خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • انجمن بدون تغییر موضوع و محتوا به فروش می رسد (بعد از خرید باید همین روال رو ادامه بدید) در صورت توافق انتشارات نیز واگذار می شود. برای خرید به آیدی @zahra_jim80 در تلگرام و ایتا پیام بدید

ساعت تک رمان

کتاب های درخواستی در حال تایپ

حوراء

آبـیـن
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-22
نوشته‌ها
59
کیف پول من
21,746
Points
88
بعضی پیراهن‌ها یادم است آن وقت،ها غالباً راحتی کتانی به پا می‌کردم بی‌جوراب این چیزها مربوط به سال‌های قبل از دوره شبانه روزی سایگون است. از آن به بعد همیشه کفش می‌پوشیدم آن روز هم همین کفش پاشنه بلند حاشیه طلایی پایم .بود فکر نمیکنم کفش دیگری در آن روز پایم بوده باشد همین کفش بود مادرم آن را از حراجی خریده بود. برای رفتن به مدرسه هم همین کفش حاشیه طلایی را به پا میکنم همین کفشی که مخصوص مجالس شبانه ،است با گل بته های ریز درخشان دلم این طور میخواهد تحمل هیچ کفش دیگری را ندارم. هنوز هم دلم هوای آن کفش را دارد آن کفش پاشنه بلند بهترین کفش زندگی من است. کفش قشنگی است تمام کفشهای قبلیم را از خاطرم محو کرده، همه آن کفشهایی که برای دویدن و بازی کردن ،بود کفشهای تخت کفشهای کتانی سفید.
چیزی که آن روز در سر و وضع این دخترک عجیب می نمود، آن کفش ،نبود، غیر عادی اما در آن روز شاپوی مردانه لبه پهنی بود که دخترک به سر داشت شاپویی از ماهوت ،نرم صورتی رنگ با نوار پهن مشکی
تناقض مسلم تصویر در وجود همین شاپو نهفته بود.
درست یادم نیست که آن کلاه چطور نصیبم شده بود. گمان نمیکنم کسی آن را به من داده بود به گمانم مادرم برایم خریده بود، بله درست است از او خواسته بودم که برایم کلاه بخرد به طور قطع از حراجیها خریده بوده این خرید را چطور میشود توضیح داد؟ هیچ زنی، هیچ دختر جوانی در آن سرزمین مستعمره نشین چنین شاپوی ماهوتی مردانه ای در آن دوره به سر نمیگذاشت حتی زنهای بومی. اگر درست به یادم مانده باشد من آن شاپوی ماهوتی را محض امتحان و برای خنده
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
کد:
بعضی پیراهنها یادم است آن وقتها غالباً راحتی کتانی به پا میکردم بی جوراب این چیزها مربوط به سالهای قبل از دوره شبانه روزی سایگون است. از آن به بعد همیشه کفش میپوشیدم آن روز هم همین کفش پاشنه بلند حاشیه طلایی پایم .بود فکر نمیکنم کفش دیگری در آن روز پایم بوده باشد همین کفش بود مادرم آن را از حراجی خریده بود. برای رفتن به مدرسه هم همین کفش حاشیه طلایی را به پا میکنم همین کفشی که مخصوص مجالس شبانه ،است با گل بته های ریز درخشان دلم این طور میخواهد تحمل هیچ کفش دیگری را ندارم. هنوز هم دلم هوای آن کفش را دارد آن کفش پاشنه بلند بهترین کفش زندگی من است. کفش قشنگی است تمام کفشهای قبلیم را از خاطرم محو کرده، همه آن کفشهایی که برای دویدن و بازی کردن ،بود کفشهای تخت کفشهای کتانی سفید.
چیزی که آن روز در سر و وضع این دخترک عجیب می نمود، آن کفش ،نبود، غیر عادی اما در آن روز شاپوی مردانه لبه پهنی بود که دخترک به سر داشت شاپویی از ماهوت ،نرم صورتی رنگ با نوار پهن مشکی
تناقض مسلم تصویر در وجود همین شاپو نهفته بود.
درست یادم نیست که آن کلاه چطور نصیبم شده بود. گمان نمیکنم کسی آن را به من داده بود به گمانم مادرم برایم خریده بود، بله درست است از او خواسته بودم که برایم کلاه بخرد به طور قطع از حراجیها خریده بوده این خرید را چطور میشود توضیح داد؟ هیچ زنی، هیچ دختر جوانی در آن سرزمین مستعمره نشین چنین شاپوی ماهوتی مردانه ای در آن دوره به سر نمیگذاشت حتی زنهای بومی. اگر درست به یادم مانده باشد من آن شاپوی ماهوتی را محض امتحان و برای خنده
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حوراء

آبـیـن
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-22
نوشته‌ها
59
کیف پول من
21,746
Points
88
به سرم گذاشتم همین طوری بعد که خودم را در آینه فروشنده نگاه ،کردم دیدم که تکیدگی اندام لاغر این قصور دوران کودکی به چیز دیگری مبدل شده بود آن موجود ناسوده و دست پخت طبیعت به کلی عوض شده ،بود موجودی متفاوت از آنچه در گذشته بود و حالا به صورت نمونه درآمده بود نمونه ای روحوش بعد هم ناگهان خواهان پیدا کرد یکباره خودم را آدم دیگری یافته بودم مثل اینکه کس دیگری را، بیرون از خودم در آینه میدیدم موجودی که در معرض دید همگان قرار میگرفت بیرون از خانه و در معرض نگاه دیگران، در ازدحام شهرها، جاده ها و در معرض اشتیاق شاپو از آن من میشود، هیچ وقت آن را از خودم دور نمیکنم همین را دارم این شاپویی که مرا به کلی تابع خودش میکند و من هیچ وقت از خودم دورش نمیکنم در مورد کفش هم به همین صورت است البته نه به اندازه شاپو این یک جفت کفش با شایو تناقض دارد شاپو هم با این اندام نحیف تناقض دارد. به هر حال، کفشی است برازنده من این کفش را هم از خودم دور نمیکنم بیرون که میروم هر جا که باشد با همین کفش و شاپو میروم وقت و بی وقت و هر موقعیتی که دست دهد سری به شهر میزنم
قضیه عکس بیست سالگی پسرم را پیدا میکنم پسرم در کالیفرنیا است، با دوستانش اریکا و الیزابت لانار پسرم لاغر ،است، خیلی، آنقدر لاغر که میشود گفت یک سفید پو*ست اوگاندایی است. لبخندش به نظرم متکبرانه ،بود با سایه محوی از سخره میخواهد از خود تصویر جوانی را ارائه دهد که دچار سرگشتگی است و این خوشحالش میکند. پسرک بینوا، چهره، بینوا رفتاری مضحک از جوانی نحیف عکس پسرم بیاندازه شبیه
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
کد:
،
به سرم گذاشتم همین طوری بعد که خودم را در آینه فروشنده نگاه ،کردم دیدم که تکیدگی اندام لاغر این قصور دوران کودکی به چیز دیگری مبدل شده بود آن موجود ناسوده و دست پخت طبیعت به کلی عوض شده ،بود موجودی متفاوت از آنچه در گذشته بود و حالا به صورت نمونه درآمده بود نمونه ای روحوش بعد هم ناگهان خواهان پیدا کرد یکباره خودم را آدم دیگری یافته بودم مثل اینکه کس دیگری را، بیرون از خودم در آینه میدیدم موجودی که در معرض دید همگان قرار میگرفت بیرون از خانه و در معرض نگاه دیگران، در ازدحام شهرها، جاده ها و در معرض اشتیاق شاپو از آن من میشود، هیچ وقت آن را از خودم دور نمیکنم همین را دارم این شاپویی که مرا به کلی تابع خودش میکند و من هیچ وقت از خودم دورش نمیکنم در مورد کفش هم به همین صورت است البته نه به اندازه شاپو این یک جفت کفش با شایو تناقض دارد شاپو هم با این اندام نحیف تناقض دارد. به هر حال، کفشی است برازنده من این کفش را هم از خودم دور نمیکنم بیرون که میروم هر جا که باشد با همین کفش و شاپو میروم وقت و بی وقت و هر موقعیتی که دست دهد سری به شهر میزنم
قضیه
