به طرف شارلوت و آلفرد گرفت و چند بار انگشت اشاره‌اش را بر روی کاغذ زد و گفت:
- این خبر.
شارلوت تا آمد نامه را از دست دوناتا بگیرد، دوناتا دستش را عقب کشید.
- نیاز نیست نامه رو بخونی، توی نامه نوشته شده که تعداد بالایی از بومی‌ها که به چهار دسته تقسیم میشن از قاره جنوب آسیا به کشور استرالیا نقل مکان می‌کنن. تعدادی از اون‌ها به تنگه تورس میان و اون‌جا رو به عنوان محیطی برای زندگی انتخاب می‌کنن و تعدادی به محله‌ی هوبارت میان. در واقع ما هیچ‌ شناختی نسبت به بومی‌ها نداریم، اما یه پیرمرد پنجاه هزار ساله‌ای هست که توی همین کشور زندگی می‌کنه. اون راجب تموم کشورها به خصوص استرالیا و آسیا و بومی‌ها اطلاعات بالایی داره. برای اون دعوت‌نامه می‌فرستیم و از اون درخواست می‌کنیم که به محله‌ی هوبارت بیاد و سطح اطلاعات ما رو بالا ببره.

کوه آلپ: رشته کوهی در جنوب نیو ساوث ولز ( New South Wales ) و شرق ویکتوریا ( Victoria ) است. بزرگ‌ترین رشته کوه این کشور است‌؛ بخشی از آن، کوه‌های برفی نامیده می‌شود که شامل تنها کوه‌های استرالیاست که بیش از دو هزار متر ارتفاع دارند و کوزیسکو ( Kosciusko ) در این رشته کوه با 2.228 متر ، بلند‌ترین قله استرالیاست.
#نبرد_کریستین_بایتگ‌ها
#زری
#انجمن_تک_رمان
کد:
«کوه آلپ»

دوناتا به سرعت از تپه‌ی سبز و از میان انبوهی از درختان گذر کرد تا به کوه آلپ رسید. نگاهش به طرف خیمه‌هایی که اشعه‌های ریز و درشت بی‌رمق خورشید که از لابه‌لای درختان به همان سختی عبور می‌کرد و بر روی آن‌ها می‌تابید، چرخ خورد. او متوجه شد که مردم کوهستان و شکارچیان داخل خیمه در حال استراحت‌اند؛ اما تعدادی از مردم که در کوه آلپ زندگی می‌کردند بیرون از خیمه در حال انجام فعالیت‌های هنری بودند. چند نفر از بچه‌های کوچک سوت آزتک را به ل*ب‌هایشان نزدیک کردند. صدای آزتک به قدری ترسناک بود که دوناتا از شدت ترس تنش به لرزه افتاد. سیاه‌چاله‌ی نگاهش را برگرداند و زمانی که از اسب پیاده شد تعدادی از شکارچیان کمانشان را بیرون آوردند. دوناتا با احتیاط چند گام برداشت و گفت:

- دوناتا هستم، آروم باشین.

کمانشان را پایین آوردند یکی از شکارچیان به طرف دوناتا گام نهاد و گفت:

- چرا صورتت رو پنهون کردی؟ از کجا معلوم دوناتا باشی؟

دوناتا، کلاه چشمی قرمز رنگش را از روی صورتش برداشت.

- متوجه شدی که دوناتا هستم؟

- بله.

کلاه چشمی‌اش را بر روی صورتش کشید و گفت:

- اومدم هم شکارها رو ببرم و هم چند نفر از دوست‌هام رو ببینم و باهاشون به هوبارت برگردم‌.

- چرا؟

هر دو چشمان دوناتا از شدت تعجب گرد شد.

- مگه همیشه شکارها رو نمی‌بردم؟!

- اون که بله، ولی برای چی می‌خوای دوست‌هات رو به محله‌ی هوبارت ببری؟

دوناتا سرش را کج کرد و چند گام نهاد تا این‌که پشت سر شکارچی قرار گرفت.

- بلیک، مگه نمی‌دونی که چند روز دیگه مراسم جشن شارلوت و آلفرد هست؟

بلیک بر روی تکه سنگی نشست و نگاهش به طرف خزه‌های سبز چرخ خورد، سپس بعد از اندکی مکث گفت:

- نه، به ما که چیزی نگفته.

- یعنی شما رو هم دعوت نکرده؟

بلیک دستی بر روی ریش‌های بزی و بورش کشید.

- نه، شاید بخواد این کار رو فردا انجام بده.

دوناتا شانه‌ای بالا انداخت و گفت:

- خب بلیک، من دیگه باید برم. شارلوت و آلفرد کجا هستن؟

- توی خیمه نشسته بودن و تعریف می‌کردن‌.

دوناتا می‌دانست که خیمه‌ی بنفش رنگ برای شارلوت و آلفرد است. به همین خاطر به‌جای این‌که از بلیک سؤال بپرسد به طرف خیمه گام نهاد و زمانی که رسید گفت:

- اگر گفتین کی اومده؟

شارلوت و آلفرد هم‌زمان با هم سرشان را از خیمه بیرون آوردند و گفتند:

- دوناتا؟

هر دو به سرعت از خیمه بیرون آمدند و او را در آ*غ*و*ش گرفتند و بلند قهقهه‌ای مستانه سر دادند. شارلوت چند رشته از موهای نارنجی رنگش را از جلوی ماورای دیدش کنار زد و گفت:

- دوناتا چرا دوک نیومده؟

- دوک رفته بود ماهی سید کنه، مشغول کباب کردنش شد و دیگه نشد که بیاد.

شارلوت انگشتش را زیر بینی قلمی‌اش کشید و گفت:

- بیا داخل خیمه، داره برف می‌باره سردت میشه‌.

بینی قلمی دوناتا بر اثر سرما همانند لبو قرمز کرده بود. وارد خیمه شد و بر روی تشک نشست و گفت:

- در واقع برای این به کوه آلپ اومدم تا خبر مهمی رو بهتون اطلاع‌رسانی کنم.

آلفرد کنار شارلوت نشست و گفت:

- چه خبری؟

دوناتا، نامه‌ی پاپیروس را بیرون آورد و نوشته را به طرف شارلوت و آلفرد گرفت و چند بار انگشت اشاره‌اش را بر روی کاغذ زد و گفت:

- این خبر.

شارلوت تا آمد نامه را از دست دوناتا بگیرد، دوناتا دستش را عقب کشید.

- نیاز نیست نامه رو بخونی، توی نامه نوشته شده که تعداد بالایی از بومی‌ها که به چهار دسته تقسیم میشن از قاره جنوب آسیا به کشور استرالیا نقل مکان می‌کنن. تعدادی از اون‌ها به تنگه تورس میان و اون‌جا رو به عنوان محیطی برای زندگی انتخاب می‌کنن و تعدادی به محله‌ی هوبارت میان. در واقع ما هیچ‌ شناختی نسبت به بومی‌ها نداریم، اما یه پیرمرد پنجاه هزار ساله‌ای هست که توی همین کشور زندگی می‌کنه. اون راجب تموم کشورها به خصوص استرالیا و آسیا و بومی‌ها اطلاعات بالایی داره. برای اون دعوت‌نامه می‌فرستیم و از اون درخواست می‌کنیم که به محله‌ی هوبارت بیاد و سطح اطلاعات ما رو بالا ببره.

کوه آلپ: رشته کوهی در جنوب نیو ساوث ولز ( New South Wales ) و شرق ویکتوریا ( Victoria ) است. بزرگ‌ترین رشته کوه این کشور است‌؛ بخشی از آن، کوه‌های برفی نامیده می‌شود که شامل تنها کوه‌های استرالیاست که بیش از دو هزار متر ارتفاع دارند و کوزیسکو ( Kosciusko ) در این رشته کوه با 2.228 متر ، بلند‌ترین قله استرالیاست.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : .ARNI

.ARNI

نویسنده فعال
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-15
نوشته‌ها
5,087
لایک‌ها
4,877
امتیازها
123
سن
20
محل سکونت
شیراز📍
کیف پول من
105,578
Points
6,903
شارلوت از شدت تعجب هردو چشمانش گرد شد.
- بومی‌ها؟
جرعه‌ای از آب را نوشید و ادامه داد:
- چطور آدم‌هایی هستن؟ بیشتر راجع‌ بهشون بگو‌.
آلفرد، با تکان دادن سرش حرف شارلوت را تأیید کرد. دوناتا نامه را میان دستانش مچاله کرد و ل*ب ورچید:
- من هم مثل شما هیچ‌ شناختی نسبت به بومی‌ها ندارم. فردا صبح برای آرچی نورمن دعوت نامه می‌فرستم اگر درخواستم‌ رو قبول کنه و به محله‌ی هوبارت بیاد؛ سؤال‌هاتون رو ازش بپرسین.
دوناتا، با یک حرکت از جای برخاست و گفت:
- مراسم جشنتون رو هم توی خونه‌ی ما برگذار میشه!
شارلوت از فرط هیجان هر دو دستانش را بر هم کوبید.
- جدی میگی؟
دوناتا سرش را برگرداند.
- من کی شوخ طبع بودم؟
شارلوت خنده‌هایش را خورد.
- هیچ‌وقت.
دوناتا بی‌هیچ حرفی از خیمه خارج شد و چند گام برداشت. آلبرت دستی بر روی ریش‌های بلند و بور مانندش کشید و گفت:
- دوک کجاست؟
دوناتا بر روی پاشنه‌ی پایش چرخید.
- توی محله درحال کباب کردن ماهی بود.
آلبرت یک تای ابروان پر پشت و هشتی‌اش بالا پرید‌.
- ماهی صید کرد؟
هوم کشداری از گلوی دوناتا خارج شد و افسار اسبش را گرفت و سوار شد. آلبرت سوار اسبش شد و گفت:
- چندتا؟
- برای هر تعداد یه دونه.
شارلوت افسار دستش را گرفت و گفت:
- ما گرسنه‌ایم برای ما صید نکرده؟
- سهم من برای شما دونفر، من ماهی دوست ندارم.
شارلوت هردو چشمش را ریز کرد:
- دلت میاد؟
هوم کشداری از گلوی دوناتا خارج شد و به اسبش گفت:
- هی بجنب، حرکت کن!
اسب به حرکت درآمد. شارلوت با اسبش خود را به دوناتا رساند و گفت:
- ذهنم درگیر اون پیرمرد پنجاه هزار ساله شده.
دوناتا دستش را بر روی یال اسبش کشید.
- همه‌ی اهالی محله کنجکاون.
- بومی‌ها کی به کشور استرالیا نقل مکان می‌کنن؟
دوناتا دستش را در برابر اشعه‌های بی‌رمق و ریز و درشت خورشید سپر کرد و گفت:
- فردا.
- ساعت مشخص شده‌ای نداره؟
نگاه دوناتا حول فضای به هم ریخته‌ی جنگل چرخید، سپس گفت:
- راجع به ساعتش چیزی گفته نشده، اما ما صبح به تنگه تورس می‌ریم و منتظر می‌مونیم.
آلبرت با صدای کلفت و بَمش ل*ب زد:
- برای زندگی کردن به کشور ما میان یا این‌که هدف دیگه‌ای دارن؟
دوناتا شانه‌ای بالا انداخت و گفت:
- در این ر*اب*طه چیزی نمی‌دونم. آلبرت، بهتره سؤال‌هات رو از آرچی بپرسی.
در حین راه، حرفی میان آن سه نفر رد و بدل نشد. دوناتا، با اسبش از روی پل رد شد. زمانی ‌که دوک صدای سم اسب‌ها را شنید، با یک حرکت از جای برخاست. بریتانی صدف‌ها را کنار هم گذاشت و به آن‌ها خیره شد. دوناتا از اسبش پایین آمد و ژست مغرورانه‌ای گرفت.
- این هم دوست‌های من، شارلوت و آلبرت که هردو توی کوهستان زندگی می‌کنن.
کریستینا تا نام کوهستان را از دوناتا شنید. به سرعت از جای برخاست و لبخند گ*شا*دی مزین ل*ب‌های باریکش شد‌. سپس رو به شارلوت گفت:
- توی کوهستان زندگی می‌کنی؟
شارلوت، حیرت‌زده در اعضای صورت کریستینا زل زد اما با حرف دیگر کریستینا آکهوا، نگاهش را از او گرفت.
- من کریستینا هستم، گاهی میام کوهستان!
- می‌شناسمت، چند باری تعریفت رو از کوهستانی‌ها شنیدم که با کمک شکارچی‌ها، نحوه‌ی شکار رو زیر دست اون‌ها آموزش دیدی.
من هم شارلوتم!
کریستینا، قهقهه‌ای مستانه سر داد.
- بله، بله خودم هستم. خیلی خوش‌حال شدم که شما رو توی محله‌ی هوبارت دیدم.
- من هم خوش‌حال شدم.
شارلوت به طرف دوک خزید و ل*ب زد:
- من و آلبرت به‌شدت گشنمونه، شنیدم توی صید ماهی خیلی حرفه‌ای هستی، میشه ما رو هم دعوت کنی که اون ماهی‌های خوش‌مزه رو بخوریم؟
نگاه دوک به طرف دو الی سه عدد از ماهی‌ای که در ظرف قرار داشت، چرخ خورد‌ سپس گفت:
- البته! ما قبل از این‌که شما بیاین ماهی خوردیم. مابقی برای شما باشه.
#نبرد_کریستین_بایتگ‌ها
#زری
#انجمن_تک_رمان
کد:
شارلوت، از شدت تعجب هردو چشمانش گرد شد.
- بومی‌ها؟
جرعه‌ای از آب را نوشید و ادامه داد:
- چطور آدم‌هایی هستن؟ بیشتر راجع‌ بهشون بگو‌.
آلفرد، با تکان دادن سرش حرف شارلوت را تأیید کرد. دوناتا نامه را میان دستانش مچاله کرد و ل*ب ورچید:
- من هم مثل شما هیچ‌ شناختی نسبت به بومی‌ها ندارم. فردا صبح برای آرچی نورمن دعوت نامه می‌فرستم اگر درخواستم‌ رو قبول کنه و به محله‌ی هوبارت بیاد؛ سؤال‌هاتون رو ازش بپرسین.
دوناتا با یک حرکت از جای برخاست و گفت:
- مراسم جشنتون رو هم توی خونه‌ی ما برگذار میشه!
شارلوت از فرط هیجان هر دو دستانش را بر هم کوبید.
- جدی میگی؟
دوناتا سرش را برگرداند.
- من کی شوخ‌طبع بودم؟
شارلوت خنده‌هایش را خورد.
- هیچ‌وقت.
دوناتا بی‌هیچ حرفی از خیمه خارج شد و چند گام برداشت. آلبرت، دستی بر روی ریش‌های بلند و بور مانندش کشید و گفت:
- دوک کجاست؟
دوناتا، بر روی پاشنه‌ی پایش چرخید.
- توی محله درحال کباب کردن ماهی بود.
آلبرت، یک تای ابروان پر پشت و هشتی‌اش بالا پرید‌.
- ماهی صید کرد؟
هوم کشداری از گلوی دوناتا خارج شد و افسار اسبش را گرفت و سوار شد. آلبرت سوار اسبش شد و گفت:
- چندتا؟
- برای هر تعداد یه دونه.
شارلوت افسار دستش را گرفت و گفت:
- ما گرسنه‌ایم برای ما صید نکرده؟
- سهم من برای شما دونفر، من ماهی دوست ندارم.
شارلوت هردو چشمانش را ریز کرد:
- دلت میاد؟
هوم کشداری از گلوی دوناتا خارج شد و به اسبش گفت:
- هی بجنب، حرکت کن!
اسب به حرکت درآمد. شارلوت با اسبش خود را به دوناتا رساند و گفت:
- ذهنم درگیر اون پیرمرد پنجاه هزار ساله شده.
دوناتا دستش را بر روی یال اسبش کشید.
- همه‌ی اهالی محله کنجکاون.
- بومی‌ها کی به کشور استرالیا نقل مکان می‌کنن؟
دوناتا دستش را در برابر اشعه‌های بی‌رمق و ریز و درشت خورشید سپر کرد و گفت:
- فردا.
 - ساعت مشخص شده‌ای نداره؟
نگاه دوناتا حول فضای به هم ریخته‌ی جنگل چرخید، سپس گفت:
- راجع به ساعتش چیزی گفته نشده، اما ما صبح به تنگه تورس می‌ریم و منتظر می‌مونیم.
آلبرت با صدای کلفت و بَمش ل*ب زد:
- برای زندگی کردن به کشور ما میان یا این‌که هدف دیگه‌ای دارن؟
دوناتا شانه‌ای بالا انداخت و گفت:
- در این ر*اب*طه چیزی نمی‌دونم. آلبرت، بهتره سؤال‌هات رو از آرچی بپرسی.
در حین راه، حرفی میان آن سه نفر رد و بدل نشد. دوناتا، با اسبش از روی پل رد شد. زمانی که دوک صدای سم اسب‌ها را شنید، با یک حرکت از جای برخاست. بریتانی صدف‌ها را کنار هم گذاشت و به آن‌ها خیره شد. دوناتا از اسبش پایین آمد و ژست مغرورانه‌ای گرفت.
- این هم دوست‌های من، شارلوت و آلبرت که هردو توی کوهستان زندگی می‌کنن.
کریستینا، تا نام کوهستان را از دوناتا شنید. به سرعت از جای برخاست و لبخند گ*شا*دی مزین ل*ب‌های باریکش شد‌. سپس رو به شارلوت گفت:
- توی کوهستان زندگی می‌کنی؟
شارلوت، حیرت‌زده در اعضای صورت کریستینا زل زد اما با حرف دیگر کریستینا آکهوا، نگاهش را از او گرفت.
- من کریستینا هستم و گاهی میام کوهستان!
- می‌شناسمت، چند باری تعریفت رو از کوهستانی‌ها شنیدم که با کمک شکارچی‌ها، نحوه‌ی شکار رو زیر دست اون‌ها آموزش دیدی.
من هم شارلوتم!
کریستینا، قهقهه‌ای مستانه سر داد.
- بله، بله خودم هستم. خیلی خوش‌حال شدم که شما رو توی محله‌ی هوبارت دیدم.
- من هم خوش‌حال شدم.
شارلوت به طرف دوک خزید و ل*ب زد:
- من و آلبرت به‌شدت گشنمونه، شنیدم توی صید ماهی خیلی حرفه‌ای هستی، میشه ما رو هم دعوت کنی که اون ماهی‌های خوش‌مزه رو بخوریم؟
نگاه دوک به طرف دو الی سه عدد از ماهی‌ای که در ظرف قرار داشت چرخ خورد‌، سپس گفت:
- البته! ما قبل از این‌که شما بیاین ماهی خوردیم. مابقی برای شما باشه.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : .ARNI

.ARNI

نویسنده فعال
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-15
نوشته‌ها
5,087
لایک‌ها
4,877
امتیازها
123
سن
20
محل سکونت
شیراز📍
کیف پول من
105,578
Points
6,903
«یک روز بعد-تنگه تورس استرالیا»
نامه‌ی دیگری به دست دوناتا رسید. امروز که ماه جولای است، تنگه‌ی تورس سرشار از شادی شده بود گویی تمامی مردم استرالیا به تنگه‌ تورس آمده بودند؛ تا برای اولین بار با بومیان استرالیا آشنا شوند. گرچه تعداد بسیاری از بومیان استرالیا در جای‌جای نقاط کشور استرالیا حضور داشتند؛ ولی تا به حال مردم هوبارت با آن‌ها روبه‌رو نشده بودند. امروز اولین روزشان است که بومیان را با دو چشمانشان از نزدیک می‌بینند. دوناتا بر روی تکه سنگ بزرگی نشست. اهالی محله‌ی هوبارت، دور تا دور سنگ را محاصره کرده بودند. سکوت فرجامی میان مردم فرا گرفت. دوناتا صدای نازکش را صاف کرد و شروع به خواندن نامه کرد:
- امروز، یعنی هفته‌ی اول ماه جولای هر سال برای یادبود بومیان نام‌گذاری شده است. نقاشی، موسیقی و ر*ق*ص، هنرهای باستانی بومیان هستند.
شارلوت، از میان ازدحامی از جمعیت از جای بلند شد و گفت:
- یعنی امروز باید برای بومی‌ها جشن برگذار کنیم؟
دوناتا، نامه را در دستش مچاله کرد و گفت:
- نه، من فقط از هنرهاشون گفتم.
شارلوت، سری تکان داد و سرجایش نشست.
دوناتا، نامه‌ی مچاله شده را صاف کرد و به ادامه‌ی نامه خواندنش افزود:
- طبق نامه‌ای که به دستم رسیده، آرچی نورمن قبل از این‌که بومیان بیان. به تنگه‌ی تورس میاد و راجع به بومی‌ها به صحبت می‌پردازه، شما می‌تونین هر سؤالی که در ر*اب*طه با بومی‌ها دارین ازش بپرسین.
دوناتا بر روی سنگ ایستاد و با صدای بشاش ادامه داد:
- اهالی محله‌ی هوبارت، توجه... توجه!
از بومی‌ها به خوبی استقبال می‌کنین، هر سؤالی که دارین، به نوبت از آرچی می‌پرسین. هیچ شخصی اجازه‌ی این‌که بخواد بومی‌ها رو سؤال و جواب کنه نداره‌. فقط و فقط سؤال‌هاتون رو از آرچی می‌پرسین!
همه‌ی مردم سری به نشانه‌ی تأیید تکان دادند. دوناتا، از روی تکه سنگ پایین آمد و در حینی که به طرف اسبش گام می‌نهاد، ل*ب زد:
- زیر سایه‌بون بشینین، مابقی که بهشون کار سپردم حتماً کارهاشون رو تا قبل از این‌که آرچی نیومده به اتمام برسونن. اون تا نیم ساعت دیگه این‌جاست.
شارلوت مقابل دوناتا ایستاد و ل*ب ورچید:
- برای امروز چه غذایی درست کردن؟ نو*شی*دنی چی؟
- گوشت کانگورو، شترمرغ استرالیایی، گراب جادوگر و تمساح.
- میوه چی؟
دوناتا دستش را بر روی چانه‌ی منقبضش گذاشت و گفت:
- صندل برگ تیز، کوتجرا، ادویه‌جات مثل مرت لیمو و سبزیجاتی مثل سبزی جنگی و انواع سیب‌زمینی‌های بومی.
هر دو چشمان شارلوت از شدت تعجب گرد شد.
رفته‌رفته و به وضوح شوکه شد.
- تهیه‌ی این‌ها سخت نبود؟!
دوناتا دستش را زیر بینی قلمی‌اش کشید.
- سخت که بود؛ ولی با کمک پدرم و شکارچی‌ها به‌خوبی از پسش بر اومدم.
هوم کشداری از گلوی شارلوت خارج شد. سرش را کج کرد و رو به آلبرت گفت:
- عجب گوشت‌هایی می‌خورن! میوه و سبزیجاتشون هم خیلی اسم عجیب و غریبی دارن!
دوناتا زبان بر لبان گوشتی‌اش کشید.
- شاید برای بومی‌ها شکار گوشت کانگورو یه امر طبیعی باشه اما، برای ما استرالیایی‌ها شکار گوشت کانگورو یا استفاده از اون، شرم‌آوره!
شارلوت، بر روی تکه سنگی نشست و گفت:
- این‌ رو از کجا می‌دونی؟
- داخل نامه نوشته شده بود که برای بومی‌ها گوشت کانگورو شکار و تهیه کنیم؛ اما برای ما استرالیایی‌ها وجود همچین چیزی یا شکار چنین موجودی، شرم‌آوره. گرچه کنارش هم یه سری توضیحات مختصری داده شده بود که شامل این میشد که بعضی از استرالیایی‌ها خوردن گوشت کانگوروها رو منع خوبی برای جذب توریست‌هایی می‌دونن که به دنبال غذای بومی مثل گوشت شتر مرغ و تمساح هستن.
آلبرت یک تای ابروان شلاقی‌اش بالا پرید.
- گوشت کانگورو چه طعمی داره؟
- ظاهراً طرفداران گوشت کانگورو گفتن که گوشتش کم‌چربه و چون این حیوون‌ها متان کم‌تری نسبت به حیوون‌های دیگه که پرورشی تولید می‌کنن هستن؛ از نظر محیط‌زیستی مساعدن.
