...نسبت به هم ذرهای کم نشده. من میتونم کمکت کنم تا حست رو به برادرم ابراز کنی!
سولینا سرش را پایین میاندازد.
- نه، باید همدیگه رو فراموش کنیم!
بریتانی معترض سرش را به نشانهی خیر تکان میدهد.
- هرگز نمیتونین همدیگه رو فراموش کنین. فقط لفظش رو میاین!
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری
#انجمن_تک_رمان
...بیشتر میکند.
- باشه عزیزم آروم باش، من دیگه غصه نمیخورم فقط لطفاً تو گریه نکن باشه؟
کینان از آ*غ*و*ش آرامبخش سولینا بیرون میآید و با دستان مردانهاش صورت او را قاب میگیرد.
- خواهر... آلب ناراحتت کرده؟ فقط جواب این سئوالم رو بده... اون مرد ناراحتت کرده؟
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری...
...من گریه نکردم!
آلب از شدت عصبانیت سگرمههایش در هم میرود و دستانش را دو طرفِ دیوار میگذارد.
- دروغ نگو! بگو ببینم چیشده؟
سولینا نمیتواند حقیقت را به زبان بیاورد حتی نمیتواند به آلب هم دروغ بگوید با خود فکر میکند.
- حالا باید چیکار کنم؟
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری
#انجمن_تک_رمان...
...سرش را برمیگرداند و نیمرخش پیدا میشود لبخندی ملیح میزند.
- سولینا دختر خان کالین فریلز!
آلب سری به نشانهی تائید تکان میدهد از روی صندلی برمیخیزد و بهسوی سولینا روانه میشود و دستانش را روی شانهای او میگذارد. سولینا بهآرامی سرش را برمیگرداند.
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری...
...را در دستانش میگیرد و هر لحظه فشار دستانش را بیشتر میکند و میگوید:
- چون من ازت میخوام برقصی! پس روی حرف من هم حرفی نمیزنی.
در چشمان سولینا اشک حلقه میبندد. از این شرایط چندان رضایت ندارد. دلش میخواهد با میل خود، این محیط سرشار از غم را ترک کند.
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری
#انجمن_تک_رمان
...که دستی بر روی لباس قرمز رنگش میکشد میگوید:
- همین لباس خیلی به تنت میاد!
الکس چند گام به سوی سولینا بر میدارد و دستان او را میگیرد و به سوی خود میکشد و ل*ب میگشاید:
- فکر نمیکردم این لباس اینقدر بهت بیاد، ولی خواستم از همه تو مراسم خوشگلتر باشی!
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری...
...ابروانش از شدت خشم در هم گره میخورد و چند گام بر میدارد و میگوید:
- برادر! تو اینجا چیکار میکنی؟ مگه نباید الان برای مراسم آماده شده باشی؟
آلب لبخندی ملیح میزند.
- داشتم با سولینا حرف میزدم... اما تو اومدی و باعث شد به حرفهام پایان بدم.
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری
#انجمن_تک_رمان
...از من خواست گلها رو بچینم و تویِ سبد بذارم و به اتاقِ شما ببرم، اما اتاقِ شما قفل بود!
سولینا از شدت عصبانیت ابروانش در هم گره میخورد و آرام میگوید:
- آخ سوفی، از دست تو من چیکار کنم؟
عزیزم تو به گل آلرژی داری، برو تو اتاقت خودم گلها رو جمع میکنم.
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری...
...میگشاید:
- سولینا فریلز!
سولینا سرجایش میخکوب میشود و همانطور که اشکهایش را پاک میکند. سرش را بر میگرداند و بغض نیمه کارهاش را با بزاق دهانش قورت میدهد.
- بفرمایید سرورم!
آلب چند گام به سوی سولینا بر میدارد.
- درست میبینم؟ تو داری گریه میکنی؟
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری...
...کنم؟
آلب مدام راه میرود و با خود حرف میزند. کمکم نزدیک به صبح است و خورشید طلوع میکند اما آلب هنوز نخوابیده است و به سولینا فکر میکند. بر رویِ تختش دراز میکشد و آرام چشمانش را میبندد. و به خوابی عمیق فرو میرود، سولینا قابعکس مادرش را بر میدارد.
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری...