...تخت مینشیند و نیمنگاهی گذرا به آنجلنا میاندازد زیرا متوجهی غصه خوردنش شده است دستانش را دور کمر آنجلنا قلاب میکند و به طرف خود میکشد و میگوید:
- عزیزم آروم باش، دوست ندارم تویِ این وضعیت ببینمت. فردا مراسم ازدواجمونه و دوست ندارم که ناراحت باشی.
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری
#انجمن_تک_رمان
...تو محاله که دروغ بگن!
سولینا سرش را پایین میاندازد.
- خب مثلاً به پادشاه علاقهمند باشم، چه ضرر یا سودی برای تو داره؟
الکس یک قدم به سولینا نزدیکتر میشود.
- چی درست شنیدم؟ تو به برادر من علاقه داری؟
سولینا پیدرپی سری به نشانهی تائید تکان میدهد.
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری
#انجمن_تک_رمان
...کردنش را دارد، یا نه. میخواهد سولینا را بازی دهد. شاید هم خیالهای دیگری در سر دارد که سولینا نمیتواند حدس بزند. الکس بر روی تخت مینشیند و د*ه*ان خود را میگشاید، سولینا حیرتزده به او نگاهی میاندازد و قاشق را پر از سوپ میکند و جلویِ د*ه*ان الکس میگیرد.
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری...
...میدم سرت رو از بدنت جدا کنن!
سولینا میداند که آلب، حتی ذرهای به آنجلنا علاقهای ندارد و بهخاطر قولی که به عمویش داده است مجبور است تا با آنجلنا وصلت کند.
ولی فکرش درگیر است که آن کنیزی که آلب دل باختهاش شده است کدام یکی از این کنیزها میتواند باشد؟
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری
#انجمن_تک_رمان
...آنجلنا با دیدن سولینا و آلب که با هم گرم تعریف و خندیدن بودنند، حسادت میکند و در حینی که چند گام به سوی آن دو برمیدارد ل*ب میزند:
- سرورم، تو اینجا چیکار میکنی؟ قرار بود کنیزها توی اتاق خیاطی، سایز و اندازهت رو برای لباسِ مراسمِ فردا بگیرن، پس چیشد؟
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری...
...غمگینت معلومه اولین نفر بودی که این خبر رو شنیدی!
سولینا نگاهی گذرا در چشمانِ کووپر میاندازد و میگوید:
- اولین نفر که نه، ولی آخرین نفر هم نبودم. هر چند اول و آخر نداره؛ به هر حال کمکم خبر میپیچه و همهی اهالی محلهی هوبارت هم به این مراسم میان!
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری
#انجمن_تک_رمان
...داده است از آنجلنا جدا شود و او را با درد نبودن خود تنها بگذارد!
نمیتواند غم نبودنش را بر روی س*ی*نه و دوشِ آنجلنا بگذارد. آنوقت کریستوفر از او ناراحت و عصبی میشود! اما قطعاً مجبور میشود که با سولینا ازدواج کند و از آنجلنا جدا شود و از او فاصله بگیرد!
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری
#انجمن_تک_رمان
...بشه!
سولینا با چشمهایی که از شدت تعجب اندازه دو توپ تنیس شده است ل*ب میزند:
- سرورم واقعاً ساعت دوازده هست؟ یا داری اذیتم میکنی؟
آلب با جدیت ل*ب میزند:
- اذیتت نمیکنم، الان دقیق ساعت دوازده هست و شما تا الان خواب هفت پادشاه رو میدیدی!
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری
#انجمن_تک_رمان
[/SPOILER]
...که دستهایش به لرزش میافتد. بلندی لباسِ قرمز رنگش را در دستهایش میگیرد و از حرمسرا بیرون میرود. زمانی که به آن دو میرسد فریاد میزند:
- من رو خواب میکنی و با این کنیز بیارزش و بیهمه چیز وقت میگذرونی آره؟ این کنیز رو با دستهای خودم خفه میکنم!
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری
#انجمن_تک_رمان