#نبرد_کریستین_بایتگ‌ها
#زری
#انجمن_تک_رمان
کد:
«یک روز بعد-تنگه تورس استرالیا»
نامه‌ی دیگری به دست دوناتا رسید. امروز که ماه جولای است، تنگه‌ی تورس سرشار از شادی شده بود گویی تمامی مردم استرالیا به تنگه‌ تورس آمده بودند؛ تا برای اولین بار با بومیان استرالیا آشنا شوند. گرچه تعداد بسیاری از بومیان استرالیا در جای‌جای نقاط کشور استرالیا حضور داشتند؛ ولی تا به حال مردم هوبارت با آن‌ها روبه‌رو نشده بودند. امروز اولین روزشان است که بومیان را با دو چشمانشان از نزدیک می‌بینند. دوناتا بر روی تکه سنگ بزرگی نشست. اهالی محله‌ی هوبارت، دور تا دور سنگ را محاصره کرده بودند. سکوت فرجامی میان مردم فرا گرفت، دوناتا صدای نازکش را صاف کرد و شروع به خواندن نامه کرد:
- امروز، یعنی هفته‌ی اول ماه جولای هر سال برای یادبود بومیان نام‌گذاری شده است. نقاشی، موسیقی و ر*ق*ص، هنرهای باستانی بومیان هستند.
شارلوت از میان ازدحامی از جمعیت از جای بلند شد و گفت:
- یعنی امروز باید برای بومی‌ها جشن برگذار کنیم؟
دوناتا نامه را در دستش مچاله کرد و گفت:
- نه، من فقط از هنرهاشون گفتم.
شارلوت سری تکان داد و سرجایش نشست.
دوناتا، نامه‌ی مچاله شده را صاف کرد و به ادامه‌ی نامه خواندنش افزود:
- طبق نامه‌ای که به دستم رسیده، آرچی نورمن قبل از این‌که بومیان بیان. به تنگه‌ی تورس میاد و راجع به بومی‌ها به صحبت می‌پردازه، شما می‌تونین هر سؤالی که در ر*اب*طه با بومی‌ها دارین ازش بپرسین.
دوناتا بر روی سنگ ایستاد و با صدای بشاش ادامه داد:
- اهالی محله‌ی هوبارت، توجه... توجه!
از بومی‌ها به خوبی استقبال می‌کنین، هر سؤالی که دارین، به نوبت از آرچی می‌پرسین. هیچ شخصی اجازه‌ی این‌که بخواد بومی‌ها رو سؤال و جواب کنه نداره‌. فقط و فقط سؤال‌هاتون رو از آرچی می‌پرسین!
همه‌ی مردم سری به نشانه‌ی تأیید تکان دادند. دوناتا، از روی تکه سنگ پایین آمد و در حینی که به طرف اسبش گام می‌نهاد، ل*ب زد:
- زیر سایه‌بون بشینین، مابقی که بهشون کار سپردم حتماً کارهاشون رو تا قبل از این‌که آرچی نیومده به اتمام برسونن. اون تا نیم ساعت دیگه این‌جاست.
شارلوت مقابل دوناتا ایستاد و ل*ب ورچید:
- برای امروز چه غذایی درست کردن؟ نو*شی*دنی چی؟
- گوشت کانگورو، شترمرغ استرالیایی، گراب جادوگر و تمساح.
- میوه چی؟
دوناتا دستش را بر روی چانه‌ی منقبضش گذاشت و گفت:
- صندل برگ تیز، کوتجرا، ادویه‌جات مثل مرت لیمو و سبزیجاتی مثل سبزی جنگی و انواع سیب‌زمینی‌های بومی.
هر دو چشمان شارلوت از شدت تعجب گرد شد.
رفته‌رفته و به وضوح شوکه شد.
- تهیه‌ی این‌ها سخت نبود؟!
دوناتا دستش را زیر بینی قلمی‌اش کشید.
- سخت که بود؛ ولی با کمک پدرم و شکارچی‌ها به‌خوبی از پسش بر اومدم.
هوم کشداری از گلوی شارلوت خارج شد. سرش را کج کرد و رو به آلبرت گفت:
- عجب گوشت‌هایی می‌خورن! میوه و سبزیجاتشون هم خیلی اسم عجیب و غریبی دارن!
دوناتا زبان بر لبان گوشتی‌اش کشید.
- شاید برای بومی‌ها شکار گوشت کانگورو یه امر طبیعی باشه اما، برای ما استرالیایی‌ها شکار گوشت کانگورو یا استفاده از اون، شرم‌آوره!
شارلوت بر روی تکه سنگی نشست و گفت:
- این‌ رو از کجا می‌دونی؟
- داخل نامه نوشته شده بود که برای بومی‌ها گوشت کانگورو شکار و تهیه کنیم؛ اما برای ما استرالیایی‌ها وجود همچین چیزی یا شکار چنین موجودی، شرم‌آوره. گرچه کنارش هم یه سری توضیحات مختصری داده شده بود که شامل این میشد که  بعضی از استرالیایی‌ها خوردن گوشت کانگوروها رو منع خوبی برای جذب توریست‌هایی می‌دونن که به دنبال غذای بومی مثل گوشت شتر مرغ و تمساح هستن.
آلبرت، یک تای ابروان شلاقی‌اش بالا پرید.
- گوشت کانگورو چه طعمی داره؟
- ظاهراً طرفداران گوشت کانگورو گفتن که گوشتش کم‌چربه و چون این حیوون‌ها متان کم‌تری نسبت به حیوون‌های دیگه که پرورشی تولید می‌کنن هستن؛ از نظر محیط‌زیستی مساعدن.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : .ARNI

.ARNI

نویسنده فعال
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-15
نوشته‌ها
5,087
لایک‌ها
4,877
امتیازها
123
سن
20
محل سکونت
شیراز📍
کیف پول من
105,578
Points
6,903
دوناتا قولنج انگشتانش را شکاند و گفت:
- من خیلی سؤال توی ذهنم انباشته شده؛ ولی خب جز آرچی هیچ شخص دیگه‌ای نمی‌تونه به سؤال‌هام هم جواب منطقی و هضم کننده‌ای که از روی حقایق‌ها باشه تحویلم بده، پس باید هم‌چنان منتظرش بمونیم‌.
شارلوت پلک‌های خسته‌اش را به مدت چند ثانیه بر روی هم فشرد و پس از آن گشود و با فرط هیجان که در دو گوی زیبایش موج می‌زد، ل*ب از ل*ب گشود:
- اسم اون پیرمرد چیه؟
دوناتا انگشت سبابه‌اش را بالا آورد و ناخودآگاه یک تای ابروان شلاقی‌اش بالا پرید، سپس گفت:
- به نکته‌ی جالبی اشاره کردی!
چند قدم شتابان به طرف سنگ بزرگی که میان درختان تنومند س*ی*نه ستبر کرده بودند برداشت و بر روی تکه سنگ نشست و گفت:
- اسم اون پژوهشگر «آرچی نورمن» هست.
آلفرد لبان گوشتی‌اش را به داخل دهانش کشید.
- اون کی میاد؟
- فکر کنم چند نفر برای استقبال و دیدنش به طرف محله‌ی آدلاید که آرچی ساکنه و زندگی می‌کنه حرکت کردن و تا نیم ساعت دیگه این‌جاست.
«چهل هزار سال قبل» زمان حال.
با ورود آرچی به تنگه‌ی‌ تورس، همهمه‌ای میان مردم استرالیا ایجاد شد. آن‌ها به قدری کنجکاو بودند که راجع به بومیان بدانند و به جواب خود برسند که به دیگری اجازه‌ی این‌که به آرچی نزدیک بشود را نمی‌دادند. دوناتا ساز را به ل*بش نزدیک کرد و پی‌در‌پی ساز زد. سکوت فرجامی میان اهالی هوبارت و مابقی محله‌های کوچک و بزرگ استرالیا حکم‌فرما شد. دوناتا لبخند مرموزی بر ل*ب نشاند؛ اما با حالتی مهربانانه ل*ب گشود:
- ورود آرچی رو به تنگه‌ی تورس به تمامی اهالی محله تبریک عرض می‌کنم. از نزدیک از آرچی نورمن متشکرم که وقت باارزش و والای خودش رو تقدیم به ما کرده که به تنگه‌ی تورس بیاد و به سؤال‌های ما پاسخ بده. توجه! توجه! مردم کشور استرالیا که از نقطه به نقطه‌ی شهر به عنوان به جواب رسیدن به سؤال‌هاتون به تنگه‌ی تورس اومدین. این شما و این آرچی نورمن، بزرگ بومیان کشورمون که در این‌جا حضور داره تا به سؤال‌های شما به نوبه‌ی خود جواب بده. لطفاً برای به جواب رسیدن صبر و بردباری به خرج بدین و به هیچ‌وجه سؤال‌های ساده نپرسین. در واقع سؤال‌هایی بپرسین که ذهن شما رو بیش از حد تصور درگیر کرده و از طرفی پرسشی باشه که برای خودتون و ما هم مفید باشه. موفق و پیروز و سربلند باشین. می‌تونین سؤال‌هاتون رو بپرسین. از ردیف اول، اولین نفر سؤالش رو بپرسه.
جوانی که بر روی تکه سنگی نشسته بود و دستش را در برابر اشعه‌های ریز و درشت بی‌رمق خورشید سپر کرده بود، ل*ب زد:
- الان محل کدوم یکی از جونورهای غول پیکر هست؟ یعنی چه موجودهایی توی کشور آسیا وجود داره که با نام و عنوان بومی‌ها از اون سخن گفته میشه و می‌شناسنش؟
آرچی ل*ب‌های گوشتی‌اش را به داخل دهانش کشید و چند قدم خرامانی برداشت و گفت:
- محل زندگی کانگوروهای غول پیکر هست. چرا که سه گونه‌ی فسیلی جدید به اون‌ها فرصتی منحصر به فرد برای مطالعه‌ی‌ زندگی و رفتارهای کانگوروهای عظیم باستانی داده.
نوبت به دختر کوچکی رسید که دست کوچک و ظریفش را بر روی چانه‌ی منقبضش گذاشته بود، گویا داشت به سؤالش فکر می‌کرد. آرچی که متوجه‌ی مکث طولانی دخترک شده بود، سرش را کج کرد و گفت:
- اگر سؤالی نداری نفر بعدی سؤالش رو بپرسه؟
دختر کوچک دستانش را لابه‌لای موهای فر و بلندش فرو برد و گفت:
- نه، من هم سؤال دارم. میشه انواع جونورهای غول‌پیکر که همون کانگورو نام‌گذاری شده رو نام ببری؟
#نبرد_کریستین_بایتگ‌ها
#زری
#انجمن_تک_رمان
کد:
دوناتا قولنج انگشتانش را شکاند و گفت:
- من خیلی سؤال توی ذهنم انباشته شده؛ ولی خب جز آرچی هیچ شخص دیگه‌ای نمی‌تونه به سؤال‌هام هم جواب منطقی و هضم کننده‌ای که از روی حقایق‌ها باشه تحویلم بده، پس باید هم‌چنان منتظرش بمونیم‌.
شارلوت پلک‌های خسته‌اش را به مدت چند ثانیه بر روی هم فشرد و پس از آن گشود و با فرط هیجان که در دو گوی زیبایش موج می‌زد، ل*ب از ل*ب گشود:
- اسم اون پیرمرد چیه؟
دوناتا انگشت سبابه‌اش را بالا آورد و ناخودآگاه یک تای ابروان شلاقی‌اش بالا پرید، سپس گفت:
- به نکته‌ی جالبی اشاره کردی!
چند قدم شتابان به طرف سنگ بزرگی که میان درختان تنومند س*ی*نه ستبر کرده بودند برداشت و بر روی تکه سنگ نشست و گفت:
- اسم اون پژوهشگر «آرچی نورمن» هست.
آلفرد لبان گوشتی‌اش را به داخل دهانش کشید.
- اون کی میاد؟
- فکر کنم چند نفر برای استقبال و دیدنش به طرف محله‌ی آدلاید که آرچی ساکنه و زندگی می‌کنه حرکت کردن و تا نیم ساعت دیگه این‌جاست.
«چهل هزار سال قبل» زمان حال.
با ورود آرچی به تنگه‌ی‌ تورس، همهمه‌ای میان مردم استرالیا ایجاد شد. آن‌ها به قدری کنجکاو بودند که راجع به بومیان بدانند و به جواب خود برسند که به دیگری اجازه‌ی این‌که به آرچی نزدیک بشود را نمی‌دادند. دوناتا ساز را به ل*بش نزدیک کرد و پی‌در‌پی ساز زد. سکوت فرجامی میان اهالی هوبارت و مابقی محله‌های کوچک و بزرگ استرالیا حکم‌فرما شد. دوناتا لبخند مرموزی بر ل*ب نشاند؛ اما با حالتی مهربانانه ل*ب گشود:
- ورود آرچی رو به تنگه‌ی تورس به تمامی اهالی محله تبریک عرض می‌کنم. از نزدیک از آرچی نورمن متشکرم که وقت باارزش و والای خودش رو تقدیم به ما کرده که به تنگه‌ی تورس بیاد و به سؤال‌های ما پاسخ بده. توجه! توجه! مردم کشور استرالیا که از نقطه به نقطه‌ی شهر به عنوان به جواب رسیدن به سؤال‌هاتون به تنگه‌ی تورس اومدین. این شما و این آرچی نورمن، بزرگ بومیان کشورمون که در این‌جا حضور داره تا به سؤال‌های شما به نوبه‌ی خود جواب بده. لطفاً برای به جواب رسیدن صبر و بردباری به خرج بدین و به هیچ‌وجه سؤال‌های ساده نپرسین. در واقع سؤال‌هایی بپرسین که ذهن شما رو بیش از حد تصور درگیر کرده و از طرفی پرسشی باشه که برای خودتون و ما هم مفید باشه. موفق و پیروز و سربلند باشین. می‌تونین سؤال‌هاتون رو بپرسین. از ردیف اول، اولین نفر سؤالش رو بپرسه.
جوانی که بر روی تکه سنگی نشسته بود و دستش را در برابر اشعه‌های ریز و درشت بی‌رمق خورشید سپر کرده بود، ل*ب زد:
- الان محل کدوم یکی از جونورهای غول پیکر هست؟ یعنی چه موجودهایی توی کشور آسیا وجود داره که با نام و عنوان بومی‌ها از اون سخن گفته میشه و می‌شناسنش؟
آرچی ل*ب‌های گوشتی‌اش را به داخل دهانش کشید و چند قدم خرامانی برداشت و گفت:
- محل زندگی کانگوروهای غول پیکر هست. چرا که سه گونه‌ی فسیلی جدید به اون‌ها فرصتی منحصر به فرد برای مطالعه‌ی‌ زندگی و رفتارهای کانگوروهای عظیم باستانی داده.
نوبت به دختر کوچکی رسید که دست کوچک و ظریفش را بر روی چانه‌ی منقبضش گذاشته بود، گویا داشت به سؤالش فکر می‌کرد. آرچی که متوجه‌ی مکث طولانی دخترک شده بود، سرش را کج کرد و گفت:
- اگر سؤالی نداری نفر بعدی سؤالش رو بپرسه؟
دختر کوچک دستانش را لابه‌لای موهای فر و بلندش فرو برد و گفت:
- نه، من هم سؤال دارم. میشه انواع جونورهای غول‌پیکر که همون کانگورو نام‌گذاری شده رو نام ببری؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : .ARNI

.ARNI

نویسنده فعال
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-15
نوشته‌ها
5,087
لایک‌ها
4,877
امتیازها
123
سن
20
محل سکونت
شیراز📍
کیف پول من
105,578
Points
6,903
آرچی جرعه‌ای از آب را نوشید و پلک‌های خسته‌اش را لحظه‌ای بست و نفسش را حبس کرد و گفت:
- یکی از گونه‌هایی که شناخته شده پروتمنودون ویاتور(Protemnodon viator) نام‌گذاری شده. وزنی بالغ برابر با ۱۷۰ کیلوگرم داره که تقریباً دو برابر وزن بزرگ‌ترین گونه‌ی زنده از کانگوروی «کانگوروی قرمز با وزن حدود ۹۰ کیلوگرم هست.» دو گونه‌ی دیگه هم متعلق به گونه‌ی پروتمنودون هست که گفته شده به زودی منقرض میشن.
دوناتا بر روی تکه سنگی نشست و گفت:
- گرچه نوبت من نیست؛ ولی این سؤال مربوط به همین مطالبی هست که شما برای ما ارائه دادی. به جز شما فرد بومی‌ای می‌شناسین که اطلاعات دقیق‌تری از این‌طور موجودها داشته باشه؟ اگر می‌شناسین که توضیحی در ر*اب*طه با نظریه‌ی ایشون راجع به موجودهای غول‌پیکر بدین.
آرچی دستی بر روی ریش‌های پروفسوری و بورش کشید و گفت:
- به نکته‌ی مفیدی اشاره کردی. فردی به نام برت که چهل هزار سال سن داره میگه که کانگوروهای زنده درحال حاضر حیوون‌های شگفت‌انگیزی هستن؛ بنابراین فکر کردن به این‌که کانگوروهای باستانی غول‌پیکر چطوری بودن؟ حتی چه رفتارهایی داشتن؟ که این رفتارهاشون هیجان‌انگیزه! این دانشمند سه گونه‌ی فسیلی کانگورو رو به ما معرفی کرده. تاریخچه‌ی گونه‌ی پروتمنودون به ۱۵۰ سال می‌رسه‌. ریچارد میگه که یکی از گونه‌هایی که اون به درستی توصیف کرده، کانگوروی پروتمنودون آناک(anak) بود که حدود ۱۳۱ کیلوگرم وزن داشت. مطالعات بیشتر گونه پروتمنودون روچوس(roechus)، یکی دیگه از کانگوروهای غول پیکر رو که تقریباً ۱۶۶ کیلوگرم وزن داشت، نیز نشون داد. گونه تازه شناسایی شده ویاتور، سنگین‌تر از آناک بوده و احتمالاً وزنی برابر یا بیشتر از روچوس داشته که اون رو به یکی از حجیم‌ترین گونه‌های فسیلی کانگورو که تاکنون کشف شده تبدیل کرده.
صحبت آرچی که تمام شد، نوبت به شارلوت رسید. لبخند هیجان‌انگیزی بر ل*ب نشاند و گفت:
- میشه راجع به این کانگوروها بیشتر توضیح بدی؟
آرچی سری به نشانه‌ی تأیید تکان داد و به ادامه‌ی حرفش افزود:
- برت پیشنهاد می‌کنه که ویاتور در همون بخش‌هایی از استرالیای مرکزی زندگی می‌کرده که در‌حال حاضر زیستگاه کانگوروی قرمزه. این کانگوروی غول‌پیکر دارای اندام‌های بلندی بوده که به اون اجازه می‌داده تا با سرعت مناسبی پرش کنه و این نشون میده که احتمالاً می‌تونسته مسافت‌های طولانی رو نیز طی کنه‌؛ اما گونه دوم یعنی مامکورا فاقد چنین توانایی و کارهایی بوده و استخون‌های ضخیم سنگینی داشته. در‌واقع مامکورا احتمالاً به ندرت می‌پریده و شاید تنها زمانی که مبهوت می‌شده، می‌پریده‌‌. سومین گونه فسیلی کانگورو که من و برت دیدیم. داوسونای نام داره. این نام به افتخار لیندال که به شناخت موجودات علاقه‌مند بود گرفته شده. اعضای این گونه می‌تونسته‌ سریع‌تر و بهتر از مامکورا پرش کنه؛ اما نه به خوبی ویاتور. اون‌ها مثل والابی‌های مردابی کیسه‌داران کوچیک و کانگورو مانندی بودن که توی سواحل شرقی استرالیا زندگی می‌کردن. با این حال، به گفته‌ی برت ممکنه اسرار بیشتری در ارتباط با این کانگوروهای فسیلی وجود داشته باشه که نیاز به مطالعه‌ی بیشتر داره که شناسایی گونه‌های پروتمنودون آسون نیست.
#نبرد_کریستین_بایتگ‌ها
#زری
#انجمن_تک_رمان
کد:
آرچی جرعه‌ای از آب را نوشید و پلک‌های خسته‌اش را لحظه‌ای بست و نفسش را حبس کرد و گفت:
- یکی از گونه‌هایی که شناخته شده پروتمنودون ویاتور(Protemnodon viator) نام‌گذاری شده. وزنی بالغ برابر با ۱۷۰ کیلوگرم داره که تقریباً دو برابر وزن بزرگ‌ترین گونه‌ی زنده از کانگوروی «کانگوروی قرمز با وزن حدود ۹۰ کیلوگرم هست.» دو گونه‌ی دیگه هم متعلق به گونه‌ی پروتمنودون هست که گفته شده به زودی منقرض میشن.
دوناتا بر روی تکه سنگی نشست و گفت:
- گرچه نوبت من نیست؛ ولی این سؤال مربوط به همین مطالبی هست که شما برای ما ارائه دادی. به جز شما فرد بومی‌ای می‌شناسین که اطلاعات دقیق‌تری از این‌طور موجودها داشته باشه؟ اگر می‌شناسین که توضیحی در ر*اب*طه با نظریه‌ی ایشون راجع به موجودهای غول‌پیکر بدین.
آرچی دستی بر روی ریش‌های پروفسوری و بورش کشید و گفت:
- به نکته‌ی مفیدی اشاره کردی. فردی  به نام برت که چهل هزار سال سن داره میگه که کانگوروهای زنده درحال حاضر حیوون‌های شگفت‌انگیزی هستن؛ بنابراین فکر کردن به این‌که کانگوروهای باستانی غول‌پیکر چطوری بودن؟ حتی چه رفتارهایی داشتن؟ که این رفتارهاشون هیجان‌انگیزه! این دانشمند سه گونه‌ی فسیلی کانگورو رو به ما معرفی کرده. تاریخچه‌ی گونه‌ی پروتمنودون به ۱۵۰ سال می‌رسه‌. ریچارد میگه که یکی از گونه‌هایی که اون به درستی توصیف کرده، کانگوروی پروتمنودون آناک(anak) بود که حدود ۱۳۱ کیلوگرم وزن داشت. مطالعات بیشتر گونه پروتمنودون روچوس(roechus)، یکی دیگه از کانگوروهای غول پیکر رو که تقریباً ۱۶۶ کیلوگرم وزن داشت، نیز نشون داد. گونه تازه شناسایی شده ویاتور، سنگین‌تر از آناک بوده و احتمالاً وزنی برابر یا بیشتر از روچوس داشته که اون رو به یکی از حجیم‌ترین گونه‌های فسیلی کانگورو که تاکنون کشف شده تبدیل کرده.
صحبت آرچی که تمام شد، نوبت به شارلوت رسید. لبخند هیجان‌انگیزی بر ل*ب نشاند و گفت:
- میشه راجع به این کانگوروها بیشتر توضیح بدی؟
آرچی سری به نشانه‌ی تأیید تکان داد و به ادامه‌ی حرفش افزود:
- برت پیشنهاد می‌کنه که ویاتور در همون بخش‌هایی از استرالیای مرکزی زندگی می‌کرده که در‌حال حاضر زیستگاه کانگوروی قرمزه. این کانگوروی غول‌پیکر دارای اندام‌های بلندی بوده که به اون اجازه می‌داده تا با سرعت مناسبی پرش کنه و این نشون میده که احتمالاً می‌تونسته مسافت‌های طولانی رو نیز طی کنه‌؛ اما گونه دوم یعنی مامکورا فاقد چنین توانایی و کارهایی بوده و استخون‌های ضخیم سنگینی داشته. درواقع مامکورا احتمالاً به ندرت می‌پریده و شاید تنها زمانی که مبهوت می‌شده، می‌پریده‌‌. سومین گونه فسیلی کانگورو که من و برت دیدیم. داوسونای نام داره. این نام به افتخار لیندال که به شناخت موجودات علاقه‌مند بود گرفته شده. اعضای این گونه می‌تونسته‌ سریع‌تر و بهتر از مامکورا پرش کنه؛ اما نه به خوبی ویاتور. اون‌ها مثل والابی‌های مردابی کیسه‌داران کوچیک و کانگورو مانندی بودن که توی سواحل شرقی استرالیا زندگی می‌کردن. با این حال، به گفته‌ی برت  ممکنه اسرار بیشتری در ارتباط با این کانگوروهای فسیلی وجود داشته باشه که نیاز به مطالعه‌ی بیشتر داره که شناسایی گونه‌های پروتمنودون آسون نیست.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : .ARNI
بالا