«کوه آلپ»
دوناتا به سرعت از تپهی سبز و از میان انبوهی از درختان گذر کرد تا به کوه آلپ رسید. نگاهش به طرف خیمههایی که اشعههای ریز و درشت بیرمق خورشید که از لابهلای درختان به همان سختی عبور میکرد و بر روی آنها میتابید، چرخ خورد. او متوجه شد که مردم کوهستان و شکارچیان داخل خیمه در حال استراحتاند؛ اما تعدادی از مردم که در کوه آلپ زندگی میکردند بیرون از خیمه در حال انجام فعالیتهای هنری بودند. چند نفر از بچههای کوچک سوت آزتک را به ل*بهایشان نزدیک کردند. صدای آزتک به قدری ترسناک بود که دوناتا از شدت ترس تنش به لرزه افتاد. سیاهچالهی نگاهش را برگرداند و زمانی که از اسب پیاده شد تعدادی از شکارچیان کمانشان را بیرون آوردند. دوناتا با احتیاط چند گام برداشت و گفت:
- دوناتا هستم، آروم باشین.
کمانشان را پایین آوردند یکی از شکارچیان به طرف دوناتا گام نهاد و گفت:
- چرا صورتت رو پنهون کردی؟ از کجا معلوم دوناتا باشی؟
دوناتا، کلاه چشمی قرمز رنگش را از روی صورتش برداشت.
- متوجه شدی که دوناتا هستم؟
- بله.
کلاه چشمیاش را بر روی صورتش کشید و گفت:
- اومدم هم شکارها رو ببرم و هم چند نفر از دوستهام رو ببینم و باهاشون به هوبارت برگردم.
- چرا؟
هر دو چشمان دوناتا از شدت تعجب گرد شد.
- مگه همیشه شکارها رو نمیبردم؟!
- اون که بله، ولی برای چی میخوای دوستهات رو به محلهی هوبارت ببری؟
دوناتا سرش را کج کرد و چند گام نهاد تا اینکه پشت سر شکارچی قرار گرفت.
- بلیک، مگه نمیدونی که چند روز دیگه مراسم جشن شارلوت و آلفرد هست؟
بلیک بر روی تکه سنگی نشست و نگاهش به طرف خزههای سبز چرخ خورد، سپس بعد از اندکی مکث گفت:
- نه، به ما که چیزی نگفته.
- یعنی شما رو هم دعوت نکرده؟
بلیک دستی بر روی ریشهای بزی و بورش کشید.
- نه، شاید بخواد این کار رو فردا انجام بده.
دوناتا شانهای بالا انداخت و گفت:
- خب بلیک، من دیگه باید برم. شارلوت و آلفرد کجا هستن؟
- توی خیمه نشسته بودن و تعریف میکردن.
دوناتا میدانست که خیمهی بنفش رنگ برای شارلوت و آلفرد است. به همین خاطر بهجای اینکه از بلیک سؤال بپرسد به طرف خیمه گام نهاد و زمانی که رسید گفت:
- اگر گفتین کی اومده؟
شارلوت و آلفرد همزمان با هم سرشان را از خیمه بیرون آوردند و گفتند:
- دوناتا؟
هر دو به سرعت از خیمه بیرون آمدند و او را در آ*غ*و*ش گرفتند و بلند قهقههای مستانه سر دادند. شارلوت چند رشته از موهای نارنجی رنگش را از جلوی ماورای دیدش کنار زد و گفت:
- دوناتا چرا دوک نیومده؟
- دوک رفته بود ماهی سید کنه، مشغول کباب کردنش شد و دیگه نشد که بیاد.
شارلوت انگشتش را زیر بینی قلمیاش کشید و گفت:
- بیا داخل خیمه، داره برف میباره سردت میشه.
بینی قلمی دوناتا بر اثر سرما همانند لبو قرمز کرده بود. وارد خیمه شد و بر روی تشک نشست و گفت:
- در واقع برای این به کوه آلپ اومدم تا خبر مهمی رو بهتون اطلاعرسانی کنم.
آلفرد کنار شارلوت نشست و گفت:
- چه خبری؟
دوناتا، نامهی پاپیروس را بیرون آورد و نوشته را به طرف شارلوت و آلفرد گرفت و چند بار انگشت اشارهاش را بر روی کاغذ زد و گفت:
- این خبر.
شارلوت تا آمد نامه را از دست دوناتا بگیرد، دوناتا دستش را عقب کشید.
- نیاز نیست نامه رو بخونی، توی نامه نوشته شده که تعداد بالایی از بومیها که به چهار دسته تقسیم میشن از قاره جنوب آسیا به کشور استرالیا نقل مکان میکنن. تعدادی از اونها به تنگه تورس میان و اونجا رو به عنوان محیطی برای زندگی انتخاب میکنن و تعدادی به محلهی هوبارت میان. در واقع ما هیچ شناختی نسبت به بومیها نداریم، اما یه پیرمرد پنجاه هزار سالهای هست که توی همین کشور زندگی میکنه. اون راجب تموم کشورها به خصوص استرالیا و آسیا و بومیها اطلاعات بالایی داره. برای اون دعوتنامه میفرستیم و از اون درخواست میکنیم که به محلهی هوبارت بیاد و سطح اطلاعات ما رو بالا ببره.
کوه آلپ: رشته کوهی در جنوب نیو ساوث ولز ( New South Wales ) و شرق ویکتوریا ( Victoria ) است. بزرگترین رشته کوه این کشور است؛ بخشی از آن، کوههای برفی نامیده میشود که شامل تنها کوههای استرالیاست که بیش از دو هزار متر ارتفاع دارند و کوزیسکو ( Kosciusko ) در این رشته کوه با 2.228 متر ، بلندترین قله استرالیاست.
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری
#انجمن_تک_رمان
دوناتا به سرعت از تپهی سبز و از میان انبوهی از درختان گذر کرد تا به کوه آلپ رسید. نگاهش به طرف خیمههایی که اشعههای ریز و درشت بیرمق خورشید که از لابهلای درختان به همان سختی عبور میکرد و بر روی آنها میتابید، چرخ خورد. او متوجه شد که مردم کوهستان و شکارچیان داخل خیمه در حال استراحتاند؛ اما تعدادی از مردم که در کوه آلپ زندگی میکردند بیرون از خیمه در حال انجام فعالیتهای هنری بودند. چند نفر از بچههای کوچک سوت آزتک را به ل*بهایشان نزدیک کردند. صدای آزتک به قدری ترسناک بود که دوناتا از شدت ترس تنش به لرزه افتاد. سیاهچالهی نگاهش را برگرداند و زمانی که از اسب پیاده شد تعدادی از شکارچیان کمانشان را بیرون آوردند. دوناتا با احتیاط چند گام برداشت و گفت:
- دوناتا هستم، آروم باشین.
کمانشان را پایین آوردند یکی از شکارچیان به طرف دوناتا گام نهاد و گفت:
- چرا صورتت رو پنهون کردی؟ از کجا معلوم دوناتا باشی؟
دوناتا، کلاه چشمی قرمز رنگش را از روی صورتش برداشت.
- متوجه شدی که دوناتا هستم؟
- بله.
کلاه چشمیاش را بر روی صورتش کشید و گفت:
- اومدم هم شکارها رو ببرم و هم چند نفر از دوستهام رو ببینم و باهاشون به هوبارت برگردم.
- چرا؟
هر دو چشمان دوناتا از شدت تعجب گرد شد.
- مگه همیشه شکارها رو نمیبردم؟!
- اون که بله، ولی برای چی میخوای دوستهات رو به محلهی هوبارت ببری؟
دوناتا سرش را کج کرد و چند گام نهاد تا اینکه پشت سر شکارچی قرار گرفت.
- بلیک، مگه نمیدونی که چند روز دیگه مراسم جشن شارلوت و آلفرد هست؟
بلیک بر روی تکه سنگی نشست و نگاهش به طرف خزههای سبز چرخ خورد، سپس بعد از اندکی مکث گفت:
- نه، به ما که چیزی نگفته.
- یعنی شما رو هم دعوت نکرده؟
بلیک دستی بر روی ریشهای بزی و بورش کشید.
- نه، شاید بخواد این کار رو فردا انجام بده.
دوناتا شانهای بالا انداخت و گفت:
- خب بلیک، من دیگه باید برم. شارلوت و آلفرد کجا هستن؟
- توی خیمه نشسته بودن و تعریف میکردن.
دوناتا میدانست که خیمهی بنفش رنگ برای شارلوت و آلفرد است. به همین خاطر بهجای اینکه از بلیک سؤال بپرسد به طرف خیمه گام نهاد و زمانی که رسید گفت:
- اگر گفتین کی اومده؟
شارلوت و آلفرد همزمان با هم سرشان را از خیمه بیرون آوردند و گفتند:
- دوناتا؟
هر دو به سرعت از خیمه بیرون آمدند و او را در آ*غ*و*ش گرفتند و بلند قهقههای مستانه سر دادند. شارلوت چند رشته از موهای نارنجی رنگش را از جلوی ماورای دیدش کنار زد و گفت:
- دوناتا چرا دوک نیومده؟
- دوک رفته بود ماهی سید کنه، مشغول کباب کردنش شد و دیگه نشد که بیاد.
شارلوت انگشتش را زیر بینی قلمیاش کشید و گفت:
- بیا داخل خیمه، داره برف میباره سردت میشه.
بینی قلمی دوناتا بر اثر سرما همانند لبو قرمز کرده بود. وارد خیمه شد و بر روی تشک نشست و گفت:
- در واقع برای این به کوه آلپ اومدم تا خبر مهمی رو بهتون اطلاعرسانی کنم.
آلفرد کنار شارلوت نشست و گفت:
- چه خبری؟
دوناتا، نامهی پاپیروس را بیرون آورد و نوشته را به طرف شارلوت و آلفرد گرفت و چند بار انگشت اشارهاش را بر روی کاغذ زد و گفت:
- این خبر.
شارلوت تا آمد نامه را از دست دوناتا بگیرد، دوناتا دستش را عقب کشید.
- نیاز نیست نامه رو بخونی، توی نامه نوشته شده که تعداد بالایی از بومیها که به چهار دسته تقسیم میشن از قاره جنوب آسیا به کشور استرالیا نقل مکان میکنن. تعدادی از اونها به تنگه تورس میان و اونجا رو به عنوان محیطی برای زندگی انتخاب میکنن و تعدادی به محلهی هوبارت میان. در واقع ما هیچ شناختی نسبت به بومیها نداریم، اما یه پیرمرد پنجاه هزار سالهای هست که توی همین کشور زندگی میکنه. اون راجب تموم کشورها به خصوص استرالیا و آسیا و بومیها اطلاعات بالایی داره. برای اون دعوتنامه میفرستیم و از اون درخواست میکنیم که به محلهی هوبارت بیاد و سطح اطلاعات ما رو بالا ببره.
کوه آلپ: رشته کوهی در جنوب نیو ساوث ولز ( New South Wales ) و شرق ویکتوریا ( Victoria ) است. بزرگترین رشته کوه این کشور است؛ بخشی از آن، کوههای برفی نامیده میشود که شامل تنها کوههای استرالیاست که بیش از دو هزار متر ارتفاع دارند و کوزیسکو ( Kosciusko ) در این رشته کوه با 2.228 متر ، بلندترین قله استرالیاست.
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری
#انجمن_تک_رمان
کد:
«کوه آلپ»
دوناتا به سرعت از تپهی سبز و از میان انبوهی از درختان گذر کرد تا به کوه آلپ رسید. نگاهش به طرف خیمههایی که اشعههای ریز و درشت بیرمق خورشید که از لابهلای درختان به همان سختی عبور میکرد و بر روی آنها میتابید، چرخ خورد. او متوجه شد که مردم کوهستان و شکارچیان داخل خیمه در حال استراحتاند؛ اما تعدادی از مردم که در کوه آلپ زندگی میکردند بیرون از خیمه در حال انجام فعالیتهای هنری بودند. چند نفر از بچههای کوچک سوت آزتک را به ل*بهایشان نزدیک کردند. صدای آزتک به قدری ترسناک بود که دوناتا از شدت ترس تنش به لرزه افتاد. سیاهچالهی نگاهش را برگرداند و زمانی که از اسب پیاده شد تعدادی از شکارچیان کمانشان را بیرون آوردند. دوناتا با احتیاط چند گام برداشت و گفت:
- دوناتا هستم، آروم باشین.
کمانشان را پایین آوردند یکی از شکارچیان به طرف دوناتا گام نهاد و گفت:
- چرا صورتت رو پنهون کردی؟ از کجا معلوم دوناتا باشی؟
دوناتا، کلاه چشمی قرمز رنگش را از روی صورتش برداشت.
- متوجه شدی که دوناتا هستم؟
- بله.
کلاه چشمیاش را بر روی صورتش کشید و گفت:
- اومدم هم شکارها رو ببرم و هم چند نفر از دوستهام رو ببینم و باهاشون به هوبارت برگردم.
- چرا؟
هر دو چشمان دوناتا از شدت تعجب گرد شد.
- مگه همیشه شکارها رو نمیبردم؟!
- اون که بله، ولی برای چی میخوای دوستهات رو به محلهی هوبارت ببری؟
دوناتا سرش را کج کرد و چند گام نهاد تا اینکه پشت سر شکارچی قرار گرفت.
- بلیک، مگه نمیدونی که چند روز دیگه مراسم جشن شارلوت و آلفرد هست؟
بلیک بر روی تکه سنگی نشست و نگاهش به طرف خزههای سبز چرخ خورد، سپس بعد از اندکی مکث گفت:
- نه، به ما که چیزی نگفته.
- یعنی شما رو هم دعوت نکرده؟
بلیک دستی بر روی ریشهای بزی و بورش کشید.
- نه، شاید بخواد این کار رو فردا انجام بده.
دوناتا شانهای بالا انداخت و گفت:
- خب بلیک، من دیگه باید برم. شارلوت و آلفرد کجا هستن؟
- توی خیمه نشسته بودن و تعریف میکردن.
دوناتا میدانست که خیمهی بنفش رنگ برای شارلوت و آلفرد است. به همین خاطر بهجای اینکه از بلیک سؤال بپرسد به طرف خیمه گام نهاد و زمانی که رسید گفت:
- اگر گفتین کی اومده؟
شارلوت و آلفرد همزمان با هم سرشان را از خیمه بیرون آوردند و گفتند:
- دوناتا؟
هر دو به سرعت از خیمه بیرون آمدند و او را در آ*غ*و*ش گرفتند و بلند قهقههای مستانه سر دادند. شارلوت چند رشته از موهای نارنجی رنگش را از جلوی ماورای دیدش کنار زد و گفت:
- دوناتا چرا دوک نیومده؟
- دوک رفته بود ماهی سید کنه، مشغول کباب کردنش شد و دیگه نشد که بیاد.
شارلوت انگشتش را زیر بینی قلمیاش کشید و گفت:
- بیا داخل خیمه، داره برف میباره سردت میشه.
بینی قلمی دوناتا بر اثر سرما همانند لبو قرمز کرده بود. وارد خیمه شد و بر روی تشک نشست و گفت:
- در واقع برای این به کوه آلپ اومدم تا خبر مهمی رو بهتون اطلاعرسانی کنم.
آلفرد کنار شارلوت نشست و گفت:
- چه خبری؟
دوناتا، نامهی پاپیروس را بیرون آورد و نوشته را به طرف شارلوت و آلفرد گرفت و چند بار انگشت اشارهاش را بر روی کاغذ زد و گفت:
- این خبر.
شارلوت تا آمد نامه را از دست دوناتا بگیرد، دوناتا دستش را عقب کشید.
- نیاز نیست نامه رو بخونی، توی نامه نوشته شده که تعداد بالایی از بومیها که به چهار دسته تقسیم میشن از قاره جنوب آسیا به کشور استرالیا نقل مکان میکنن. تعدادی از اونها به تنگه تورس میان و اونجا رو به عنوان محیطی برای زندگی انتخاب میکنن و تعدادی به محلهی هوبارت میان. در واقع ما هیچ شناختی نسبت به بومیها نداریم، اما یه پیرمرد پنجاه هزار سالهای هست که توی همین کشور زندگی میکنه. اون راجب تموم کشورها به خصوص استرالیا و آسیا و بومیها اطلاعات بالایی داره. برای اون دعوتنامه میفرستیم و از اون درخواست میکنیم که به محلهی هوبارت بیاد و سطح اطلاعات ما رو بالا ببره.
کوه آلپ: رشته کوهی در جنوب نیو ساوث ولز ( New South Wales ) و شرق ویکتوریا ( Victoria ) است. بزرگترین رشته کوه این کشور است؛ بخشی از آن، کوههای برفی نامیده میشود که شامل تنها کوههای استرالیاست که بیش از دو هزار متر ارتفاع دارند و کوزیسکو ( Kosciusko ) در این رشته کوه با 2.228 متر ، بلندترین قله استرالیاست.
آخرین ویرایش: