Lunika✧
مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
- تاریخ ثبتنام
- 2023-07-07
- نوشتهها
- 3,926
- لایکها
- 14,236
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- "درون پورتال آتش"
- کیف پول من
- 291,532
- Points
- 70,000,169
- سطح
-
- حرفهای
#❦ققنوس_آتش❦
#پارت_119
دوش سریعی میگیرد، تیشرتی با عکس اسکلت و شلوار لی پوشیده و لباس چهارخانه مردانهاش را به کمرش گره میزند. از اتاق خارج میشود که نگهبان آن را به اتاق فرمانده میبرد و خودش از اتاق به بیرون میرود. فرمانده سیگارش را در جایسیگاری خفه میکند و با دستان باز به استقبال او میآید.
- به جناب دارک کبیر! چه عجب شما رو اینجا زیارت کردیم.
دارک به جای در آ*غ*و*ش کشیدن دستش را دراز میکند و خیلی شیک و مجلسی دست میدهد.
- بخاطر شخصی که به تازگی فرستادم اینجا اومدم.
- همونی که سفارشش رو کرده بودید؟
فرمانده با گفتن این جمله دستی به روی کتف دارک قرار میدهد و دست دیگرش را به سمت مبل دراز میکند، دارک در حالی که روی مبل تک نفره مینشست، با غرور خاصی ل*ب میزند:
- بله؛ جهت محکم کاری اومدم.
فرمانده مقابل دارک؛ روی مبل خودش مینشیند.
- نیازی به اومده نبود با همون تماس حلش کردم، بهترین مربیمون رو در اختیارش گذاشتم و گفتم که سختگیریهای خاص خودشو داشته باشه.
دارک نگاهی به دیوار شیشهای کنارش میاندازد که فرمانده توسط آن فضای بیرون را تحت کنترل خودش میگرفت.
- الان اینجا تمرین میکنن؟
- بله توی همین مکان.
از جا برمیخیزد و نزدیک میشود، همه مشغول تمرین بودند و میتوانست آزراء را از پشت این دیوار شیشهای پیدا کند که در حال بارفیکس رفتن بود. اما ناگهان دستش شل میشود و از جا میافتد. مربی هم نامردی نکرده و لگد محکمی به او میزند، با دیدن حالت صورتش مطمئن است که آزراء را تحقیر یا دعوا میکند. اخمهایش در هم کوبیده میشوند و با خشم میگوید:
- این مردک داره چه غلطی میکنه؟
فرمانده نزدیک دارک میآید.
- داره آموزش میده.
دارک روی پاشنهی پا میچرخد و صورتش را سمت فرمانده میگیرد.
- همین الان احضارش کن اینجا!
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
#پارت_119
دوش سریعی میگیرد، تیشرتی با عکس اسکلت و شلوار لی پوشیده و لباس چهارخانه مردانهاش را به کمرش گره میزند. از اتاق خارج میشود که نگهبان آن را به اتاق فرمانده میبرد و خودش از اتاق به بیرون میرود. فرمانده سیگارش را در جایسیگاری خفه میکند و با دستان باز به استقبال او میآید.
- به جناب دارک کبیر! چه عجب شما رو اینجا زیارت کردیم.
دارک به جای در آ*غ*و*ش کشیدن دستش را دراز میکند و خیلی شیک و مجلسی دست میدهد.
- بخاطر شخصی که به تازگی فرستادم اینجا اومدم.
- همونی که سفارشش رو کرده بودید؟
فرمانده با گفتن این جمله دستی به روی کتف دارک قرار میدهد و دست دیگرش را به سمت مبل دراز میکند، دارک در حالی که روی مبل تک نفره مینشست، با غرور خاصی ل*ب میزند:
- بله؛ جهت محکم کاری اومدم.
فرمانده مقابل دارک؛ روی مبل خودش مینشیند.
- نیازی به اومده نبود با همون تماس حلش کردم، بهترین مربیمون رو در اختیارش گذاشتم و گفتم که سختگیریهای خاص خودشو داشته باشه.
دارک نگاهی به دیوار شیشهای کنارش میاندازد که فرمانده توسط آن فضای بیرون را تحت کنترل خودش میگرفت.
- الان اینجا تمرین میکنن؟
- بله توی همین مکان.
از جا برمیخیزد و نزدیک میشود، همه مشغول تمرین بودند و میتوانست آزراء را از پشت این دیوار شیشهای پیدا کند که در حال بارفیکس رفتن بود. اما ناگهان دستش شل میشود و از جا میافتد. مربی هم نامردی نکرده و لگد محکمی به او میزند، با دیدن حالت صورتش مطمئن است که آزراء را تحقیر یا دعوا میکند. اخمهایش در هم کوبیده میشوند و با خشم میگوید:
- این مردک داره چه غلطی میکنه؟
فرمانده نزدیک دارک میآید.
- داره آموزش میده.
دارک روی پاشنهی پا میچرخد و صورتش را سمت فرمانده میگیرد.
- همین الان احضارش کن اینجا!
کد:
دوش سریعی میگیرد، تیشرتی با عکس اسکلت و شلوار لی پوشیده و لباس چهارخانه مردانهاش را به کمرش گره میزند. از اتاق خارج میشود که نگهبان آن را به اتاق فرمانده میبرد و خودش از اتاق به بیرون میرود. فرمانده سیگارش را در جایسیگاری خفه میکند و با دستان باز به استقبال او میآید.
- به جناب دارک کبیر! چه عجب شما رو اینجا زیارت کردیم.
دارک به جای در آ*غ*و*ش کشیدن دستش را دراز میکند و خیلی شیک و مجلسی دست میدهد.
- بخاطر شخصی که به تازگی فرستادم اینجا اومدم.
- همونی که سفارشش رو کرده بودید؟
فرمانده با گفتن این جمله دستی به روی کتف دارک قرار میدهد و دست دیگرش را به سمت مبل دراز میکند، دارک در حالی که روی مبل تک نفره مینشست، با غرور خاصی ل*ب میزند:
- بله؛ جهت محکم کاری اومدم.
فرمانده مقابل دارک؛ روی مبل خودش مینشیند.
- نیازی به اومده نبود با همون تماس حلش کردم، بهترین مربیمون رو در اختیارش گذاشتم و گفتم که سختگیریهای خاص خودشو داشته باشه.
دارک نگاهی به دیوار شیشهای کنارش میاندازد که فرمانده توسط آن فضای بیرون را تحت کنترل خودش میگرفت.
- الان اینجا تمرین میکنن؟
- بله توی همین مکان.
از جا برمیخیزد و نزدیک میشود، همه مشغول تمرین بودند و میتوانست آزراء را از پشت این دیوار شیشهای پیدا کند که در حال بارفیکس رفتن بود. اما ناگهان دستش شل میشود و از جا میافتد. مربی هم نامردی نکرده و لگد محکمی به او میزند، با دیدن حالت صورتش مطمئن است که آزراء را تحقیر یا دعوا میکند. اخمهایش در هم کوبیده میشوند و با خشم میگوید:
- این مردک داره چه غلطی میکنه؟
فرمانده نزدیک دارک میآید.
- داره آموزش میده.
دارک روی پاشنهی پا میچرخد و صورتش را سمت فرمانده میگیرد.
- همین الان احضارش کن اینجا!
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش: