Lunika✧
مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
- تاریخ ثبتنام
- 2023-07-07
- نوشتهها
- 3,946
- لایکها
- 14,320
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- "درون پورتال آتش"
- کیف پول من
- 291,884
- Points
- 70,000,256
- سطح
-
- حرفهای
#❦ققنوس_آتش❦
#پارت_139
کلاه بارانی قرهاش را روی سرش میاندازد و دست در جیب از ماشین پیاده میشود. برای رسیدن به استراتفورد احتضار کرده بود. هوای لعنتی باید طوفانی باشد تا او مجبور شود این راه مدید را با ماشین بیاید؟
نگهبان سریع درب را برای او باز کرده و ببخشیدی، زمزمهوار تکرار میکند. دستانش را از جیب بیرون کشیده و کلاه را عقب میدهد.
- اتاق ققنوس آتش کجاست؟
نگهبان بهخاطر ترس از مجازات شدنش به دلیل دیر کردن، نفسش بریده و مِنمِن کنان ل*ب میزند:
- تو.. ی... بـ.. بخش ویژه!
دارک اخمی در هم گره زده و به سمت اتاق آزراء حرکت میکند. قطعاً اگر مجالش را داشت، ادبش میکرد. اما حیف، آنقدر کمبود زمان دارند که نتوانست صبر کند هوا آفتابی شود. به ساعت نگاهی میاندازد.
«۳:۲۳» دقیقهی صبح. امیدوار است فردا آفتابی باشد تا بتوانند به کلمبیا برگردند. وگرنه مجبور میشود مجدد با ماشین سفر کند.
انگشت اشارهاش را خم کرده و آرام، تقتق در میزند. غریدن آزراء خندهای بر ل*بش مینشاند.
- زهر مار! نصف شبی ول نمیکنیا. هر غلطی دلت میخواد بکن. اصن خوب کردم سوزوندمت زیاد زر بزنی میکشمت، برو بتمرگ بذار ماهم کپه مرگمونو بذاریم، خودت دیدی همین الان پا گذاشتم تو اتاق.
- رز، بیا در رو باز کن.
کمی مکث میکند، با نشنیدن جوابی گوشش را روی درب میگذارد تا کار را برای گوشهایش سهل کند که ناگهان درب باز شده و چشم در چشم با آزراء میشود. آه لعنتی، آن فاز عاشق دلخسته کجاست؟ جدا از نقش و بازیگری به جد، برای این دختر خانوم بیاعصاب تنگدل شده بود.
- نمیذاری بیام تو؟
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
#پارت_139
کلاه بارانی قرهاش را روی سرش میاندازد و دست در جیب از ماشین پیاده میشود. برای رسیدن به استراتفورد احتضار کرده بود. هوای لعنتی باید طوفانی باشد تا او مجبور شود این راه مدید را با ماشین بیاید؟
نگهبان سریع درب را برای او باز کرده و ببخشیدی، زمزمهوار تکرار میکند. دستانش را از جیب بیرون کشیده و کلاه را عقب میدهد.
- اتاق ققنوس آتش کجاست؟
نگهبان بهخاطر ترس از مجازات شدنش به دلیل دیر کردن، نفسش بریده و مِنمِن کنان ل*ب میزند:
- تو.. ی... بـ.. بخش ویژه!
دارک اخمی در هم گره زده و به سمت اتاق آزراء حرکت میکند. قطعاً اگر مجالش را داشت، ادبش میکرد. اما حیف، آنقدر کمبود زمان دارند که نتوانست صبر کند هوا آفتابی شود. به ساعت نگاهی میاندازد.
«۳:۲۳» دقیقهی صبح. امیدوار است فردا آفتابی باشد تا بتوانند به کلمبیا برگردند. وگرنه مجبور میشود مجدد با ماشین سفر کند.
انگشت اشارهاش را خم کرده و آرام، تقتق در میزند. غریدن آزراء خندهای بر ل*بش مینشاند.
- زهر مار! نصف شبی ول نمیکنیا. هر غلطی دلت میخواد بکن. اصن خوب کردم سوزوندمت زیاد زر بزنی میکشمت، برو بتمرگ بذار ماهم کپه مرگمونو بذاریم، خودت دیدی همین الان پا گذاشتم تو اتاق.
- رز، بیا در رو باز کن.
کمی مکث میکند، با نشنیدن جوابی گوشش را روی درب میگذارد تا کار را برای گوشهایش سهل کند که ناگهان درب باز شده و چشم در چشم با آزراء میشود. آه لعنتی، آن فاز عاشق دلخسته کجاست؟ جدا از نقش و بازیگری به جد، برای این دختر خانوم بیاعصاب تنگدل شده بود.
- نمیذاری بیام تو؟
کد:
کلاه بارانی قرهاش را روی سرش میاندازد و دست در جیب از ماشین پیاده میشود. برای رسیدن به استراتفورد احتضار کرده بود. هوای لعنتی باید طوفانی باشد تا او مجبور شود این راه مدید را با ماشین بیاید؟
نگهبان سریع درب را برای او باز کرده و ببخشیدی، زمزمهوار تکرار میکند. دستانش را از جیب بیرون کشیده و کلاه را عقب میدهد.
- اتاق ققنوس آتش کجاست؟
نگهبان بهخاطر ترس از مجازات شدنش به دلیل دیر کردن، نفسش بریده و مِنمِن کنان ل*ب میزند:
- تو.. ی... بـ.. بخش ویژه!
دارک اخمی در هم گره زده و به سمت اتاق آزراء حرکت میکند. قطعاً اگر مجالش را داشت، ادبش میکرد. اما حیف، آنقدر کمبود زمان دارند که نتوانست صبر کند هوا آفتابی شود. به ساعت نگاهی میاندازد.
«۳:۲۳» دقیقهی صبح. امیدوار است فردا آفتابی باشد تا بتوانند به کلمبیا برگردند. وگرنه مجبور میشود مجدد با ماشین سفر کند.
انگشت اشارهاش را خم کرده و آرام، تقتق در میزند. غریدن آزراء خندهای بر ل*بش مینشاند.
- زهر مار! نصف شبی ول نمیکنیا. هر غلطی دلت میخواد بکن. اصن خوب کردم سوزوندمت زیاد زر بزنی میکشمت، برو بتمرگ بذار ماهم کپه مرگمونو بذاریم، خودت دیدی همین الان پا گذاشتم تو اتاق.
- رز، بیا در رو باز کن.
کمی مکث میکند، با نشنیدن جوابی گوشش را روی درب میگذارد تا کار را برای گوشهایش سهل کند که ناگهان درب باز شده و چشم در چشم با آزراء میشود. آه لعنتی، آن فاز عاشق دلخسته کجاست؟ جدا از نقش و بازیگری به جد، برای این دختر خانوم بیاعصاب تنگدل شده بود.
- نمیذاری بیام تو؟
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان