• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش|اثر مونا کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

رمان چطوره؟

  • عالی

  • خوب

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Lunika✧

مدیر ارشد + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
1,682
لایک‌ها
10,288
امتیازها
113
محل سکونت
سرزمین ققنوس ها
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
132,044
Points
2,340
#ققنوس_آتش

#پارت_109

مطمئن نیست، پدرش همیشه موهای بلندش را دوست داشت. پدرش؟ کدام پدرش؟ همانی که ساموئل با بی‌رحمی تمام گفت عضو خانواده آن‌ها نیست و نبوده و وجود او را تکذیب کرد؟ لعنت به ققنوس بودنش که تمام دارایی‌هایش را از او گرفت. پدر، مادر واقعیش را، از کجا معلوم شاید اگر ققنوس نبود هیچ کدام از این اتفاقات گریبانگیر او نمی‌شدند. نفس عمیقی می‌کشد و قیچی را در دستش جابه‌جا می‌کند. اشکی که از گوشه چشمم سُر می‌خورد دلش را به حال خودش می‌سوزاند و جوری به جان موهایش می‌افتد و آن‌ها را کوتاه می‌کند که انگار انتقام حرف‌های ساموئل و آندریاس را از آن‌ها می‌گیرد. موهای خود را به مدل کوتاه باب قیچی می‌زند. به موهای قیچی شده‌ای که درون روشویی ریخته‌اند نگاهی می‌اندازد و چشمانش را به آینه بالا سوق می‌دهد.
- تو این همه کینه رو از کجا میاری دختر؟
و دستش را روی آینه می‌گذارد. چشمانش بی‌اراده آتشین می‌شوند. انگار چیزی از درون او را می‌خورد و به آزراء تمام حرف‌های گذشته را یادآوری می‌کرد، همان حرف‌هایی که او را آواره این سازمان ساخت و آن چیز قطعاً تنفر بود.
آبی به صورتش می‌پاشد و از دستشویی خارج می‌شود. لباس رزم سیاه و قرمزی که بر تن دارد لبخندی بر ل*ب او می‌نشاند. نمیشه لباسی چاک‌دار و ساده را انتخاب می‌کرد به دلیل عکس‌العمل بالا. به موهایش دستی می‌کشد و از اتاق خارج می‌شود. قدم زنان به سمت آسانسور می‌رود و در راه تمام آموزش‌هایی که تا کنون دیده را مرور می‌کند که به سالن تمرین می‌رسد. چندین متر زیر زمین ساختمان بیمارستان بود و برای این زیرکی لبخندی بر صورت می‌گیرد. تعداد زیادی از افراد در حال تمرین‌های مختلف بودند که با دیدن آزراء به او خیره شدند. بله! می‌داند چشم‌هایش جلب توجه کرده ولی کنترلی بر آن‌ها ندارد.

کد:
مطمئن نیست، پدرش همیشه موهای بلندش را دوست داشت. پدرش؟ کدام پدرش؟ همانی که ساموئل با بی‌رحمی تمام گفت عضو خانواده آن‌ها نیست و نبوده و وجود او را تکذیب کرد؟ لعنت به ققنوس بودنش که تمام دارایی‌هایش را از او گرفت. پدر، مادر واقعیش را، از کجا معلوم شاید اگر ققنوس نبود هیچ کدام از این اتفاقات گریبانگیر او نمی‌شدند. نفس عمیقی می‌کشد و قیچی را در دستش جابه‌جا می‌کند. اشکی که از گوشه چشمم سُر می‌خورد دلش را به حال خودش می‌سوزاند و جوری به جان موهایش می‌افتد و آن‌ها را کوتاه می‌کند که انگار انتقام حرف‌های ساموئل و آندریاس را از آن‌ها می‌گیرد. موهای خود را به مدل کوتاه باب قیچی می‌زند. به موهای قیچی شده‌ای که درون روشویی ریخته‌اند نگاهی می‌اندازد و چشمانش را به آینه بالا سوق می‌دهد.
- تو این همه کینه رو از کجا میاری دختر؟
و دستش را روی آینه می‌گذارد. چشمانش بی‌اراده آتشین می‌شوند. انگار چیزی از درون او را می‌خورد و به آزراء تمام حرف‌های گذشته را یادآوری می‌کرد، همان حرف‌هایی که او را آواره این سازمان ساخت و آن چیز قطعاً تنفر بود.
آبی به صورتش می‌پاشد و از دستشویی خارج می‌شود. لباس رزم سیاه و قرمزی که بر تن دارد لبخندی بر ل*ب او می‌نشاند. نمیشه لباسی چاک‌دار و ساده را انتخاب می‌کرد به دلیل عکس‌العمل بالا. به موهایش دستی می‌کشد و از اتاق خارج می‌شود. قدم زنان به سمت آسانسور می‌رود و در راه تمام آموزش‌هایی که تا کنون دیده را مرور می‌کند که به سالن تمرین می‌رسد. چندین متر زیر زمین ساختمان بیمارستان بود و برای این زیرکی لبخندی بر صورت می‌گیرد. تعداد زیادی از افراد در حال تمرین‌های مختلف بودند که با دیدن آزراء به او خیره شدند. بله! می‌داند چشم‌هایش جلب توجه کرده ولی کنترلی بر آن‌ها ندارد.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیر ارشد + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
1,682
لایک‌ها
10,288
امتیازها
113
محل سکونت
سرزمین ققنوس ها
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
132,044
Points
2,340
#ققنوس_آتش
#فصل_5
‌#‌پارت_110


از نبض یخی
اشک‌های خونی
که درد در آن‌ها شعله می‌کشد.

***
دارک جلو می‌آید و با اخم می‌گوید:
- دیر کردی، دیگه نبینم تکرار بشه.
رز سری تکان می‌دهد که دارک مجدد ل*ب به سخن می‌گشاید:
- با چند نفر می‌تونی دست خالی بجنگی؟
- چی؟
دارک با عصبانیت می‌گوید:
- یک حرف رو دو بار تکرار نمی‌کنن، پرسیدم با چند نفر می‌تونی دست خالی بجنگی؟
-‌ نمی‌دونم این‌طوری حسابش نکردم.
دارک بدون جواب دادن به آزراء به چند نفر اشاره می‌کند و جلو می‌آیند، قولنج گر*دن و دست‌های خود را می‌شکنند و لبخند ملیحی بر ل*ب دارند. حق دارند با اندام‌هایی که آن‌ها درست کرده‌اند رز دختر بچه‌ای بیش نیست اما او بر توانایی‌های خود اتکا می‌کند. رز آستین‌های خود را بالا می‌زند که همه با هم حمله می‌کنند، مشت اولی را جای خالی می‌دهد و ۹۰ درجه می‌چرخد تا مشت بعدی به او برخورد نکند، دست همان مرد را می‌گیرد و به طرف خود می‌کشد تا لگد محکمی حواله‌اش کند اما وزن او بسیار زیاد است و حرکت ناقصش باعث گرفتن یقه رز می‌شود، مرد رز را محکم به زمین می‌کوبد و وقتی که قصد دارد با مشت به جان آن بیفتد رز غلطی می‌زند و خود را بیرون می‌کشد که پای مرد دیگری به شکم او برخورد می‌کند و او پخش زمین می‌شود. حقیقتش رز همیشه در جاسوسی نمره‌ی بیست می‌گرفت نه در کتک کاری آن هم با شش مرد هیکلی. اعصابش به‌هم می‌ریزد، دستش را محکم به زمین می‌زند و بلند می‌شود. تکانی آرام به خود می‌دهد، باید زیرک باشد وقتی زورش به آن‌ها نمی‌رسد، باید هوشمندانه عمل کند. آن‌ها به دلیل وزن بالا قادر به حرکات خیلی سریع نیستند پس باید از خودشان بر علیه خودشان استفاده کند. لبخندی شیطنت آمیزی به خود می‌گیرد و نگاهی به دارک می‌اندازد که با اخم به او خیره است. چشمکی می‌زند، چندین قدم عقب می‌رود و با سرعتی زیاد به سمت مرد‌ها شروع به دویدن می‌کند.


کد:
از نبض یخی
اشک‌های خونی
که درد در آن‌ها شعله می‌کشد.
***
دارک جلو می‌آید و با اخم می‌گوید:
- دیر کردی، دیگه نبینم تکرار بشه.
رز سری تکان می‌دهد که دارک مجدد ل*ب به سخن می‌گشاید:
- با چند نفر می‌تونی دست خالی بجنگی؟
- چی؟
دارک با عصبانیت می‌گوید:
- یک حرف رو دو بار تکرار نمی‌کنن، پرسیدم با چند نفر می‌تونی دست خالی بجنگی؟
-‌ نمی‌دونم این‌طوری حسابش نکردم.
دارک بدون جواب دادن به آزراء به چند نفر اشاره می‌کند و جلو می‌آیند، قولنج گر*دن و دست‌های خود را می‌شکنند و لبخند ملیحی بر ل*ب دارند. حق دارند با اندام‌هایی که آن‌ها درست کرده‌اند رز دختر بچه‌ای بیش نیست اما او بر توانایی‌های خود اتکا می‌کند. رز آستین‌های خود را بالا می‌زند که همه با هم حمله می‌کنند، مشت اولی را جای خالی می‌دهد و ۹۰ درجه می‌چرخد تا مشت بعدی به او برخورد نکند، دست همان مرد را می‌گیرد و به طرف خود می‌کشد تا لگد محکمی حواله‌اش کند اما وزن او بسیار زیاد است و حرکت ناقصش باعث گرفتن یقه رز می‌شود، مرد رز را محکم به زمین می‌کوبد و وقتی که قصد دارد با مشت به جان آن بیفتد رز غلطی می‌زند و خود را بیرون می‌کشد که پای مرد دیگری به شکم او برخورد می‌کند و او پخش زمین می‌شود. حقیقتش رز همیشه در جاسوسی نمره‌ی بیست می‌گرفت نه در کتک کاری آن هم با شش مرد هیکلی. اعصابش به‌هم می‌ریزد، دستش را محکم به زمین می‌زند و بلند می‌شود. تکانی آرام به خود می‌دهد، باید زیرک باشد وقتی زورش به آن‌ها نمی‌رسد، باید هوشمندانه عمل کند. آن‌ها به دلیل وزن بالا قادر به حرکات خیلی سریع نیستند پس باید از خودشان بر علیه خودشان استفاده کند. لبخندی شیطنت آمیزی به خود می‌گیرد و نگاهی به دارک می‌اندازد که با اخم به او خیره است. چشمکی می‌زند، چندین قدم عقب می‌رود و با سرعتی زیاد به سمت مرد‌ها شروع به دویدن می‌کند.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیر ارشد + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
1,682
لایک‌ها
10,288
امتیازها
113
محل سکونت
سرزمین ققنوس ها
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
132,044
Points
2,340
#ققنوس_آتش

#پارت_111

وقتی مرد قصد مشت زدن دارد رز از فرصت سوءاستفاده می‌کند، دستش را تکیه‌گاه قرار می‌دهد و به وسیله آن به مرد پشت سرش ضربه‌ای می‌زند، وقتی که خودش را پشت سر مرد قرار داده با لگد محکمی او را به زمین می‌اندازد. مشت‌های دیگران را یکی پس از دیگری جای‌خالی می‌دهد، همه می‌دانند که رز توان مقابله با زور آن‌ها را ندارد برای همین مردی که تا کنون کنار ایستاده بود در یک حرکت رز را از گر*دن گرفته و به دیوار می‌کوبد. رز به دستانش چنگ می‌زند اما هیچ فایده‌ای ندارد و ثانیه به ثانیه نفسش تنگ‌تر می‌شود. مرد لبخندی می‌زند و به دارک نگاهی می‌اندازد که ناگهان رز از غفلت او سوءاستفاده می‌کند و لگد محکمی میان دوپای او می‌زند. مرد از درد به خود می‌پیچد و رز را رها می‌کند که رز به زمین میافتد و تند‌تند نفس می‌کشد تا هوای کمبود خود را وارد ریه‌هایش کند. دارک نزدیک رز می‌آید و او را از موها محکم گرفته، کمی بلند می‌کند و با صدای بلند می‌گوید:
- این‌جا؛ باخت مساوی با مرگه، پس بلند شو.
رز دستی پشت سرش می‌برد تا از درد موهای خود بکاهد که دارک رهایش می‌کند و به جای قبلی خود برمی‌گردد.
این واقعاً دارک است؟ ۱۸۰ درجه تغییر در چند ثانیه! در فکر تغییر دارک آرام بلند می‌شود که دارک افکارش را پاره می‌کند:
- سریع!
رز اخمی در هم می‌کشد.
- این چه وضع آموزش دادنه؟ چطوری انتظار داری که با شیش مرد قوی هیکل مبارزه کنم؟
- نکنه تو خودتو با یه دختر عادی یکی می‌دونی؟ پس ققنوس آتش بودنت کجا رفته؟
رز کلافه به صورت خود دست می‌کشد تا عرق صورتش را پاک کند که دارک با لبخند سوزناکی ل*ب می‌زند:
- پس ضعیف بودی، برای همین اون سازمان ولت کرد.
با این حرف دارک هوش از سرش می‌پرد، ضعیف؟ او ضعیف باشد! نه هرگز این را نمی‌پذیرد. دستانش آتش می‌گیرند و با چشمان که داد می‌زد: این حرف غلط است. به سمت مردان حمله‌ور می‌شود.


کد:
وقتی مرد قصد مشت زدن دارد رز از فرصت سوءاستفاده می‌کند، دستش را تکیه‌گاه قرار می‌دهد و به وسیله آن به مرد پشت سرش ضربه‌ای می‌زند، وقتی که خودش را پشت سر مرد قرار داده با لگد محکمی او را به زمین می‌اندازد. مشت‌های دیگران را یکی پس از دیگری جای‌خالی می‌دهد، همه می‌دانند که رز توان مقابله با زور آن‌ها را ندارد برای همین مردی که تا کنون کنار ایستاده بود در یک حرکت رز را از گر*دن گرفته و به دیوار می‌کوبد. رز به دستانش چنگ می‌زند اما هیچ فایده‌ای ندارد و ثانیه به ثانیه نفسش تنگ‌تر می‌شود. مرد لبخندی می‌زند و به دارک نگاهی می‌اندازد که ناگهان رز از غفلت او سوءاستفاده می‌کند و لگد محکمی میان دوپای او می‌زند. مرد از درد به خود می‌پیچد و رز را رها می‌کند که رز به زمین میافتد و تند‌تند نفس می‌کشد تا هوای کمبود خود را وارد ریه‌هایش کند. دارک نزدیک رز می‌آید و او را از موها محکم گرفته، کمی بلند می‌کند و با صدای بلند می‌گوید:
- این‌جا؛ باخت مساوی با مرگه، پس بلند شو.
رز دستی پشت سرش می‌برد تا از درد موهای خود بکاهد که دارک رهایش می‌کند و به جای قبلی خود برمی‌گردد.
این واقعاً دارک است؟ ۱۸۰ درجه تغییر در چند ثانیه! در فکر تغییر دارک آرام بلند می‌شود که دارک افکارش را پاره می‌کند:
- سریع!
رز اخمی در هم می‌کشد.
- این چه وضع آموزش دادنه؟ چطوری انتظار داری که با شیش مرد قوی هیکل مبارزه کنم؟
- نکنه تو خودتو با یه دختر عادی یکی می‌دونی؟ پس ققنوس آتش بودنت کجا رفته؟
رز کلافه به صورت خود دست می‌کشد تا عرق صورتش را پاک کند که دارک با لبخند سوزناکی ل*ب می‌زند:
- پس ضعیف بودی، برای همین اون سازمان ولت کرد.
با این حرف دارک هوش از سرش می‌پرد، ضعیف؟ او ضعیف باشد! نه هرگز این را نمی‌پذیرد. دستانش آتش می‌گیرند و با چشمان که داد می‌زد: این حرف غلط است. به سمت مردان حمله‌ور می‌شود.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیر ارشد + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
1,682
لایک‌ها
10,288
امتیازها
113
محل سکونت
سرزمین ققنوس ها
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
132,044
Points
2,340
#ققنوس_آتش

#پارت_112

تا چشم باز می‌کند خود را جلوی اتاق جلسه می‌بیند و صدای مشاور که بسیار عصبانی‌ست:
- میگم دختره هر پنج نفر رو سوزونده، یکی‌شون رو کشته و دارک فقط ایستاده و نگاه کرده.
اخمی در هم می‌کشد و در حالی که دستانش را در جیب فرو می‌کند، درب را محکم با پا باز می‌کند که صدایش توجه همه را جلب می‌کند، در همان حالت داخل شده و به طرف صندلی خودش می‌رود و با لحن هشدار می‌گوید:
- اون شیش نفر فوقش حریف چند تا اسلحه به دست می‌شدن؟
مشاور اخمی در هم می‌کشد و بدون توجه به ارباب و موقعیت دارک می‌پرسد:
- این دختر حریف چند تا اسلحه به دسته؟
صندلی را برای خود عقب می‌کشد و می‌نشیند، دستش را روی میز می‌اندازد و با صدای گیرا و اعتماد به نفس زمزمه می‌کند:
- برای رسیدن به ققنوس آتش شکست ناپذیر باید از چند تا آدم بگذریم.
نگاهی به ارباب دارکنس می‌اندازد که سری به نشانه تأیید تکان می‌دهد. می‌داند ارباب حرف دارک را زمین نمی‌زند اما نمی‌تواند ساکت بشیند.
- اما ارباب… .
هنوز حرفش را تمام نکرده بود که ارباب دستش را محکم به میز می‌کوبد و با خشم می‌گوید:
- بسه! هم حرف‌های تو رو، هم حرف‌های دارک و لوکا رو شنیدیم! جلسه همین‌جا تموم میشه و دارک هرکاری لازمه انجام میده.
از جا برمی‌خیزد و همه به دنبال او از اتاق خارج می‌شوند که دارک آستین لوکا را می‌کشد و با خود به گوشه‌ای می‌برد.
- بله قربان؟
- تو واسه چی اومده بودی جلسه؟
- فکر کردن من می‌خواستم به رز آموزش بدم که فهمیدن شما اون‌جا بودین و شما رو احضار کردن.
سری تکان می‌دهد و اضافه می‌کند:
- خیلی خب؛ فکر بدی نکردن چون قراره تو آموزشش بدی.
- چی! چرا قربان مگه اختصاص نیست؟
- حواسم هست نگران نباش، فقط باید بهش سخت بگیری و خوب آموزشش بدی، نه مثل بقیه.
- سخت بگیرم یعنی کاری کنم زده بشه؟
دارک نگاهی از روی تأسف به چهره‌ی او می‌اندازد
- مسئول تمرینی ولی خنگی! سخت بگیر برای این‌که قوی بشه عقل کل، اَبر قدرت بشه!
لوکا چیزی نمی‌گوید که دارک به سمت اتاق رز راهی می‌شود.


کد:
تا چشم باز می‌کند خود را جلوی اتاق جلسه می‌بیند و صدای مشاور که بسیار عصبانی‌ست:
- میگم دختره هر پنج نفر رو سوزونده، یکی‌شون رو کشته و دارک فقط ایستاده و نگاه کرده.
اخمی در هم می‌کشد و در حالی که دستانش را در جیب فرو می‌کند، درب را محکم با پا باز می‌کند که صدایش توجه همه را جلب می‌کند، در همان حالت داخل شده و به طرف صندلی خودش می‌رود و با لحن هشدار می‌گوید:
- اون شیش نفر فوقش حریف چند تا اسلحه به دست می‌شدن؟
مشاور اخمی در هم می‌کشد و بدون توجه به ارباب و موقعیت دارک می‌پرسد:
- این دختر حریف چند تا اسلحه به دسته؟
صندلی را برای خود عقب می‌کشد و می‌نشیند، دستش را روی میز می‌اندازد و با صدای گیرا و اعتماد به نفس زمزمه می‌کند:
- برای رسیدن به ققنوس آتش شکست ناپذیر باید از چند تا آدم بگذریم.
نگاهی به ارباب دارکنس می‌اندازد که سری به نشانه تأیید تکان می‌دهد. می‌داند ارباب حرف دارک را زمین نمی‌زند اما نمی‌تواند ساکت بشیند.
- اما ارباب… .
هنوز حرفش را تمام نکرده بود که ارباب دستش را محکم به میز می‌کوبد و با خشم می‌گوید:
- بسه! هم حرف‌های تو رو، هم حرف‌های دارک و لوکا رو شنیدیم! جلسه همین‌جا تموم میشه و دارک هرکاری لازمه انجام میده.
از جا برمی‌خیزد و همه به دنبال او از اتاق خارج می‌شوند که دارک آستین لوکا را می‌کشد و با خود به گوشه‌ای می‌برد.
- بله قربان؟
- تو واسه چی اومده بودی جلسه؟
- فکر کردن من می‌خواستم به رز آموزش بدم که فهمیدن شما اون‌جا بودین و شما رو احضار کردن.
سری تکان می‌دهد و اضافه می‌کند:
- خیلی خب؛ فکر بدی نکردن چون قراره تو آموزشش بدی.
- چی! چرا قربان مگه اختصاص نیست؟
- حواسم هست نگران نباش، فقط باید بهش سخت بگیری و خوب آموزشش بدی، نه مثل بقیه.
- سخت بگیرم یعنی کاری کنم زده بشه؟
دارک نگاهی از روی تأسف به چهره‌ی او می‌اندازد
- مسئول تمرینی ولی خنگی! سخت بگیر برای این‌که قوی بشه عقل کل، اَبر قدرت بشه!
لوکا چیزی نمی‌گوید که دارک به سمت اتاق رز راهی می‌شود.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیر ارشد + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
1,682
لایک‌ها
10,288
امتیازها
113
محل سکونت
سرزمین ققنوس ها
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
132,044
Points
2,340
#ققنوس_آتش

#پارت_113

همه پرده‌ها را کشیده و نور خورشید به اتاقش را به حداقل رسانده است. از شدت سردرد اخم‌هایش در هم ادغام شده‌اند و با چشم‌های بسته سرش را به کاناپه تکیه داده که درب به صدا در می‌آید.
- می‌تونم بیام تو؟
چیزی نمی‌گوید اما دارک پرویی خرج می‌کند و خودش داخل می‌شود.
- چت شده؟
در همان حال آرام ل*ب می‌زند طوری که دارک مجبور به نزدیک آمدن می‌شود.
- مسکن می‌خوام.
دارک آرام کنار رز می‌نشیند و ل*ب می‌زند:
- مُسَکِن؟ چرا؟
- سَرم داره میترکه.
- باشه میگم پزشک برات بیاره اما چرا سردرد گرفتی؟
آرام چشم‌های خود را باز می‌کند و به سقف خیره می‌شود، دارک به دیدن چشم‌های آتشینش عادت داشت.
- می‌دونی دارک! از خودم متنفرم.
- چرا؟
- تقصیر تو بود عصبیم کردی اما… ! اما من نمی‌دونستم وقتی عصبی بشم این‌قدر پست میشم که می‌تونم بی‌گناهی رو بکشم و بسوزونم!
دارک لبخند کجی می‌زند و نقاب خود را آرام پایین می‌دهد.
- می‌دونی قانون جنگل چیه؟
- نه؛ چیه؟
- شته علف می‌خوره، حشره گوشت‌خوار شته رو می‌خوره، عنکبوت حشره گوشت‌خوار رو می‌خوره، پرنده عنکبوت رو می‌خوره و عقاب هم پرنده رو و هیچ کدومشون هم هیچ گناهی ندارن.
رز آرام نگاهش را به سمت دارک سوق می‌دهد.
- منظورت از این حرفا چیه؟
- منظورم اینه که اگه در رأس نباشی زیر پا له میشی و برای در رأس بودن باید از خیلی چیزا بگذری.
- اما اونا بی‌گناه بودن.
- اینم همونه! تو مانند آتیشی هستی که تا کل جنگل رو نسوزونه و خاکستر نکنه خاموش نمیشه رز، پس بهتره باهاش کنار بیای و خودتو قوی کنی.
- ولی آب آتیش رو خاموش می‌کنه.
- تو هر آتیشی نیستی که بشه با آب خاموشش کرد.
رز سری به نشانه تأیید تکان می‌دهد و مجدد چشم‌هایش را می‌بندد.
- حالا دلیل بد اخلاقی تو اون‌جا چی بود؟
دارک شرمسار عرق شرم خودش را پاک می‌کند و می‌گوید:
- قراره وضع همین باشه! دارکی که تعلیم میده با دارکی که این‌جاست متفاوته چون باید قوی بشی!
ل*ب‌های رز لبخند ملیحی به خود می‌گیرند که دارک بی‌سیمش را از کمربندش بیرون می‌کشد.


کد:
همه پرده‌ها را کشیده و نور خورشید به اتاقش را به حداقل رسانده است. از شدت سردرد اخم‌هایش در هم ادغام شده‌اند و با چشم‌های بسته سرش را به کاناپه تکیه داده که درب به صدا در می‌آید.
- می‌تونم بیام تو؟
چیزی نمی‌گوید اما دارک پرویی خرج می‌کند و خودش داخل می‌شود.
- چت شده؟
در همان حال آرام ل*ب می‌زند طوری که دارک مجبور به نزدیک آمدن می‌شود.
- مسکن می‌خوام.
دارک آرام کنار رز می‌نشیند و ل*ب می‌زند:
- مُسَکِن؟ چرا؟
- سَرم داره میترکه.
- باشه میگم پزشک برات بیاره اما چرا سردرد گرفتی؟
آرام چشم‌های خود را باز می‌کند و به سقف خیره می‌شود، دارک به دیدن چشم‌های آتشینش عادت داشت.
- می‌دونی دارک! از خودم متنفرم.
- چرا؟
- تقصیر تو بود عصبیم کردی اما… ! اما من نمی‌دونستم وقتی عصبی بشم این‌قدر پست میشم که می‌تونم بی‌گناهی رو بکشم و بسوزونم!
دارک لبخند کجی می‌زند و نقاب خود را آرام پایین می‌دهد.
- می‌دونی قانون جنگل چیه؟
- نه؛ چیه؟
- شته علف می‌خوره، حشره گوشت‌خوار شته رو می‌خوره، عنکبوت حشره گوشت‌خوار رو می‌خوره، پرنده عنکبوت رو می‌خوره و عقاب هم پرنده رو و هیچ کدومشون هم هیچ گناهی ندارن.
رز آرام نگاهش را به سمت دارک سوق می‌دهد.
- منظورت از این حرفا چیه؟
- منظورم اینه که اگه در رأس نباشی زیر پا له میشی و برای در رأس بودن باید از خیلی چیزا بگذری.
- اما اونا بی‌گناه بودن.
- اینم همونه! تو مانند آتیشی هستی که تا کل جنگل رو نسوزونه و خاکستر نکنه خاموش نمیشه رز، پس بهتره باهاش کنار بیای و خودتو قوی کنی.
- ولی آب آتیش رو خاموش می‌کنه.
- تو هر آتیشی نیستی که بشه با آب خاموشش کرد.
رز سری به نشانه تأیید تکان می‌دهد و مجدد چشم‌هایش را می‌بندد.
- حالا دلیل بد اخلاقی تو اون‌جا چی بود؟
دارک شرمسار عرق شرم خودش را پاک می‌کند و می‌گوید:
- قراره وضع همین باشه! دارکی که تعلیم میده با دارکی که این‌جاست متفاوته چون باید قوی بشی!
ل*ب‌های رز لبخند ملیحی به خود می‌گیرند که دارک بی‌سیمش را از کمربندش بیرون می‌کشد.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیر ارشد + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
1,682
لایک‌ها
10,288
امتیازها
113
محل سکونت
سرزمین ققنوس ها
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
132,044
Points
2,340
#ققنوس_آتش

#پارت_114

قرص را در دهانش می‌گذارد و با کمی آب قورت می‌دهد که قطره‌ای آب از گوشه‌ی ل*بش سرازیر می‌شود. دهنش را با آستینش پاک می‌کند و در حالی که درب بطری را می‌بست، می‌گوید:
- دست چپ ارباب قبلاً کی بوده؟
دارک که از رفتن میا مطمئن می‌شود نقابش را پایین می‌دهد و با تعجب می‌پرسد:
- چرا می‌خوای بدونی؟
- همین‌طوری.
- پیتر بود ولی برکنار شد.
- چرا؟
دارک نگاهش قفل نگاه آزراء می‌شود. چه بگوید؟ چون قرار بود تو دست چپ ارباب بشوی آن را دور انداختیم؟ چون تو ققنوسی و باید از تو اطمینان حاصل کنیم؟ چون باید تو را در چنگ خود بگیریم که مبادا بر علیه ما کاری انجام دهی؟
- کجایی دارک؟
- هان! چی؟
- پرسیدم چرا پیتر برکنار شد؟
- چون لیاقت نداشت.
- و من کی لیاقتمو ثابت کردم که خودم خبر ندارم؟
کلافه‌وار دستی در موهای خود فرو می‌کند.
- نمی‌دونم رز! از ارباب دارکنس بپرس.
رز هومی می‌گوید، خود را در پتو پیچیده و به شکم دراز می‌کشد. چشم‌هایش را بسته و نفس‌هایش کم‌کم آرام می‌شوند. موهای کوتاهش دورش ریخته‌اند و فضای روبه‌روی دارک عجیب دلچسب است. دستش را کمی دراز کرده تا به موهای رز دست بزند اما سریع دستش را پس می‌کشد.
- رز آماده شو فردا میرین جزیره پرنس ادوارد.
از شدت تعجب چشم‌هایش را باز می‌کند و سریع می‌نشیند.
- چی؟ چرا اون‌جا؟
دارک زیر قهقهه می‌زند دست روی شکمش می‌گذارد. رز اخمی در هم می‌کشد و با اعتراض می‌گوید:
- دروغ گفتی؟
- دروغ چرا؟
- چون داری می‌خندی.
- من از چیز دیگه خنده‌م گرفت و واقعاً فردا قراره بری.
- چرا اون‌جا؟
- چون یه سری تمرینات تخصصی هست که باید ببینی.
- توهم میای؟
- به احتمال زیاد نه!
- اوه، باشه.
رز مجدد دراز می‌کشد و با چشم‌های بسته می‌پرسد:
- چه تمریناتی مثلاً؟


کد:
قرص را در دهانش می‌گذارد و با کمی آب قورت می‌دهد که قطره‌ای آب از گوشه‌ی ل*بش سرازیر می‌شود. دهنش را با آستینش پاک می‌کند و در حالی که درب بطری را می‌بست، می‌گوید:
- دست چپ ارباب قبلاً کی بوده؟
دارک که از رفتن میا مطمئن می‌شود نقابش را پایین می‌دهد و با تعجب می‌پرسد:
- چرا می‌خوای بدونی؟
- همین‌طوری.
- پیتر بود ولی برکنار شد.
- چرا؟
دارک نگاهش قفل نگاه آزراء می‌شود. چه بگوید؟ چون قرار بود تو دست چپ ارباب بشوی آن را دور انداختیم؟ چون تو ققنوسی و باید از تو اطمینان حاصل کنیم؟ چون باید تو را در چنگ خود بگیریم که مبادا بر علیه ما کاری انجام دهی؟
- کجایی دارک؟
- هان! چی؟
- پرسیدم چرا پیتر برکنار شد؟
- چون لیاقت نداشت.
- و من کی لیاقتمو ثابت کردم که خودم خبر ندارم؟
کلافه‌وار دستی در موهای خود فرو می‌کند.
- نمی‌دونم رز! از ارباب دارکنس بپرس.
رز هومی می‌گوید، خود را در پتو پیچیده و به شکم دراز می‌کشد. چشم‌هایش را بسته و نفس‌هایش کم‌کم آرام می‌شوند. موهای کوتاهش دورش ریخته‌اند و فضای روبه‌روی دارک عجیب دلچسب است. دستش را کمی دراز کرده تا به موهای رز دست بزند اما سریع دستش را پس می‌کشد.
- رز آماده شو فردا میرین جزیره پرنس ادوارد.
از شدت تعجب چشم‌هایش را باز می‌کند و سریع می‌نشیند.
- چی؟ چرا اون‌جا؟
دارک زیر قهقهه می‌زند دست روی شکمش می‌گذارد. رز اخمی در هم می‌کشد و با اعتراض می‌گوید:
- دروغ گفتی؟
- دروغ چرا؟
- چون داری می‌خندی.
- من از چیز دیگه خنده‌م گرفت و واقعاً فردا قراره بری.
- چرا اون‌جا؟
- چون یه سری تمرینات تخصصی هست که باید ببینی.
- توهم میای؟
- به احتمال زیاد نه!
- او، باشه.
رز مجدد دراز می‌کشد و با چشم‌های بسته می‌پرسد:
- چه تمریناتی مثلاً؟
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیر ارشد + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
1,682
لایک‌ها
10,288
امتیازها
113
محل سکونت
سرزمین ققنوس ها
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
132,044
Points
2,340
#ققنوس_آتش

#پارت_115

دارک هم دستانش را زیر سرش می‌زند، رو به سمت سقف و در کنار آزراء دراز می‌کشد:
- مثل شکنجه‌ی موج.
- شکنجه‌ی موج؟
- آره، و خیلی چیزای دیگه، حالا باهاشون آشنا میشی.
رز کمی چشمانش را باز می‌کند و با دیدن دارک روی تختش می‌خندد:
- برو به اتاقت.
- تا اون موقع میرم.
آزراء اخمی در هم می‌کشد و با لحن خشن می‌گوید:
- خندیدم پرو شدی! تا اون موقع چیه؟ الان برو.
دارک بدون سخنی از جا برمی‌خیزد و به طرف اتاق خودش راهی می‌شود.
- نم پس نمیده دختره سرسخت، مشکل اعتماد داره.
***
﴿منطقه آتلانتیک کانادا﴾

دفتر خاطرات عزیزم؛
بدترین چیزی که می‌تونم درمورد امروز به یاد بیارم، ۱۱ دقیقه رانندگی به مقصد استراتفورد بود اون هم بعد ۹ ساعت پرواز به جزیره پرنس ادوارد و با کلی حرص خوردن‌ بابت تأخیر. من قرار بود ظهر برسم اما نگاهی به بیرون بنداز؛ شب شده.
آه خدای من! این شهر لعنتی باید اون‌قدری جالب باشه که خستگیم رو از یادم ببره و عصبانیتم فروکش کنه! می‌دونی؟ از مسافرت‌های طولانی بیزارم، البته نه بیشتر از ساندویچ گوشت خوک! به هرحال، من جفتش رو تحمل کردم.
به احتمال زیاد مدت طولانی رو در این جهنم باشم اما خب برای من چه فرقی داره که سازمان جاسوسی باشم یا سازمان ضد اطلاعات، یا هم این‌جا، همه برای من غریبه شدن، من دیگه آشنایی ندارم و تک‌و‌تنها هستم.
اوه، این‌که نمی‌دونم پدرم لئون الان در چه حالیه خیلی کلافه‌ام می‌کنه. بعضی وقت‌ها دلم برای خودم بخاطر سرنوشت شومم می‌سوزه، خیلی ناگهانی همه چیز تغییر کرد اما شخصیتی که دارم اجازه نمیده جا بزنم.
از فردا تمرینات شروع میشن پس باید صبح زود بیدار بشم و من از فرط خستگی حداقل باید ۱۲ ساعت رو بخوابم.

کد:
دارک هم دستانش را زیر سرش می‌زند، رو به سمت سقف و در کنار آزراء دراز می‌کشد:
- مثل شکنجه‌ی موج.
- شکنجه‌ی موج؟
- آره، و خیلی چیزای دیگه، حالا باهاشون آشنا میشی.
رز کمی چشمانش را باز می‌کند و با دیدن دارک روی تختش می‌خندد:
- برو به اتاقت.
- تا اون موقع میرم.
آزراء اخمی در هم می‌کشد و با لحن خشن می‌گوید:
- خندیدم پرو شدی! تا اون موقع چیه؟ الان برو.
دارک بدون سخنی از جا برمی‌خیزد و به طرف اتاق خودش راهی می‌شود.
- نم پس نمی‌ده دختره سرسخت، مشکل اعتماد داره.
***
﴿منطقه آتلانتیک کانادا﴾

دفتر خاطرات عزیزم؛
بدترین چیزی که می‌تونم درمورد امروز به یاد بیارم، ۱۱ دقیقه رانندگی به مقصد استراتفورد بود اون هم بعد ۹ ساعت پرواز به جزیره پرنس ادوارد و با کلی حرص خوردن‌ بابت تأخیر. من قرار بود ظهر برسم اما نگاهی به بیرون بنداز؛ شب شده.
آه خدای من! این شهر لعنتی باید اون‌قدری جالب باشه که خستگیم رو از یادم ببره و عصبانیتم فروکش کنه! می‌دونی؟ از مسافرت‌های طولانی بیزارم، البته نه بیشتر از ساندویچ گوشت خوک! به هرحال، من جفتش رو تحمل کردم.
به احتمال زیاد مدت طولانی رو در این جهنم باشم اما خب برای من چه فرقی داره که سازمان جاسوسی باشم یا سازمان ضد اطلاعات، یا هم این‌جا، همه برای من غریبه شدن، من دیگه آشنایی ندارم و تک‌و‌تنها هستم.
اوه، این‌که نمی‌دونم پدرم لئون الان در چه حالیه خیلی کلافه‌ام می‌کنه. بعضی وقت‌ها دلم برای خودم بخاطر سرنوشت شومم می‌سوزه، خیلی ناگهانی همه چیز تغییر کرد اما شخصیتی که دارم اجازه نمیده جا بزنم.
از فردا تمرینات شروع میشن پس باید صبح زود بیدار بشم و من از فرط خستگی حداقل باید ۱۲ ساعت رو بخوابم.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیر ارشد + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
1,682
لایک‌ها
10,288
امتیازها
113
محل سکونت
سرزمین ققنوس ها
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
132,044
Points
2,340
#ققنوس_آتش

#پارت_116

با صدای بلندی که در اتاق می‌پیچید، عین جن‌زده‌ها از جا بلند می‌شود.
- بلند شو الان وقت خواب نیست!
چشم‌هایش را چندین دفعه باز و بسته می‌کند تا بتواند شخص روبه‌رو را واضح ببیند. مردی قوی هیکل، با بلندگو و اخم‌های درهم تنیده شده بالاسرش ایستاده. آزراء به پنجره نگاهی می‌اندازد و با دیدن تاریکی هوا اخمی در هم می‌کشد.
- ساعت چنده؟
- چهار صبحه، زود باش بلند شو، دوش سریعی بگیر و بیا پایین.
بدون منتظر ماندن برای جواب از اتاق خارج می‌شود. چهار صبح! یعنی فقط هفت ساعت خوابیده؟ چه فکر کرد و چه شد! در خیالش ده ساعت خواب روی شاخش بود اما به هفت ساعت رسید.
- لعنتی!
با اعصاب داغون از جا برمی‌خیزد و دوش سریعی می‌گیرد. لباس کوتاه مشکی با شلوار رکابی چسبان می‌پوشد و کمربند لباسش را سفت می‌کند، زیپ بالاتنه‌ی لباسش را بالا می‌دهد و از اتاق خارج می‌شود.
مرد روبه روی اتاقش ایستاده و با اخم نگاهش می‌کند.
- دیر کردی!
آزراء نزدیک‌تر می‌رود و می‌گوید:
- گفتی دوش بگیرم.
مرد دست در جیب شلوارش فرو می‌برد و به راه می‌افتد که آزراء هم با او همراه می‌شود.
- گفتم سریع! یادت نره هرچی از این طرف دیر کنی مجبور میشی از اون طرف بیدار بمونی.
- باشه.
به میز خالی اشاره می‌کند و ل*ب می‌زند:
- بشین تا صبحانه تو برات بیارم و بریم برای تمرین.
آزراء با تردید روی میز می‌نشیند و به بقیه نگاهی می‌اندازد. همه چند نفری نشسته و در حال پر کردن شکم‌هایشان بودند، جوری با ولع می‌خورند که انگار قرار است آخرین بارشان باشد! سنگینی نگاهشان را حس می‌کند اما توجهش را به همان مردی که با ظرف در دست در حال آمدن است می‌دهد و به محض رسیدن ظرف را روی میز می‌گذارد.
- سریع بخور.
و کنارش می‌نشیند. چاقو و چنگال را بر می‌دارد و شروع به خوردن می‌کند. مردک جوری به او چشم دوخته که انگار ارث پدرش را طلبکار است! نزد هیچکس مربی‌شان را نمی‌بیند آیا آزراء مربی مخصوص به خود را دارد؟


کد:
با صدای بلندی که در اتاق می‌پیچید، عین جن‌زده‌ها از جا بلند می‌شود.
- بلند شو الان وقت خواب نیست!
چشم‌هایش را چندین دفعه باز و بسته می‌کند تا بتواند شخص روبه‌رو را واضح ببیند. مردی قوی هیکل، با بلندگو و اخم‌های درهم تنیده شده بالاسرش ایستاده. آزراء به پنجره نگاهی می‌اندازد و با دیدن تاریکی هوا اخمی در هم می‌کشد.
- ساعت چنده؟
- چهار صبحه، زود باش بلند شو، دوش سریعی بگیر و بیا پایین.
بدون منتظر ماندن برای جواب از اتاق خارج می‌شود. چهار صبح! یعنی فقط هفت ساعت خوابیده؟ چه فکر کرد و چه شد! در خیالش ده ساعت خواب روی شاخش بود اما به هفت ساعت رسید.
- لعنتی!
با اعصاب داغون از جا برمی‌خیزد و دوش سریعی می‌گیرد. لباس کوتاه مشکی با شلوار رکابی چسبان می‌پوشد و کمربند لباسش را سفت می‌کند، زیپ بالاتنه‌ی لباسش را بالا می‌دهد و از اتاق خارج می‌شود.
مرد روبه روی اتاقش ایستاده و با اخم نگاهش می‌کند.
- دیر کردی!
آزراء نزدیک‌تر می‌رود و می‌گوید:
- گفتی دوش بگیرم.
مرد دست در جیب شلوارش فرو می‌برد و به راه می‌افتد که آزراء هم با او همراه می‌شود.
- گفتم سریع! یادت نره هرچی از این طرف دیر کنی مجبور میشی از اون طرف بیدار بمونی.
- باشه.
به میز خالی اشاره می‌کند و ل*ب می‌زند:
- بشین تا صبحانه تو برات بیارم و بریم برای تمرین.
آزراء با تردید روی میز می‌نشیند و به بقیه نگاهی می‌اندازد. همه چند نفری نشسته و در حال پر کردن شکم‌هایشان بودند، جوری با ولع می‌خورند که انگار قرار است آخرین بارشان باشد! سنگینی نگاهشان را حس می‌کند اما توجهش را به همان مردی که با ظرف در دست در حال آمدن است می‌دهد و به محض رسیدن ظرف را روی میز می‌گذارد.
- سریع بخور.
و کنارش می‌نشیند. چاقو و چنگال را بر می‌دارد و شروع به خوردن می‌کند. مردک جوری به او چشم دوخته که انگار ارث پدرش را طلبکار است! نزد هیچکس مربی‌شان را نمی‌بیند آیا آزراء مربی مخصوص به خود را دارد؟
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیر ارشد + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
1,682
لایک‌ها
10,288
امتیازها
113
محل سکونت
سرزمین ققنوس ها
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
132,044
Points
2,340
#ققنوس_آتش

#پارت_117

آسانسور می‌ایستد و با باز شدنش فک آزراء نیز از شدت تعجب شل می‌شود.
- اوه مای گاد!
فضای خیلی بزرگی شاید نزدیک به دویست متر زیر زمین با امکانات فول. قدم‌زنان به سمتی حرکت می‌کنند، از بقیه رد می‌شوند که مرد ل*ب به سخن می‌گشاید:
- اسم من جیکوبِ، تو می‌تونی مربی جِی صدام کنی و قانون اینه که هرچی من میگم انجام بدی، متوجه شدی؟
- بله، فقط یه سوال شما فقط مربی من هستین؟
- آره، با سخت گیری‌هام مشکلی نداشته باش که به نفع خودته.
- دارک سفارش منو کرده؟
جیکوب با صورتی خنثی به او نگاه می‌کند و چیزی نمی‌گوید. مثل سگ از سوالش پشیمان شده و ای‌کاش نمی پرسید. جیکوب تایمر در دستش را بالا می‌آورد و می‌گوید:
- خیلی خب؛ از همین الان تمرینات اولیه شروع میشه، باید ۴۲ تا شنا رو زیر دو دقیقه بری.
چشم‌هایش از حدقه بیرون می‌آیند و با اعتراض ل*ب می‌زند:
- ۴۲ تا شنا زیر دو دقیقه؟ نمی‌تونم حداقل زمانش رو بیشتر کن.
- این‌قدر انجام میدی تا بتونی پس بهتره همین الان شروع کنی چون این آسون‌ترینش بود.
- اوه شت.
آزراء خود را روی زمین قرار می‌دهد و شنا می‌رود. جیکوب همان لحظه بلندگو را در دستش می‌گیرد و شروع به شمارش می‌کند:
- یک، دو، سه، چهار.
صدای بلندگو در سرش می‌پیچد و این شرایط را برایش سخت‌تر کرده. به اندازه کافی نگاه‌ها و رفتار برایش سخت هست و مربی جی با این بلندگو به جانش افتاده و حتماً قصد اذیتش را دارد. اما مهم نیست آخر این راه او می‌ماند و یک آزراء قوی. پس تمام سختی‌های راه را به جان می‌خرد.


کد:
آسانسور می‌ایستد و با باز شدنش فک آزراء نیز از شدت تعجب شل می‌شود.
- اوه مای گاد! 
فضای خیلی بزرگی شاید نزدیک به دویست متر زیر زمین با امکانات فول. قدم‌زنان به سمتی حرکت می‌کنند، از بقیه رد می‌شوند که مرد ل*ب به سخن می‌گشاید:
- اسم من جیکوبِ، تو می‌تونی مربی جِی صدام کنی و قانون اینه که هرچی من میگم انجام بدی، متوجه شدی؟
- بله، فقط یه سوال شما فقط مربی من هستین؟
- آره، با سخت گیری‌هام مشکلی نداشته باش که به نفع خودته.
- دارک سفارش منو کرده؟ 
جیکوب با صورتی خنثی به او نگاه می‌کند و چیزی نمی‌گوید. مثل سگ از سوالش پشیمان شده و ای‌کاش نمی پرسید. جیکوب تایمر در دستش را بالا می‌آورد و می‌گوید:
- خیلی خب؛ از همین الان تمرینات اولیه شروع میشه، باید ۴۲ تا شنا رو زیر دو دقیقه بری.
چشم‌هایش از حدقه بیرون می‌آیند و با اعتراض ل*ب می‌زند:
- ۴۲ تا شنا زیر دو دقیقه؟ نمی‌تونم حداقل زمانش رو بیشتر کن.
- این‌قدر انجام میدی تا بتونی پس بهتره همین الان شروع کنی چون این آسون‌ترینش بود.
- اوه شت.
آزراء خود را روی زمین قرار می‌دهد و شنا می‌رود. جیکوب همان لحظه بلندگو را در دستش می‌گیرد و شروع به شمارش می‌کند:
- یک، دو، سه، چهار.
صدای بلندگو در سرش می‌پیچد و این شرایط را برایش سخت‌تر کرده. به اندازه کافی نگاه‌ها و رفتار برایش سخت هست و مربی جی با این بلندگو به جانش افتاده و حتماً قصد اذیتش را دارد. اما مهم نیست آخر این راه او می‌ماند و یک آزراء قوی. پس تمام سختی‌های راه را به جان می‌خرد.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیر ارشد + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
1,682
لایک‌ها
10,288
امتیازها
113
محل سکونت
سرزمین ققنوس ها
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
132,044
Points
2,340
#ققنوس_آتش❦

#پارت_118

چمدانش را در دست می‌گیرد و راهی ماشینش می‌شود که میا را سد راه خود می‌بیند.
- چی شده؟
چهره‌ی غمگینی دارد و از شدت گریه چشم‌هایش پف کرده، اشک مجدد در چشم‌هایش حلقه می‌زند و آرام با صدایی که موج غم در آن فراوان است می‌پرسد:
- میری دیدن اون دختره؟
دلش بدجور تاب سوزناکی به خود می‌گیرد، می‌داند درد عشق چیست! خودش هم یک زمانی عاشق بود. ای‌کاش می‌توانست به او بگوید که هیچ حسی نسبت به آن دخترک ققنوس ندارد و از خودش بخاطر رفتار او متنفر است. اما حیف؛ فقط همین رفتار میا او را امیدوار کرده که روزی آزراء این دروغ مسخره را باور می‌کند.
- آره میرم تا مراقبش باشم.
- دوسش داری دارک؟
از این بحث تکراری خسته شده است. چمدانش را همراه خود می‌کشد و می‌گوید:
- خیلی.
دخترک در آنی فرو ریخت، در حالی که سعی در پایین آوردن صدای گریه‌اش داشت به طرف اتاقش می‌دَود، اما دارک به گمان این‌که میا دست از سرش بکشد این را گفت. لبخندی می‌زند و سوار ماشین می‌شود. خودش هم می‌داند که مانند روانی‌ها از گریه کسی ل*ذت می‌برد اما برایش مهم نیست.
***
قسم می‌خورم تاحالا از آموزش دیدن این‌قدر اذیت نشده بودم. نمی‌دونی که! تقریباً غرق شدم چون مربی جی گفت که باید شنا رو با دست و پای بسته یاد بگیرم. گند زدم، نتونستم ۴۲ تا شنا زیر ۲ دقیقه برم یا ۴۵۰ متر رو در ۱۲ دقیقه شنا کنم.
بلکه تنها کاری که کردم این بود که ۳ کیلومتر رو کمتر از ۱۱ دقیقه دویدم ۵۰ تا بشین پاشو رفتم. آفرین به من!
به منم میگن ققنوس؟ مطمئنم اگه می‌تونستی ل*ب باز کنی و حرف بزنی می‌گفتی شرم بر تو.
بدترین قسمتش این‌جاست که فردا دوباره همین تمرین‌ها رو ادامه می‌دیم! این خیلی کلافه‌م می‌کنه. به گفته خودش این‌قدر ادامه می‌دیم که حتی به زیر تایم گفته شده برسه!
آه خدای من! فقط این روز‌ها رو برای من آسون‌تر کن
.
•|1 April |•


کد:
چمدانش را در دست می‌گیرد و راهی ماشینش می‌شود که میا را سد راه خود می‌بیند.
- چی شده؟
چهره‌ی غمگینی دارد و از شدت گریه چشم‌هایش پف کرده، اشک مجدد در چشم‌هایش حلقه می‌زند و آرام با صدایی که موج غم در آن فراوان است می‌پرسد:
- میری دیدن اون دختره؟
دلش بدجور تاب سوزناکی به خود می‌گیرد، می‌داند درد عشق چیست! خودش هم یک زمانی عاشق بود. ای‌کاش می‌توانست به او بگوید که هیچ حسی نسبت به آن دخترک ققنوس ندارد و از خودش بخاطر رفتار او متنفر است. اما حیف؛ فقط همین رفتار میا او را امیدوار کرده که روزی آزراء این دروغ مسخره را باور می‌کند.
- آره میرم تا مراقبش باشم.
- دوسش داری دارک؟
از این بحث تکراری خسته شده است. چمدانش را همراه خود می‌کشد و می‌گوید:
- خیلی.
دخترک در آنی فرو ریخت، در حالی که سعی در پایین آوردن صدای گریه‌اش داشت به طرف اتاقش می‌دَود، اما دارک به گمان این‌که میا دست از سرش بکشد این را گفت. لبخندی می‌زند و سوار ماشین می‌شود. خودش هم می‌داند که مانند روانی‌ها از گریه کسی ل*ذت می‌برد اما برایش مهم نیست.
***
قسم می‌خورم تاحالا از آموزش دیدن این‌قدر اذیت نشده بودم. نمی‌دونی که! تقریباً غرق شدم چون مربی جی گفت که باید شنا رو با دست و پای بسته یاد بگیرم. گند زدم، نتونستم ۴۲ تا شنا زیر ۲ دقیقه برم یا ۴۵۰ متر رو در ۱۲ دقیقه شنا کنم.
بلکه تنها کاری که کردم این بود که ۳ کیلومتر رو کمتر از ۱۱ دقیقه دویدم ۵۰ تا بشین پاشو رفتم. آفرین به من!
به منم میگن ققنوس؟ مطمئنم اگه می‌تونستی ل*ب باز کنی و حرف بزنی می‌گفتی شرم بر تو.
بدترین قسمتش این‌جاست که فردا دوباره همین تمرین‌ها رو ادامه می‌دیم! این خیلی کلافه‌م می‌کنه. به گفته خودش این‌قدر ادامه می‌دیم که حتی به زیر تایم گفته شده برسه!
آه خدای من! فقط این روز‌ها رو برای من آسون‌تر کن.
[LEFT]•|1 April|•[/LEFT]
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧
بالا