عکس بیست سالگی پسرم را پیدا میکنم پسرم در کالیفرنیا است، با دوستانش اریکا و الیزابت لانار پسرم لاغر ،است، خیلی، آنقدر لاغر که میشود گفت یک سفید پو*ست اوگاندایی است. لبخندش به نظرم متکبرانه ،بود با سایه محوی از سخره میخواهد از خود تصویر جوانی را ارائه دهد که دچار سرگشتگی است و این خوشحالش میکند. پسرک بینوا، چهره ،بینوا رفتاری مضحک از جوانی نحیف عکس پسرم بیاندازه شبیه
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حوراء

آبـیـن
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-22
نوشته‌ها
59
کیف پول من
21,746
Points
88
عکس دختر جوان سوار بر کرجی است البته اگر این دختر عکسی می داشت. کسی که آن شاپوی صورتی رنگ لبه پهن را، با آن نوار پهن سیاهش خرید همین زن ،است همین زنی که مادر من است او را در این عکس بهتر از عکسهای اخیرش بجا می آورم عکسی است از حیاط خانه مان در جزیره کوچک هانوی همگی در عکس حضور داريم، او و ما، ما بچه هاش من چهار ساله ام مادرم در وسط عکس ایستاده است. پیداست که تسلط چندانی به خود ندارد به خندیدن هم رغبتی ندارد. منتظر است که کار گرفتن عکس زود تمام شود از خطوط کشیده صورتش، از لباس نامرتبش و از خواب آلودگی نگاهش حدس میزنم که هنگام گرفتن عکس هوا گرم بوده چهره اش خسته و معذب است. از نحوه لباس پوشیدنمان، لباس پوشیدن ما بچه ها که مثل فقرا ،است میفهمم که گاه وضعیت نامنتظری برای مادرم پیش می آمده وضعیتی که در آن زمان، حتی با سن و سالی که در عکس داریم علائمش را پیشاپیش تشخیص میدادیم و می فهمیدیم که او اصلاً قادر نبود مخارج استحمام و رخت و لباسمان را تأمین کند و گاه حتی شکممان را نمی توانست سیر کند. مادرم این دلسردی عمیق روزمره را در رویارویی با ،زندگی هر روز پشت سر میگذاشت و این دلسردی گاه دوام پیدا میکرد و گاه همراه شب محو می شد. مقدر این بود که من مادری افسرده داشته باشم. افسردگیش آنقدر بیغش بود که سعادت زندگیم هم با همۀ شور و شدتش، گاه قادر نبود کاملاً آن را زایل کند چیزی که همیشه برایم مبهم خواهد ماند، نوع رویدادهای ملموسی بود که هر روز او را بر آن میداشت تا هر طور شده ما را ترک کند و آن بار اگر اشتباه نکنم کار احمقانه ای از او سر زده بود،
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
کد:
عکس دختر جوان سوار بر کرجی است البته اگر این دختر عکسی می داشت. کسی که آن شاپوی صورتی رنگ لبه پهن را، با آن نوار پهن سیاهش خرید همین زن ،است همین زنی که مادر من است او را در این عکس بهتر از عکسهای اخیرش بجا می آورم عکسی است از حیاط خانه مان در جزیره کوچک هانوی همگی در عکس حضور داريم، او و ما، ما بچه هاش من چهار ساله ام مادرم در وسط عکس ایستاده است. پیداست که تسلط چندانی به خود ندارد به خندیدن هم رغبتی ندارد. منتظر است که کار گرفتن عکس زود تمام شود از خطوط کشیده صورتش، از لباس نامرتبش و از خواب آلودگی نگاهش حدس میزنم که هنگام گرفتن عکس هوا گرم بوده چهره اش خسته و معذب است. از نحوه لباس پوشیدنمان، لباس پوشیدن ما بچه ها که مثل فقرا ،است میفهمم که گاه وضعیت نامنتظری برای مادرم پیش می آمده وضعیتی که در آن زمان، حتی با سن و سالی که در عکس داریم علائمش را پیشاپیش تشخیص میدادیم و می فهمیدیم که او اصلاً قادر نبود مخارج استحمام و رخت و لباسمان را تأمین کند و گاه حتی شکممان را نمی توانست سیر کند. مادرم این دلسردی عمیق روزمره را در رویارویی با ،زندگی هر روز پشت سر میگذاشت و این دلسردی گاه دوام پیدا میکرد و گاه همراه شب محو می شد. مقدر این بود که من مادری افسرده داشته باشم. افسردگیش آنقدر بیغش بود که سعادت زندگیم هم با همۀ شور و شدتش، گاه قادر نبود کاملاً آن را زایل کند چیزی که همیشه برایم مبهم خواهد ماند، نوع رویدادهای ملموسی بود که هر روز او را بر آن میداشت تا هر طور شده ما را ترک کند و آن بار اگر اشتباه نکنم کار احمقانه ای از او سر زده بود،
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حوراء

آبـیـن
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-22
نوشته‌ها
59
کیف پول من
21,746
Points
88
یعنی به تازگی خانه ای خریده بود همین خانه ای که در عکس هست. البته ما هیچ نیازی به آن نداشتیم آن هم وقتی پدرم سخت مریض بود و چند ماهی بیشتر با مرگ فاصله نداشت اقدام مادرم احتمالاً ناشی از این بوده که فکر کرده بیمار است و دچار همان عارضه ای است که قرار بوده پدرم را به کام مرگ بکشاند. تاریخ روزها با هم نمیخواند. چیزی که من از آن غافل بودم و احتمالاً مادرم هم از آن غافل بود ماهیت وقایع محتومی بود که برای مادرم پیش آمده بود و باعث شده بود تا آن یأسس دامنگیرش شود. علت آیا مرگ قریب الوقوع پدرِ هنوز زنده ام بود، یا زوال زمانه؟ یا پشیمانی از این ازدواج؟ از این شوهر؟ از این بچه ها؟ یا مهمتر از همه از این داشتنها؟
و این روال هر روزه بود از این بابت مطمئنم روال خشنی بود. هر روز در لحظه ای خاص این نومیدی بروز میکرد و در نتیجه حل هر مشکلی محال می نمود. بعد هم خواب و رخوت پیش آمد، یا گاهی هیچ، یا، ،برعکس گاهی هم خانه خریدنها، اسباب کشیها، گاهی هم آن خلق و خوی تند، مخصوصاً آن خلق و خوی تند نیز آن درماندگی گاهی هم اگر چیزی از او میپرسیدیم یا چیزی برایش می بردیم باز ملکه آن خانه بناشده بر دریاچه کوچک بی هیچ دلیلی خلق و خویشتند میشد. پدر مشرف به موتم و همچنین آن شاپری لبه پهنم هم مزید بر علت بود، همان شاپویی که دخترک سخت به آن دلبسته بود به آن کفشهای حاشیه طلایی هم همین طور، پس یا خواب و مرگ یا هیچ.
من تا آن زمان فیلمی از سرخپوست‌ها ندیده بودم همان فیلم‌هایی که در آن زن‌ها کلاه لبه پهن به سر می‌گذارند و موهای بافته شان را روی س*ی*نه
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
کد:
یعنی به تازگی خانه ای خریده بود همین خانه ای که در عکس هست. البته ما هیچ نیازی به آن نداشتیم آن هم وقتی پدرم سخت مریض بود و چند ماهی بیشتر با مرگ فاصله نداشت اقدام مادرم احتمالاً ناشی از این بوده که فکر کرده بیمار است و دچار همان عارضه ای است که قرار بوده پدرم را به کام مرگ بکشاند. تاریخ روزها با هم نمیخواند. چیزی که من از آن غافل بودم و احتمالاً مادرم هم از آن غافل بود ماهیت وقایع محتومی بود که برای مادرم پیش آمده بود و باعث شده بود تا آن یأسس دامنگیرش شود. علت آیا مرگ قریب الوقوع پدرِ هنوز زنده ام بود، یا زوال زمانه؟ یا پشیمانی از این ازدواج؟ از این شوهر؟ از این بچه ها؟ یا مهمتر از همه از این داشتنها؟
و این روال هر روزه بود از این بابت مطمئنم روال خشنی بود. هر روز در لحظه ای خاص این نومیدی بروز میکرد و در نتیجه حل هر مشکلی محال می نمود. بعد هم خواب و رخوت پیش آمد، یا گاهی هیچ، یا، ،برعکس گاهی هم خانه خریدنها، اسباب کشیها، گاهی هم آن خلق و خوی تند، مخصوصاً آن خلق و خوی تند نیز آن درماندگی گاهی هم اگر چیزی از او میپرسیدیم یا چیزی برایش می بردیم باز ملکه آن خانه بناشده بر دریاچه کوچک بی هیچ دلیلی خلق و خویشتند میشد. پدر مشرف به موتم و همچنین آن شاپری لبه پهنم هم مزید بر علت بود، همان شاپویی که دخترک سخت به آن دلبسته بود به آن کفش‌های حاشیه طلایی هم همین طور، پس یا خواب و مرگ یا هیچ.
من تا آن زمان فیلمی از سرخپوست‌ها ندیده بودم همان فیلم‌هایی که در آن زن‌ها کلاه لبه پهن به سر می‌گذارند و موهای بافته شان را روی س*ی*نه
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حوراء

آبـیـن
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-22
نوشته‌ها
59
کیف پول من
21,746
Points
88
تافته می ریزند. آن روز من هم موهایم را بر خلاف معمول که پشت سرم جمع میکردم بافته بودم البته حالا دیگر از آن موها خبری نیست. بافه بلند موها را روی س*ی*نه ام میریزم درست مثل زنهای توی فیلمها که هیچ وقت ندیده بودمشان بافۀ موهایم شبیه بچه هاست از وقتی که این شاپو نصیبم شده برای اینکه آن را راحت به سرم بگذارم دیگر موهایم را جمع نمیکنم موهای خوابیده را بیشتر میپسندم این طور کمتر به چشم می آید. موهایم را هر شب شانه میکنم و قبل از خواب همان طور که مادرم یادم داده میبافمشان موهای انبوهم نرم،اند محزون هم هستند به مس میمانند و تا کمرم میرسند اغلب میگویند که قشنگترین چیزی که دارم همین موهاست و معناش برای من این است که زیبا نیستم. این موهای نظر برانگیز را بعدها، پنج سال بعد از ترک ،مادرم وقتی بیست و سه ساله شدم در پاریس کوتاه کردم به سلمانی :گفتم کوتاه کنید. او هم بی درنگ همه را کوتاه کرد. هنگام چیدن موهای پشت گوش و گردنم، قیچی سرد پو*ست گردنم را خراش داد موها ریخته شده بود روی زمین. از من پرسید که اگر بخواهم میتواند جمعشان کند و برایم بریزد توی پاکت گفتم نه. بعد دیگر کسی به من نگفت که موهای قشنگی دارم بهتر بگویم دیگر هیچ کس چیزی در این باره به من نگفت آن طور که قبلاً می گفتند، قبل از کوتاه کردن موها بعدها اغلب میگفتند چه نگاه قشنگی دارد، لبخندش هم قشنگ است.
روی کرجی ملاحظه میکنید که هنوز آن موها را دارم. پانزده سال ونیمه به این زودی بزک کرده ام از کرم توکالن استفاده میکنم، سعی کرده ام لکه های قهوه ای بالای گونه ها ،را کک مک پایین چشمها را
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
کد:
تافته می ریزند. آن روز من هم موهایم را بر خلاف معمول که پشت سرم جمع میکردم بافته بودم البته حالا دیگر از آن موها خبری نیست. بافه بلند موها را روی س*ی*نه ام میریزم درست مثل زنهای توی فیلمها که هیچ وقت ندیده بودمشان بافۀ موهایم شبیه بچه هاست از وقتی که این شاپو نصیبم شده برای اینکه آن را راحت به سرم بگذارم دیگر موهایم را جمع نمیکنم موهای خوابیده را بیشتر میپسندم این طور کمتر به چشم می آید. موهایم را هر شب شانه میکنم و قبل از خواب همان طور که مادرم یادم داده میبافمشان موهای انبوهم نرم،اند محزون هم هستند به مس میمانند و تا کمرم میرسند اغلب میگویند که قشنگترین چیزی که دارم همین موهاست و معناش برای من این است که زیبا نیستم. این موهای نظر برانگیز را بعدها، پنج سال بعد از ترک ،مادرم وقتی بیست و سه ساله شدم در پاریس کوتاه کردم به سلمانی :گفتم کوتاه کنید. او هم بی درنگ همه را کوتاه کرد. هنگام چیدن موهای پشت گوش و گردنم، قیچی سرد پو*ست گردنم را خراش داد موها ریخته شده بود روی زمین. از من پرسید که اگر بخواهم میتواند جمعشان کند و برایم بریزد توی پاکت گفتم نه. بعد دیگر کسی به من نگفت که موهای قشنگی دارم بهتر بگویم دیگر هیچ کس چیزی در این باره به من نگفت آن طور که قبلاً می گفتند، قبل از کوتاه کردن موها بعدها اغلب میگفتند چه نگاه قشنگی دارد، لبخندش هم قشنگ است.
روی کرجی ملاحظه میکنید که هنوز آن موها را دارم. پانزده سال ونیمه به این زودی بزک کرده ام از کرم توکالن استفاده میکنم، سعی کرده ام لکه های قهوه ای بالای گونه ها ،را کک مک پایین چشمها را
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حوراء

آبـیـن
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-22
نوشته‌ها
59
کیف پول من
21,746
Points
88
بپوشانم پودری که زیر کرم توکالن میزنم به رنگ پو*ست است، با برچسب هویی؟ هو بیگان همان پودری است که مادرم وقتی به شب نشینی رؤسا میرود از آن استفاده می.کند آن روز ماتیک هم زده بودم قرمز تیره آلبالویی به اصطلاح یادم نیست آن را از کجا برای خودم دست و پا کرده احتمالاً هلن لاگونل از مادرش برایم کش رفته بود، نمیدانم من عطر به خودم نمیزنم مادرم هم فقط از ادکلن و صابون بالموليو استفاده می کند.
داخل اتومبیلها، بین صندلی عقب و جلو هنوز شیشه های کشویی تعبیه میکنند، صندلیهای متحرک هم هنوز باب است. بزرگی ماشینها به قاعده یک اتاق است.
داخل ماشین لیموزین مرد بسیار موقری دیده میشود که چشمش به من است، سفید پو*ست .نیست به سبک اروپاییها لباس پوشیده کت ابریشمی روشنی به تن دارد شبیه بانکداران سایگون است. چشمش به من است حالا دیگو به نگاههای دیگران عادت کرده ام. در کشورهای مستعمره به زنهای سفید پو*ست خیلی نگاه میکنند، حتی به دختر بچه های سفید پو*ست دوازده ساله از سه سال پیش مردان سفیدپوست هم در کوچه و خیابان نگاهم میکنند آشنایان مادرم خیلی مؤدبانه از من دعوت میکنند تا به خانه شان بروم و با هم چیزی بنوشیم آن هم در ساعاتی که زنهاشان برای بازی تنیس به زمین ورزش رفته اند.
بعید نیست که امر به من هم مشتبه شود و فکر کنم که همچون زنهای
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
کد:
بپوشانم پودری که زیر کرم توکالن میزنم به رنگ پو*ست است، با برچسب هویی؟ هو بیگان همان پودری است که مادرم وقتی به شب نشینی رؤسا میرود از آن استفاده می.کند آن روز ماتیک هم زده بودم قرمز تیره آلبالویی به اصطلاح یادم نیست آن را از کجا برای خودم دست و پا کرده احتمالاً هلن لاگونل از مادرش برایم کش رفته بود، نمیدانم من عطر به خودم نمیزنم مادرم هم فقط از ادکلن و صابون بالموليو استفاده می کند.
داخل اتومبیلها، بین صندلی عقب و جلو هنوز شیشه های کشویی تعبیه میکنند، صندلیهای متحرک هم هنوز باب است. بزرگی ماشینها به قاعده یک اتاق است.
داخل ماشین لیموزین مرد بسیار موقری دیده میشود که چشمش به من است، سفید پو*ست .نیست به سبک اروپاییها لباس پوشیده کت ابریشمی روشنی به تن دارد شبیه بانکداران سایگون است. چشمش به من است حالا دیگو به نگاههای دیگران عادت کرده ام. در کشورهای مستعمره به زنهای سفید پو*ست خیلی نگاه میکنند، حتی به دختر بچه های سفید پو*ست دوازده ساله از سه سال پیش مردان سفیدپوست هم در کوچه و خیابان نگاهم میکنند آشنایان مادرم خیلی مؤدبانه از من دعوت میکنند تا به خانه شان بروم و با هم چیزی بنوشیم آن هم در ساعاتی که زنهاشان برای بازی تنیس به زمین ورزش رفته اند.
بعید نیست که امر به من هم مشتبه شود و فکر کنم که همچون زنهای
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حوراء

آبـیـن
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-22
نوشته‌ها
59
کیف پول من
21,746
Points
88
زیبا و زن،های نظر ریا قشنگم چون واقعاً خیلی نگاهم میکنند. مطمئنم که موضوع زیبایی در کار نیست چیز دیگری است، چه میدانم، چیزی که به روح و روان مربوط است خودم را هر طور که بخواهم می آرایم زیبا حتى، احتمالاً همین را از من انتظار دارند، زیبا بودن، یا قشنگ بودن مثلاً قشنگ بودن برای خانواده برای خانواده ،فقط و نه بیشتر میتوانم همانی باشم که از من انتظار دارند خودم هم آن را باور کنم، باور کنم که دلربا .هستم کافی است که خودم را باور کنم بعد دیگر برای شخص نگرنده واقعی جلوه میکند و همانی میشوم که نگرنده به زعم خویش می خواهد، و این برایم مسلّم است کاملاً مطمئنم که میتوانم دلربا هم باشم گیرم فکر و ذکرم این باشد که چطور میشود برادرم را به کام مرگ کشاند در مورد ،مرگ تنها یک همدست کافی است مادرم. من هم لفظ دلربا را به کار میبرم همان لفظی که اطرافیانم به کار میبرند، اطرافیان ما بچه ها.
حالا دیگر چیزهایی میدانم از بعضی چیزها سر در می آورم. می دانم که آنچه زنها را بیش و کم زیبا جلوه میدهد نه لباس و جامه است، نه بزک، نه سرخاب و سفیداب نه زیورآلات و نه حتی نادرگی. میدانم که چیز دیگری است، چه چیز نمیدانم ولی میدانم همانی نیست که زنها می.پندارند در کوچه های سایگون در منطقه مستعمره نشین سمت بوته ،زار چشمم به زنهاست بعضیهاشان خیلی قشنگ اند، با پوستی بی اندازه سفید در اینجا زنها از زیباییشان به دقت مراقبت میکنند مخصوصاً در منطقه مستعمره نشین سمت بوته زار کاری هم انجام نمی دهند، فقط از خودشان مراقبت میکنند خود را برای اروپا حفظ میکنند، برای دلباختگانشان برای تعطیلات در ایتالیا برای شش ماه استراحتی که سه
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
کد:
زیبا و زنهای نظر ریا ،قشنگم چون واقعاً خیلی نگاهم میکنند. مطمئنم که موضوع زیبایی در کار نیست چیز دیگری است، چه میدانم، چیزی که به روح و روان مربوط است خودم را هر طور که بخواهم می آرایم زیبا حتى، احتمالاً همین را از من انتظار دارند، زیبا بودن، یا قشنگ بودن مثلاً قشنگ بودن برای خانواده برای خانواده ،فقط و نه بیشتر میتوانم
همانی باشم که از من انتظار دارند خودم هم آن را باور کنم، باور کنم که دلربا .هستم کافی است که خودم را باور کنم بعد دیگر برای شخص نگرنده واقعی جلوه میکند و همانی میشوم که نگرنده به زعم خویش می خواهد، و این برایم مسلّم است کاملاً مطمئنم که میتوانم دلربا هم باشم گیرم فکر و ذکرم این باشد که چطور میشود برادرم را به کام مرگ کشاند در مورد ،مرگ تنها یک همدست کافی است مادرم. من هم لفظ دلربا را به کار میبرم همان لفظی که اطرافیانم به کار میبرند، اطرافیان ما بچه ها.
حالا دیگر چیزهایی میدانم از بعضی چیزها سر در می آورم. می دانم که آنچه زنها را بیش و کم زیبا جلوه میدهد نه لباس و جامه است، نه بزک، نه سرخاب و سفیداب نه زیورآلات و نه حتی نادرگی. میدانم که چیز دیگری است، چه چیز نمیدانم ولی میدانم همانی نیست که زنها می.پندارند در کوچه های سایگون در منطقه مستعمره نشین سمت بوته ،زار چشمم به زنهاست بعضیهاشان خیلی قشنگ اند، با پوستی بی اندازه سفید در اینجا زنها از زیباییشان به دقت مراقبت میکنند مخصوصاً در منطقه مستعمره نشین سمت بوته زار کاری هم انجام نمی دهند، فقط از خودشان مراقبت میکنند خود را برای اروپا حفظ میکنند، برای دلباختگانشان برای تعطیلات در ،ایتالیا برای شش ماه استراحتی که سه
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حوراء

آبـیـن
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-22
نوشته‌ها
59
کیف پول من
21,746
Points
88
سال یکبار نصیبشان میشود تا بتوانند بالاخره از آنچه در اینجا گذشته حرف بزنند از زندگی خاص مستعمره نشینی از خدمتگزاری آدمها و این خدمتکاران دست به س*ی*نه از نباتات از مجالس ر*ق*ص و از این ویلاهای سفیدی که آدم در آنها گم میشود ویلاهایی که مأموران مناطق دوردست در آن سکنی دارند زنها انتظار میکشند لباس نو به تن کرده اند، بی دلیل زنها به هم نگاه میکنند در سایه سار ویلاها زنها نظاره گر هماند، برای بعدها این زنها خود را شخصیتهای رمان میپندارند. گنجه لباسهاشان پر از رخت و لباس است و نمیدانند با این لباسها چه بکنند. مجموعه ای از البسه همچون مجموعه ای از زمان همچون تداوم بی پایان روزهای انتظار برخی از این زنها کارشان به جنون میکشد و برخی دیگر، مثل خدمه ای جوان و سربه زیر رها شده اند. این رها شدگی به آنها لطمه هم زده است زمزمه اش همه جا شنیده میشود صدای ضربه سیلی است به گوشمان بعضی از این زنها دست به خودکشی هم میزنند.
فراق و ناکامی زنها به نظر من خطایی بود که خود مرتکب شده بودند.
چیز اشتیاق برانگیزی وجود نداشت اشتیاق یا در همان فراق نهفته بود یا وجود نداشت. اشتیاق یا در همان نگاه اول نهفته بود یا اصلاً وجود نداشت. اشتیاق یا شعور بی واسطه ر*اب*طه بود یا اینکه اصلاً هیچ چیز نبود. به هر حال این را قبل از آن تجربه دریافتم. هلن لاگونل با عقب ماندگیش در دوران کودکی، تنها کسی بود که از قاعدة خطا جسته بود.
مدتهای مدید پیراهنی نداشتم که از من ،باشد، اندازه ام باشد. تمام
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
کد:
سال یکبار نصیبشان میشود تا بتوانند بالاخره از آنچه در اینجا گذشته حرف بزنند از زندگی خاص مستعمره نشینی از خدمتگزاری آدمها و این خدمتکاران دست به س*ی*نه از نباتات از مجالس ر*ق*ص و از این ویلاهای سفیدی که آدم در آنها گم میشود ویلاهایی که مأموران مناطق دوردست در آن سکنی دارند زنها انتظار میکشند لباس نو به تن کرده اند، بی دلیل زنها به هم نگاه میکنند در سایه سار ویلاها زنها نظاره گر هماند، برای بعدها این زنها خود را شخصیتهای رمان میپندارند. گنجه لباسهاشان پر از رخت و لباس است و نمیدانند با این لباسها چه بکنند. مجموعه ای از البسه همچون مجموعه ای از زمان همچون تداوم بی پایان روزهای انتظار برخی از این زنها کارشان به جنون میکشد و برخی دیگر، مثل خدمه ای جوان و سربه زیر رها شده اند. این رها شدگی به آنها لطمه هم زده است زمزمه اش همه جا شنیده میشود صدای ضربه سیلی است به گوشمان بعضی از این زنها دست به خودکشی هم میزنند.
فراق و ناکامی زنها به نظر من خطایی بود که خود مرتکب شده بودند.
چیز اشتیاق برانگیزی وجود نداشت اشتیاق یا در همان فراق نهفته بود یا وجود نداشت. اشتیاق یا در همان نگاه اول نهفته بود یا اصلاً وجود نداشت. اشتیاق یا شعور بی واسطه ر*اب*طه بود یا اینکه اصلاً هیچ چیز نبود. به هر حال این را قبل از آن تجربه دریافتم. هلن لاگونل با عقب ماندگیش در دوران کودکی، تنها کسی بود که از قاعدة خطا جسته بود.
مدتهای مدید پیراهنی نداشتم که از من ،باشد، اندازه ام باشد. تمام
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا