نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,256
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,613
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
#ققنوس_آتش

#پارت_79

- چه پیدا کردنی! بعد این همه سال اومده که چی بشه! دیگه الان چه فرقی به حال من می‌کنه!
- فرقی به حال تو نمی‌کنه اما اسمش پدر که هست!
آزراء چایش را سر می‌کشد و ماگ را در سینی قرار می‌دهد.
- از سازمان بگو!
دارک نیشخندی می‌زند و می‌گوید:
- تو که قصد اومدن نداری چرا می‌خوای بدونی؟
- شاید اومدم!
- چرا شاید!
آزراء با خنده ل*ب می‌زند:
- چون من جز آدم کشتن چیزی بلد نیستم که شغل دیگه‌ای داشته باشم.
***
- همین الان میری دختر منو برام میاری ساموئل!
ساموئل با عصبانیت پرونده‌های روی میزش را به زمین می‌ریزد.
- بس کن آندریاس! قهر کرده میاد دیگه این‌قدر رو مخ من راه نرو!
آندریاس محکم دستش را روی میز می‌کوبد.
- روی مخ تو راه میرم؟ میگم دیشب خونه نیومده پیش لئون نرفته! معلوم نیست کجاست، همین الان پیداش کن!
ساموئل از جایش برمی‌خیزد و با اخم‌های در هم تنیده زمزمه می‌کند:
- به من چه ربطی داره! اون استعفا داد و رفت، من الان هیچ مسئولیتی در قبالش ندارم!
واقعاً دیگر تحمل ندارد، او باعث شد مگر می‌شود ربطی نداشته باشد!
- ساموئـ…ل! برو آزراء رو پیدا کن وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی!
ساموئل انگشت اتهام را به سمت آندریاس می‌گیرد.
- الان بخاطر اون دختره خون داداشتو تو شیشه می‌کنی؟
آندریاس نگاهی تأسف باری به ساموئل می‌اندازد و در حالی که سرش را به نشانه نه تکان می‌دهد زمزمه می‌کند.
- کی وقت کردی این‌قدر کثیف بشی ساموئل! اون دختره که میگی دختر منه!
ساموئل زیر خنده می‌زند.
- فکر کردی واقعاً دخترته؟
- آره هست، برخلاف تو که عموش بودی بخاطر ققنوس بودنش ولی اون دختر من بود بدون هیچ دلیلی!
و قصد رفتن می‌کند اما قبل از این‌که کاملاً خارج شود رو به ساموئل می‌کند و می‌گوید:
- اگه تونستی برش گردون، اگه نه منم همراهش از این سازمان میرم!
دیگر منتظر جواب ساموئل نمی‌ماند، چگونه شد که ساموئل صد و هشتاد درجه تغییر کرد!


کد:
- چه پیدا کردنی! بعد این همه سال اومده که چی بشه! دیگه الان چه فرقی به حال من می‌کنه!
- فرقی به حال تو نمی‌کنه اما اسمش پدر که هست!
آزراء چایش را سر می‌کشد و ماگ را در سینی قرار می‌دهد.
- از سازمان بگو!
دارک نیشخندی می‌زند و می‌گوید:
- تو که قصد اومدن نداری چرا می‌خوای بدونی؟
- شاید اومدم!
- چرا شاید!
آزراء با خنده ل*ب می‌زند:
- چون من جز آدم کشتن چیزی بلد نیستم که شغل دیگه‌ای داشته باشم.
***
- همین الان میری دختر منو برام میاری ساموئل!
ساموئل با عصبانیت پرونده‌های روی میزش را به زمین می‌ریزد.
- بس کن آندریاس! قهر کرده میاد دیگه این‌قدر رو مخ من راه نرو!
آندریاس محکم دستش را روی میز می‌کوبد.
- روی مخ تو راه میرم؟ میگم دیشب خونه نیومده پیش لئون نرفته! معلوم نیست کجاست، همین الان پیداش کن!
ساموئل از جایش برمی‌خیزد و با اخم‌های در هم تنیده زمزمه می‌کند:
- به من چه ربطی داره! اون استعفا داد و رفت، من الان هیچ مسئولیتی در قبالش ندارم!
واقعاً دیگر تحمل ندارد، او باعث شد مگر می‌شود ربطی نداشته باشد!
- ساموئـ…ل! برو آزراء رو پیدا کن وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی!
ساموئل انگشت اتهام را به سمت آندریاس می‌گیرد.
- الان بخاطر اون دختره خون داداشتو تو شیشه می‌کنی؟
آندریاس نگاهی تأسف باری به ساموئل می‌اندازد و در حالی که سرش را به نشانه نه تکان می‌دهد زمزمه می‌کند.
- کی وقت کردی این‌قدر کثیف بشی ساموئل! اون دختره که میگی دختر منه!
ساموئل زیر خنده می‌زند.
- فکر کردی واقعاً دخترته؟
- آره هست، برخلاف تو که عموش بودی بخاطر ققنوس بودنش ولی اون دختر من بود بدون هیچ دلیلی!
و قصد رفتن می‌کند اما قبل از این‌که کاملاً خارج شود رو به ساموئل می‌کند و می‌گوید:
- اگه تونستی برش گردون، اگه نه منم همراهش از این سازمان میرم!
دیگر منتظر جواب ساموئل نمی‌ماند، چگونه شد که ساموئل صد و هشتاد درجه تغییر کرد!
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,256
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,613
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
#ققنوس_آتش

#پارت_80

کلید خانه را در دست می‌گیرد، خوب شد پس‌انداز داشت وگرنه در این زمان چه کاری از او ساخته بود؟
خانه‌ای در محله‌ی راک کلیف خریده و به این دلیل خوشحال بود! اما شغلش چه؟ کار جدیدی باید دست‌وپا می‌کرد!
نصف شب بود و قدم زنان در خیابان می‌چرخید و قصد رفتن به خانه را داشت. باید ماشینی بخرد! کلید را در کیف کمری مشکی رنگش قرار می‌دهد که توجهش به صدای پشت سرش جلب می‌شود.
- خونه خریدی! مستقل شدی!
***
روی هندزفری درون گوشش دوبار می‌زند و آن را فعال می‌کند، رو به مأمورهای کنارش با هشدار ل*ب می‌زند:
- حواستون باشه باید امشب خوب عمل کنید! نباید بفهمه من دارکم!
مأمورها سری به نشانه تأیید تکان می‌دهند. وقتی خیالش راحت می‌شود آرام از تاریکی خارج شده و از پشت سر به رز نزدیک‌تر می‌شود!
در حالی که رز کلیدهای خانه‌ی نو خریده‌اش را در کیف کمری قرار می‌داد توجهش را به خود جلب می‌کند:
- خونه خریدی! مستقل شدی!
رز با تعجب زیادی برمی‌گردد، با دیدن دارک در چهره‌ی آدلارد اخمی به رو می‌کشد و با تندی ل*ب می‌گشاید:
- تو منو تعقیب می‌کنی؟
- نه، فقط اومدم باهات حرف بزنم.
رز مجدد به سمت خانه‌اش حرکت می‌کند.
- اما من نمی‌خوام باهات حرف بزنم!
آدلارد همراهش قدم می‌زند و با تعجب قلابی زمزمه می‌کند:
- چرا؟
- چون می‌دونم چی می‌خوای بگی!
- چی می‌خوام بگم؟
رز می‌ایستد و با جدیت تمام می‌گوید:
- سر من رو بزنید به اون سازمان برنمی‌گردم!
حدسش درست بود! می‌دانست که با دیدنش فکر می‌کند از طرف ساموئل و آندریاس آمده از بس شخصیت آدلارد را بچه‌ی خوبی نمایش داده بود! در حالی که رز با اخم جلویش ایستاده آدلارد زیر خنده می‌زند.
- کی گفته من اومدم تا تو رو برگردونم؟
- پس اومدی بخاطر خرید خونه جدید بهم تبریک بگی!
رز لبخند کجی می‌زند و راهی می‌شود، آدلارد که ایستاده پشت سرش با لحن خاصی ادامه می‌دهد:
- اومدم حرف دلمو بهت بزنم.


کد:
کلید خانه را در دست می‌گیرد، خوب شد پس‌انداز داشت وگرنه در این زمان چه کاری از او ساخته بود؟
خانه‌ای در محله‌ی راک کلیف خریده و به این دلیل خوشحال بود! اما شغلش چه؟ کار جدیدی باید دست‌وپا می‌کرد!
نصف شب بود و قدم زنان در خیابان می‌چرخید و قصد رفتن به خانه را داشت. باید ماشینی بخرد! کلید را در کیف کمری مشکی رنگش قرار می‌دهد که توجهش به صدای پشت سرش جلب می‌شود.
- خونه خریدی! مستقل شدی!
***
روی هندزفری درون گوشش دوبار می‌زند و آن را فعال می‌کند، رو به مأمورهای کنارش با هشدار ل*ب می‌زند:
- حواستون باشه باید امشب خوب عمل کنید! نباید بفهمه من دارکم!
مأمورها سری به نشانه تأیید تکان می‌دهند. وقتی خیالش راحت می‌شود آرام از تاریکی خارج شده و از پشت سر به رز نزدیک‌تر می‌شود!
در حالی که رز کلیدهای خانه‌ی نو خریده‌اش را در کیف کمری قرار می‌داد توجهش را به خود جلب می‌کند:
- خونه خریدی! مستقل شدی!
رز با تعجب زیادی برمی‌گردد، با دیدن دارک در چهره‌ی آدلارد اخمی به رو می‌کشد و با تندی ل*ب می‌گشاید:
- تو منو تعقیب می‌کنی؟
- نه، فقط اومدم باهات حرف بزنم.
رز مجدد به سمت خانه‌اش حرکت می‌کند.
- اما من نمی‌خوام باهات حرف بزنم!
آدلارد همراهش قدم می‌زند و با تعجب قلابی زمزمه می‌کند:
- چرا؟
- چون می‌دونم چی می‌خوای بگی!
- چی می‌خوام بگم؟
رز می‌ایستد و با جدیت تمام می‌گوید:
- سر من رو بزنید به اون سازمان برنمی‌گردم!
حدسش درست بود! می‌دانست که با دیدنش فکر می‌کند از طرف ساموئل و آندریاس آمده از بس شخصیت آدلارد را بچه‌ی خوبی نمایش داده بود! در حالی که رز با اخم جلویش ایستاده آدلارد زیر خنده می‌زند.
- کی گفته من اومدم تا تو رو برگردونم؟
- پس اومدی بخاطر خرید خونه جدید بهم تبریک بگی!
رز لبخند کجی می‌زند و راهی می‌شود، آدلارد که ایستاده پشت سرش با لحن خاصی ادامه می‌دهد:
- اومدم حرف دلمو بهت بزنم.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,256
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,613
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
#ققنوس_آتش

#پارت_81

بلند زیر قهقهه می‌زند جوری که در تمام خیابان صدایش اکو می‌شود. آدلارد ابرو‌هایش را در هم گره می‌زند و اخمی غلیظ به خود می‌گیرد.
- خندیدنت برای چیه؟
رز پس از چند رکوع از شدت خنده؛ دست روی فکش می‌گذارد.
- اوه! فکم درد گرفت این‌قدر خندیدم!
- پرسیدم خندیدنت برای چیه!
- پشت گوشای من مخملیه پسر؟
- چی!
رز از حالت خندان خود خارج می‌شود و صورتی بی‌روح به خود می‌گیرد.
- جالب بود! حالا خداحافظ!
قصد رفتن دارد که آدلارد با حرفش مانع می‌شود.
- یعنی این‌قدر برات بی‌اهمته که به خواستگاری من این‌طوری واکنش نشون میدی!
صورتش را برمی‌گرداند و در خطاب به آدلیر سخن می‌گوید:
- بحث خواستگاری تو نیست آدلارد! من… .
- تو چی؟ جز خودخواهی خودت چیزی مورد بحث هست؟
- آدلارد ببین من… .
ناگهان، چندین نارنجک روی زمین غلت خوردند و زیر پایشان جای گرفتند. هم‌زمان با برخاستن گرد و خاک ناشی از انفجار ترکش‌ها، صورت رز و آدلارد از درد، مچاله شد.
سوزش زخم نشسته بر بدنش امانش را بریده بود و از شدت درد و خونریزی، روی زمین افتاد. همه‌ چیز آن‌قدر سریع رخ داده بود که نمی‌توانست هضمش کند. اصلاً این نارنجک از کجا آمد؟
به محض باز شدن چشم‌های دردمندش، متوجه‌ی چند گروه ناشناس شد. با آه و ناله، می‌خواست از جا بلند شود اما حتی قادر نبود دستش را تکان دهد.
- به دختره دست نزنید، فقط پسره رو ببرید!
ناله‌کنان، ل*ب‌هایش را از هم گشود، از شدت درد، در ادای کلماتش مشکل داشت و نفس‌نفس می‌زد.
- ع… وضی… ها! ولش… کن… ید!
اما کو‌ گوش شنوا؟ کشان‌کشان آدلارد که تکانی نمی‌خورد را داخل وَن مشکی شیک گذاشتند و درش را بستند. از حرف‌هایشان می‌توانست متوجه شود که چند مرد بالا سرش ایستاده.


کد:
بلند زیر قهقهه می‌زند جوری که در تمام خیابان صدایش اکو می‌شود. آدلارد ابرو‌هایش را در هم گره می‌زند و اخمی غلیظ به خود می‌گیرد.
- خندیدنت برای چیه؟
رز پس از چند رکوع از شدت خنده؛ دست روی فکش می‌گذارد.
- اوه! فکم درد گرفت این‌قدر خندیدم!
- پرسیدم خندیدنت برای چیه!
- پشت گوشای من مخملیه پسر؟
- چی!
رز از حالت خندان خود خارج می‌شود و صورتی بی‌روح به خود می‌گیرد.
- جالب بود! حالا خداحافظ!
قصد رفتن دارد که آدلارد با حرفش مانع می‌شود.
- یعنی این‌قدر برات بی‌اهمته که به خواستگاری من این‌طوری واکنش نشون میدی!
صورتش را برمی‌گرداند و در خطاب به آدلیر سخن می‌گوید:
- بحث خواستگاری تو نیست آدلارد! من… .
- تو چی؟ جز خودخواهی خودت چیزی مورد بحث هست؟
- آدلارد ببین من… .
ناگهان، چندین نارنجک روی زمین غلت خوردند و زیر پایشان جای گرفتند. هم‌زمان با برخاستن گرد و خاک ناشی از انفجار ترکش‌ها، صورت رز و آدلارد از درد، مچاله شد.
سوزش زخم نشسته بر بدنش امانش را بریده بود و از شدت درد و خونریزی، روی زمین افتاد. همه‌ چیز آن‌قدر سریع رخ داده بود که نمی‌توانست هضمش کند. اصلاً این نارنجک از کجا آمد؟
به محض باز شدن چشم‌های دردمندش، متوجه‌ی چند گروه ناشناس شد. با آه و ناله، می‌خواست از جا بلند شود اما حتی قادر نبود دستش را تکان دهد.
- به دختره دست نزنید، فقط پسره رو ببرید!
ناله‌کنان، ل*ب‌هایش را از هم گشود، از شدت درد، در ادای کلماتش مشکل داشت و نفس‌نفس می‌زد.
- ع… وضی… ها! ولش… کن… ید!
اما کو‌ گوش شنوا؟ کشان‌کشان آدلارد که تکانی نمی‌خورد را داخل وَن مشکی شیک گذاشتند و درش را بستند. از حرف‌هایشان می‌توانست متوجه شود که چند مرد بالا سرش ایستاده.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,256
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,613
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
#ققنوس_آتش

#پارت_82

وقتی آدلارد را در ون مشکی می‌گذارند، معجون بهبودی به خوردش می‌دهند که باعث خوب شدن حالش می‌شود. این پسر آن‌قدر دیوانه بود که ترجیح داد زخمی شود و معجون نوش جان کند تا نقشه‌شان طبیعی جلوه کند!
کمی از معجون دیگری که از ققنوس یخ گرفته بود را سر می‌کشد و به قیافه اصلی خودش برمی‌گردد، یعنی چهره‌ی دارک. نقابش را روی صورتش می‌گذارد، با س*ی*نه‌ی سپر کرده و قامت بلند از ون پیاده می‌شود.
رز؛ خون ریزی شدیدی در ناحیه ران پا دارد و این را از حجم خون ریخته روی زمین تشخیص می‌دهد. در کمال ناباوری با تمام دردهایش دست روی زمین می‌زند و قصد بلند شدن دارد! دارک جلو می‌رود و بدون حرفی در یک آن رز را به ب*غ*ل می‌کشد‌ و همراه خود سوار ماشین بنز می‌شوند.
***
صداها را می‌شنود! غوغایی به پا است. بوی حال خ*را*ب کُن بیمارستان بینی‌اش را قلقلک می‌دهد. چشمانش را باز نمی‌کند که مبادا متوجه هوشیار شدن او شوند.
- این دختره شره! ققنوس آتشه! همزاد منفیه! باید بکشیمش!
- من هم موافقم!
همان لحظه دارک وارد اتاق می‌شود و بلند سخن می‌گوید:
- کسی از شما نظرخواهی نکرده که الان درمورد زنده بودن یا مرگش نظر بدین!
صدایی آرام در خطاب به دارک ل*ب می‌گشوید:
- درسته همه‌ی زحمتش رو شما کشیدید، اما ما هم وزرای سازمان هستیم و باید به حرفمون گوش کنید!
- خیر جناب مشاور در این باره بایدی برای من وجود نداره! من از ارباب اجازه دارم، شماهم اگه مخالف کاری که انجام میدم هستید بهتره با خود ارباب صحبت کنید!
دیگر کسی سخن نمی‌گوید، آن‌قدر چکشانه صحبت کرد که تکلیف همه را معلوم ساخت.
وزرا کم‌کم از اتاق خارج شدند که پرستار آنژیوکت را آرام در مچ دست رز فرو کرد. آمپول کتورولاک را نیز به سرم اضافه می‌کند و پس از چک کردن همه چیز از اتاق خارج می‌شود. دارک روی صندلی کنار تخت لم می‌دهد و مشغول خواندن پیام‌های گوشی‌اش می‌شود.


کد:
وقتی آدلارد را در ون مشکی می‌گذارند، معجون بهبودی به خوردش می‌دهند که باعث خوب شدن حالش می‌شود. این پسر آن‌قدر دیوانه بود که ترجیح داد زخمی شود و معجون نوش جان کند تا نقشه‌شان طبیعی جلوه کند!
کمی از معجون دیگری که از ققنوس یخ گرفته بود را سر می‌کشد و به قیافه اصلی خودش برمی‌گردد، یعنی چهره‌ی دارک. نقابش را روی صورتش می‌گذارد، با س*ی*نه‌ی سپر کرده و قامت بلند از ون پیاده می‌شود.
رز؛ خون ریزی شدیدی در ناحیه ران پا دارد و این را از حجم خون ریخته روی زمین تشخیص می‌دهد. در کمال ناباوری با تمام دردهایش دست روی زمین می‌زند و قصد بلند شدن دارد! دارک جلو می‌رود و بدون حرفی در یک آن رز را به ب*غ*ل می‌کشد‌ و همراه خود سوار ماشین بنز می‌شوند.
***
صداها را می‌شنود! غوغایی به پا است. بوی حال خ*را*ب کُن بیمارستان بینی‌اش را قلقلک می‌دهد. چشمانش را باز نمی‌کند که مبادا متوجه هوشیار شدن او شوند.
- این دختره شره! ققنوس آتشه! همزاد منفیه! باید بکشیمش!
- من هم موافقم!
همان لحظه دارک وارد اتاق می‌شود و بلند سخن می‌گوید:
- کسی از شما نظرخواهی نکرده که الان درمورد زنده بودن یا مرگش نظر بدین!
صدایی آرام در خطاب به دارک ل*ب می‌گشوید:
- درسته همه‌ی زحمتش رو شما کشیدید، اما ما هم وزرای سازمان هستیم و باید به حرفمون گوش کنید!
- خیر جناب مشاور در این باره  بایدی برای من وجود نداره! من از ارباب اجازه دارم، شماهم اگه مخالف کاری که انجام میدم هستید بهتره با خود ارباب صحبت کنید!
دیگر کسی سخن نمی‌گوید، آن‌قدر چکشانه صحبت کرد که تکلیف همه را معلوم ساخت.
وزرا کم‌کم از اتاق خارج شدند که پرستار آنژیوکت را آرام در مچ دست رز فرو کرد. آمپول کتورولاک را نیز به سرم اضافه می‌کند و پس از چک کردن همه چیز از اتاق خارج می‌شود. دارک روی صندلی کنار تخت لم می‌دهد و مشغول خواندن پیام‌های گوشی‌اش می‌شود.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,256
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,613
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
#ققنوس_آتش

#پارت_83

چند روز بود که از آزراء خبری نداشت و از این موضوع به شدت کلافه شده بود. فقط می‌داند که خانه‌ای جدید خریده ولی حتی به آن سر نزده و یک ساعت هم در آن اقامت نکرده. کجا غیبش زده بود!!
ماشینش را در سازمان پارک می‌کند و پیاده به سمت خانه روانه شده بود. می‌خواست فکرش باز شود و چاره‌ای جدید بیندیشد!
در حالی که از پارک نزدیک خانه‌شان رد می‌شد صدای پشت سرش افکارش را پاره می‌کند.
- دنبال دختر کوچولوی ققنوست نباش!
سریع به پشت سر برمی‌گردد که چشمانش از شدت تعجب و نفرت گرد می‌شوند! دارک؛ دست راست ارباب جلوی رویش ایستاده بود و با تمام پرویی خبر از دخترش می‌داد!
- تو ازش خبر داری؟
- چه کسی از ققنوس آتش غافله!
- پرسیدم تو ازش خبر داری یا نه؟
- پیش منه!
اخم در هم می‌کشد و سعی در حمله کردن به او را دارد اما همان لحظه دارک به جمله قبل خود اضافه می‌کند:
- و اگه الان بهم صدمه بزنی دیگه اونو نمی‌بینی!
از حرکت می‌ایستد! دارک را خیلی خوب می‌شناخت! او هرگز دروغ یا مبالغه نمی‌کرد و روی حرفش می‌ماند! اکنون رز نیز حتماً در چنگ دارک است که این‌گونه پر قدرت حرف می‌زند!
- باهاش کاری نداشته باش!
دارک قهقهه‌ای می‌زند و با کنایه می‌گوید:
- کسی با ققنوس آتش کاری نداره! به شرطی که اون هم جفتک نزنه!
از حرفش عصبی می‌شود اما کاری از دستش ساخته نیست! باید مدارا کند تا دخترکش را نجات دهد! احساس تنفر را قورت می‌دهد و ملتمس می‌گوید:
- کاری باهاش نداشته باش اون استعفا داده! عضو سازمان ما نیست!
- می‌دونم، این مهم نیست!
- پس چی مهمه!
- مهم این‌که ما قدرت داشتیم و ققنوس آتش رو از چنگ شما به بیرون کشیدیم! عرضه نگه داشتن یه ابر قدرت رو هم نداشتید!
و بدون حرف دیگری راه کج می‌کند و سوار ماشین می‌شود‌. راست می‌گفت! آزراء از کودکی با آن‌ها بود ولی ببین چگونه از دستش دادند! به هرکس بگوید؛ خنده‌اش می‌گیرد. همش تقصیر ساموئل بود و بس!


کد:
چند روز بود که از آزراء خبری نداشت و از این موضوع به شدت کلافه شده بود. فقط می‌داند که خانه‌ای جدید خریده ولی حتی به آن سر نزده و یک ساعت هم در آن اقامت نکرده. کجا غیبش زده بود!!
ماشینش را در سازمان پارک می‌کند و پیاده به سمت خانه روانه شده بود. می‌خواست فکرش باز شود و چاره‌ای جدید بیندیشد!
در حالی که از پارک نزدیک خانه‌شان رد می‌شد صدای پشت سرش افکارش را پاره می‌کند.
- دنبال دختر کوچولوی ققنوست نباش!
سریع به پشت سر برمی‌گردد که چشمانش از شدت تعجب و نفرت گرد می‌شوند! دارک؛ دست راست ارباب جلوی رویش ایستاده بود و با تمام پرویی خبر از دخترش می‌داد!
 - تو ازش خبر داری؟
- چه کسی از ققنوس آتش غافله!
- پرسیدم تو ازش خبر داری یا نه؟
- پیش منه!
اخم در هم می‌کشد و سعی در حمله کردن به او را دارد اما همان لحظه دارک به جمله قبل خود اضافه می‌کند:
- و اگه الان بهم صدمه بزنی دیگه اونو نمی‌بینی!
از حرکت می‌ایستد! دارک را خیلی خوب می‌شناخت! او هرگز دروغ یا مبالغه نمی‌کرد و روی حرفش می‌ماند! اکنون رز نیز حتماً در چنگ دارک است که این‌گونه پر قدرت حرف می‌زند!
- باهاش کاری نداشته باش!
دارک قهقهه‌ای می‌زند و با کنایه می‌گوید:
- کسی با ققنوس آتش کاری نداره! به شرطی که اون هم جفتک نزنه!
از حرفش عصبی می‌شود اما کاری از دستش ساخته نیست! باید مدارا کند تا دخترکش را نجات دهد! احساس تنفر را قورت می‌دهد و ملتمس می‌گوید:
- کاری باهاش نداشته باش اون استعفا داده! عضو سازمان ما نیست!
- می‌دونم، این مهم نیست!
- پس چی مهمه!
- مهم این‌که ما قدرت داشتیم و ققنوس آتش رو از چنگ شما به بیرون کشیدیم! عرضه نگه داشتن یه ابر قدرت رو هم نداشتید!
و بدون حرف دیگری راه کج می‌کند و سوار ماشین می‌شود‌. راست می‌گفت! آزراء از کودکی با آن‌ها بود ولی ببین چگونه از دستش دادند! به هرکس بگوید؛ خنده‌اش می‌گیرد. همش تقصیر ساموئل بود و بس!
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,256
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,613
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
#ققنوس_آتش

#پارت_84

چشم‌هایش را که به هم دوخته شده بودند باز می‌کند. هنوز در حال و هوای خود نیست و خاطرات در مغزش پدیدار نشده‌اند. یک لحظه با حجم خاطرات یادآوری شده عین جن زده‌ها از جا برمی‌خیزد که دارک دستش را می‌گیرد و می‌گوید:
- آروم باش رز!
آزراء محکم دستش را پس می‌کشد و به اطراف نگاهی می اندازد.
- من الان کجام؟
- تو بیمارستان سازمان ما!
- این‌جا چیکار می‌کنم! چرا منو آوردی این‌جا؟
- چون زخمی شده بودی.
رز اخمی در هم می‌کشد و با صدای بلند و پر از خشم ل*ب می‌زند:
- تو منو با سه چهار تا نارنجک زخمی کردی و به این بهونه آوردی سازمان خودتون!
دارک از جایش برمی‌خیزد و با چهره‌ای آرام رو به روی آزراء که روی تخت نشسته بود قرار می‌گیرد. دو دستش را دو طرف آزراء می‌گذارد و کمی سرش را خم می‌کند.
- من این کارو نکردم! می‌خواستن بکشنت من اجازه ندادم!
آزراء لبخند کجی تحویلش می‌دهد.
- هه! لطف کردی!
نگاهی به سر و وضع دارک می‌اندازد و با تعجب می‌گوید:
- لباس آدلیر رو پوشیدی؟ خودش کجاست اونم دیشب با من بود!
- اگه منظورت از آدلیر، آدلارده! که اون همون دیشب با اون همه ترکش تموم کرد! و درمورد لباس‌ها باید بگم که خودمم تعجب کردم!
آزراء پلک‌هایش را چند بار روی هم می‌زند و می‌گوید:
- چی! تموم کرد! داری دروغ میگی!
دارک دست‌هایش را برمی‌دارد و ایستاده ل*ب می‌زند.
- از هرکس بپرسی میگه که دارک اهل دروغ نیست!
- کجاست می‌خوام ببینمش!
- میگم فوت کرده! قبرش کردن!
عصبی می‌شود، یعنی چه قبرش کرده‌اند! تکلیف مادر پدرش چه می‌شود!
- با اجازه چه کسی همچین گوهی خوردن! اون پدر داره مادر داره نگرانش میشن!
دارک داد می‌زند و می‌گوید:
- بنظرت اینا برای سازمان مهمه!!


کد:
چشم‌هایش را که به هم دوخته شده بودند باز می‌کند. هنوز در حال و هوای خود نیست و خاطرات در مغزش پدیدار نشده‌اند. یک لحظه با حجم خاطرات یادآوری شده عین جن زده‌ها از جا برمی‌خیزد که دارک دستش را می‌گیرد و می‌گوید:
- آروم باش رز!
آزراء محکم دستش را پس می‌کشد و به اطراف نگاهی می اندازد.
- من الان کجام؟
- تو بیمارستان سازمان ما!
- این‌جا چیکار می‌کنم! چرا منو آوردی این‌جا؟
- چون زخمی شده بودی.
رز اخمی در هم می‌کشد و با صدای بلند و پر از خشم ل*ب می‌زند:
- تو منو با سه چهار تا نارنجک زخمی کردی و به این بهونه آوردی سازمان خودتون!
دارک از جایش برمی‌خیزد و با چهره‌ای آرام رو به روی آزراء که روی تخت نشسته بود قرار می‌گیرد. دو دستش را دو طرف آزراء می‌گذارد و کمی سرش را خم می‌کند.
- من این کارو نکردم! می‌خواستن بکشنت من اجازه ندادم!
آزراء لبخند کجی تحویلش می‌دهد.
- هه! لطف کردی!
نگاهی به سر و وضع دارک می‌اندازد و با تعجب می‌گوید:
- لباس آدلیر رو پوشیدی؟ خودش کجاست اونم دیشب با من بود!
- اگه منظورت از آدلیر، آدلارده! که اون همون دیشب با اون همه ترکش تموم کرد! و درمورد لباس‌ها باید بگم که خودمم تعجب کردم!
آزراء پلک‌هایش را چند بار روی هم می‌زند و می‌گوید:
- چی! تموم کرد! داری دروغ میگی!
دارک دست‌هایش را برمی‌دارد و ایستاده ل*ب می‌زند.
- از هرکس بپرسی میگه که دارک اهل دروغ نیست!
- کجاست می‌خوام ببینمش!
- میگم فوت کرده! قبرش کردن!
عصبی می‌شود، یعنی چه قبرش کرده‌اند! تکلیف مادر پدرش چه می‌شود!
- با اجازه چه کسی همچین گوهی خوردن! اون پدر داره مادر داره نگرانش میشن!
دارک داد می‌زند و می‌گوید:
- بنظرت اینا برای سازمان مهمه!!
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,256
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,613
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
#ققنوس_آتش

#پارت_85

دخترک دیوانه! مانند اسب افسار گسیخته فقط می‌تازد! با هزار بدبختی به او مسکن تزریق کردند و خوابش برد.
دارک نگاهی به خود میاندازد. لعنتی! حواسش کجا بود! لباس‌های خود را عوض نکرد و آزراء فهمید!
از اتاق خارج می‌شود و به طرف ساختمان سازمان می‌رود! قصد رفتن به اتاق ارباب را دارد که وزرا و ارباب را در محوطه می‌بیند. به طرفشان قدم برمی‌دارد، مشاور؛ با دیدن دارک رو به ارباب می‌کند و می‌گوید:
- ایناهاش ارباب!
در کنار ارباب می‌ایستد، سری به نشانه سلام تکان می‌دهد و ارباب نیز همین حرکت را تقلید می‌کند.
- چی شده!
- ققنوس آتش حالش چطوره؟
- خوب نیست، مشخصه درد زیادی داره بدجور پاچه می‌گیره!
- بهش معجون دادی؟
- نه! این کار رو بکنم؟
- بیدار شد آره!
و هردو به سمت اتاق مخفی حرکت کردند. مشاور رو به بقیه وزرا کرد و گفت:
- بهتون گفتم که دعواش نمی‌کنه! اون فکر میکنه هرکاری دارک انجام بده درسته!
کسی چیزی نگفت و هرکدام سراغ کاری رفتند. چند ساعت که گذشت در اتاق جلسه باز شد و به دارک خبر دادند ققنوس بیدار شده! دارک به میا سپرد که معجون را با خود به اتاق رز ببرد و خودش بعد از عوض کردن تیپش به سراغش رفت که میا را پشت در دید.
بدون توجه به او وارد اتاق شد که رز در حال نگاه کردن محوطه از پنجره اتاقش بود. می‌دانست کسی جز دارک به سراغش نمی‌آید برای همین بدون برگشتن ل*ب زد:
- پس این ساختمون؛ بیمارستان‌تون و اون ساختمون محل گوه کاری‌ها تونه!
میا اخمی در هم کشید و با تندی ل*ب می‌زند:
- حواست به حرفات باشه دختر جون، تو الان تو همین ساختمونی و… .
هنوز حرفش تموم نشده بود که دارک و پرید وسط و گفت:
- تو دهنتو ببند!
رز با آرامش کامل برگشت و با لبخندی در صورت ل*ب گشود:
- حیف که هنوز با اون مسکن‌های قوی توی فضام، وگرنه یه جوری میزدمت که صدای سگ بدی!

کد:
دخترک دیوانه! مانند اسب افسار گسیخته فقط می‌تازد! با هزار بدبختی به او مسکن تزریق کردند و خوابش برد.
دارک نگاهی به خود میاندازد. لعنتی! حواسش کجا بود! لباس‌های خود را عوض نکرد و آزراء فهمید!
از اتاق خارج می‌شود و به طرف ساختمان سازمان می‌رود! قصد رفتن به اتاق ارباب را دارد که وزرا و ارباب را در محوطه می‌بیند. به طرفشان قدم برمی‌دارد، مشاور؛ با دیدن دارک رو به ارباب می‌کند و می‌گوید:
- ایناهاش ارباب!
در کنار ارباب می‌ایستد، سری به نشانه سلام تکان می‌دهد و ارباب نیز همین حرکت را تقلید می‌کند.
- چی شده!
- ققنوس آتش حالش چطوره؟
- خوب نیست، مشخصه درد زیادی داره بدجور پاچه می‌گیره!
- بهش معجون دادی؟
- نه! این کار رو بکنم؟
- بیدار شد آره!
و هردو به سمت اتاق مخفی حرکت کردند. مشاور رو به بقیه وزرا کرد و گفت:
- بهتون گفتم که دعواش نمی‌کنه! اون فکر میکنه هرکاری دارک انجام بده درسته!
کسی چیزی نگفت و هرکدام سراغ کاری رفتند. چند ساعت که گذشت در اتاق جلسه باز شد و به دارک خبر دادند ققنوس بیدار شده! دارک به میا سپرد که معجون را با خود به اتاق رز ببرد و خودش بعد از عوض کردن تیپش به سراغش رفت که میا را پشت در دید.
بدون توجه به او وارد اتاق شد که رز در حال نگاه کردن محوطه از پنجره اتاقش بود. می‌دانست کسی جز دارک به سراغش نمی‌آید برای همین بدون برگشتن ل*ب زد:
- پس این ساختمون؛ بیمارستان‌تون و اون ساختمون محل گوه کاری‌ها تونه!
میا اخمی در هم کشید و با تندی ل*ب می‌زند:
- حواست به حرفات باشه دختر جون، تو الان تو همین ساختمونی و… .
هنوز حرفش تموم نشده بود که دارک و پرید وسط و گفت:
- تو دهنتو ببند!
رز با آرامش کامل برگشت و با لبخندی در صورت ل*ب گشود:
- حیف که هنوز با اون مسکن‌های قوی توی فضام، وگرنه یه جوری میزدمت که صدای سگ بدی!
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,256
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,613
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
#ققنوس_آتش

#پارت_86

میا از شدت عصبانیت و حجم خونی که به صورتش سرازیر شده بود قرمزقرمز می‌شود. شیشه معجون را محکم روی زمین پرت می‌کند و با تندی می‌گوید:
- می‌خوام تا فردا صبح درد بکشی دختره‌ی بی‌تربیت.
شیشه‌ی معجون به هزار و یک تکه تبدیل می‌شود و مایع درونش هدر می‌رود. دارک که به شدت عصبی شده بود با سیلی محکمی گونه‌ی میا را سرخ می‌کند.
- دختره روانی! اینو ققنوس یخ درست کرده بود می‌دونی یعنی چی!
اشک‌های میا جاری می‌شوند و در حالی که با سرعت از اتاق خارج می‌شود زیر ل*ب زمزمه می‌کند:
- همه ققنوس‌ها برن زیر تریلی!
آزراء با شنیدن حرف‌ میا عصبی‌وار زیر خنده می‌زند! دارک در فکر این است که بین دو تا دیوانه گیر افتاده، آزراء که باید احساسی باشد تا بتوان راحت‌تر کنترلش کرد؛ محکم است و نم پس نمی‌دهد، میا که باید محکم باشد ضعیف رفتار می‌کند.
نفسش را با فشار بیرون می‌دهد، دست آزراء را در دست می‌گیرد و با خود همراه می‌کند.
- کجا می‌ریم؟
- می‌ریم پیش پزشک یه معجون دیگه برداریم!
- من معجون شما رو نمی‌خورم!
- می‌خوری!
دیگر ادامه نمی‌دهد و به سمت اتاق پزشک می‌روند. در اتاق کسی نبود برای همین آزراء را روی تخت می‌نشاند و خودش دنبال پزشک می‌گردد که او را نزدیک داروخانه یافت می‌کند.
- هنوز از اون معجون داریم؟
- آره ولی یکی دادم به میا! نیاورد؟
- دختره مشنگ کوبیدش به زمین!
پزشک آرام می‌خندد و همراه با دارک به سمت اتاق خودش راهی می‌شود. دارک در میانه راه به او می‌گوید:
- معجونی نداریم که ققنوس رو عاشق کنه؟ یا تحت فرمان در بیاره!
- همچین معجونی داریم ولی متأسفانه روی ققنوس‌ها جواب نمیده! ارباب روی ققنوس یخ تستش کرده بود.
چیزی نمی‌گوید که به مقصد می‌رسند.


کد:
میا از شدت عصبانیت و حجم خونی که به صورتش سرازیر شده بود قرمزقرمز می‌شود. شیشه معجون را محکم روی زمین پرت می‌کند و با تندی می‌گوید:
- می‌خوام تا فردا صبح درد بکشی دختره‌ی بی‌تربیت.
شیشه‌ی معجون به هزار و یک تکه تبدیل می‌شود و مایع درونش هدر می‌رود. دارک که به شدت عصبی شده بود با سیلی محکمی گونه‌ی میا را سرخ می‌کند.
- دختره روانی! اینو ققنوس یخ درست کرده بود می‌دونی یعنی چی!
اشک‌های میا جاری می‌شوند و در حالی که با سرعت از اتاق خارج می‌شود زیر ل*ب زمزمه می‌کند:
-  همه ققنوس‌ها برن زیر تریلی!
آزراء با شنیدن حرف‌ میا عصبی‌وار زیر خنده می‌زند! دارک در فکر این است که بین دو تا دیوانه گیر افتاده، آزراء که باید احساسی باشد تا بتوان راحت‌تر کنترلش کرد؛ محکم است و نم پس نمی‌دهد، میا که باید محکم باشد ضعیف رفتار می‌کند.
نفسش را با فشار بیرون می‌دهد، دست آزراء را در دست می‌گیرد و با خود همراه می‌کند.
- کجا می‌ریم؟
- می‌ریم پیش پزشک یه معجون دیگه برداریم!
- من معجون شما رو نمی‌خورم!
- می‌خوری!
دیگر ادامه نمی‌دهد و به سمت اتاق پزشک می‌روند. در اتاق کسی نبود برای همین آزراء را روی تخت می‌نشاند و خودش دنبال پزشک می‌گردد که او را نزدیک داروخانه یافت می‌کند.
- هنوز از اون معجون داریم؟
- آره ولی یکی دادم به میا! نیاورد؟
- دختره مشنگ کوبیدش به زمین!
پزشک آرام می‌خندد و همراه با دارک به سمت اتاق خودش راهی می‌شود. دارک در میانه راه به او می‌گوید:
- معجونی نداریم که ققنوس رو عاشق کنه؟ یا تحت فرمان در بیاره!
- همچین معجونی داریم ولی متأسفانه روی ققنوس‌ها جواب نمیده! ارباب روی ققنوس یخ تستش کرده بود.
چیزی نمی‌گوید که به مقصد می‌رسند.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,256
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,613
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
#ققنوس_آتش

#پارت_87

معجون را جلوی رویش می‌گیرد.
- اینو بخور، همین الان خوب میشی!
رز لیوان را در دستانش می‌گیرد و به محتویاتش خیره می‌شود. مایعی فیروزه‌ای رنگ با بوی ملایم. نگاهش را بین دارک و پزشک که هردو منتظر خوردن معجون بودن رد و بدل می‌کند.
- از چی ساخته شده؟
- واقعاً نمیدونم فقط مرهمه! بخوریش معجزه می‌کنه همین لحظه خوب میشی.
رز کمی می‌نوشد که توان تحمل مزه‌اش را ندارد و پووورت! همه را روی لباس دارک بالا می‌آورد. دهنش را با استینش پاک می‌کند و با اخم می‌گوید:
- مزه زهرمار میده!
دارک از شدت عصبانیت نفس‌نفس می‌زند. گوشی خود را از جیبش بیرون می‌کشد و با گرفتن شماره‌ای با خشم ل*ب می‌زند:
- اون طلسم لعنتی رو خاموش کن! کار رو آسون‌تر نکرده که هیچ سخت‌تر هم کرده!
وقتی از پشت تلفن باشه‌ای دریافت می‌کند گوشی‌اش را روی تخت پرت کرده و دوباره لیوان را پر می‌کند.
- بخورش رز من حوصله ندارم دوباره مسکن تزریق کنم!
رز که انگار حالش تغییر اساسی یافته بود و در تعجب به سر می‌برد؛ به خود اشاره می‌کند و با تعجب می‌گوید:
- انگار حالم تغییر کرد! کار اون طلسمه؟
دارک نقابش را کمی جابه‌جا می‌کند و می‌گوید:
- آره! بگیر این معجون رو بخور!
خواهان اعتماد کردن نیست اما…! اما اکنون چاره‌ای ندارد. چشم‌هایش را می‌بندد و معجون را در یک آن سر می‌کشد. با کمال تعجب چشم باز می‌کند و ل*ب می‌زند:
- طلسم مزخرف شما فقط بلد بود شرایط رو برای من و خودتون سخت‌تر کنه؟؟
دارک نگاهی به لباس کثیف شده‌اش می‌اندازد و می‌گوید:
- بعد این‌که لباسم رو کثیف کردی!
رز نیشخندی می‌زند و می‌گوید:
- تقصیر خودتونه نه من!


کد:
معجون را جلوی رویش می‌گیرد.
- اینو بخور، همین الان خوب میشی!
رز لیوان را در دستانش می‌گیرد و به محتویاتش خیره می‌شود. مایعی فیروزه‌ای رنگ با بوی ملایم. نگاهش را بین دارک و پزشک که هردو منتظر خوردن معجون بودن رد و بدل می‌کند.
- از چی ساخته شده؟
- واقعاً نمیدونم فقط مرهمه! بخوریش معجزه می‌کنه همین لحظه خوب میشی.
رز کمی می‌نوشد که توان تحمل مزه‌اش را ندارد و پووورت! همه را روی لباس دارک بالا می‌آورد. دهنش را با استینش پاک می‌کند و با اخم می‌گوید:
- مزه زهرمار میده!
دارک از شدت عصبانیت نفس‌نفس می‌زند. گوشی خود را از جیبش بیرون می‌کشد و با گرفتن شماره‌ای با خشم ل*ب می‌زند:
- اون طلسم لعنتی رو خاموش کن! کار رو آسون‌تر نکرده که هیچ سخت‌تر هم کرده!
وقتی از پشت تلفن باشه‌ای دریافت می‌کند گوشی‌اش را روی تخت پرت کرده و دوباره لیوان را پر می‌کند.
- بخورش رز من حوصله ندارم دوباره مسکن تزریق کنم!
رز که انگار حالش تغییر اساسی یافته بود و در تعجب به سر می‌برد؛ به خود اشاره می‌کند و با تعجب می‌گوید:
- انگار حالم تغییر کرد! کار اون طلسمه؟
دارک نقابش را کمی جابه‌جا می‌کند و می‌گوید:
- آره! بگیر این معجون رو بخور!
خواهان اعتماد کردن نیست اما…! اما اکنون چاره‌ای ندارد. چشم‌هایش را می‌بندد و معجون را در یک آن سر می‌کشد. با کمال تعجب چشم باز می‌کند و ل*ب می‌زند:
- طلسم مزخرف شما فقط بلد بود شرایط رو برای من و خودتون سخت‌تر کنه؟؟
دارک نگاهی به لباس کثیف شده‌اش می‌اندازد و می‌گوید:
- بعد این‌که لباسم رو کثیف کردی!
رز نیشخندی می‌زند و می‌گوید:
- تقصیر خودتونه نه من!
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧

Lunika✧

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
3,932
لایک‌ها
14,256
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
کیف پول من
291,613
Points
70,000,190
سطح
  1. حرفه‌ای
#ققنوس_آتش

#پارت_88

در دو راهی بدی گیر کرده! دارک او را به سازمان خودشان دعوت به کار کرده بود و می‌داند یا باید عضو سازمان شود یا عواقب رد کردنش را بپذیرد!
بعلاوه خود رز هم می‌داند که در رشته‌ی دیگری مهارت ندارد که شغلی انتخاب کند! مثلاً می‌خواهد چه کاری انجام دهد؟ بادیگارد؟ یا می‌تواند در اعضای پول آدم بکشد؟ نه‌نه این شغل‌ها هیجان‌شان در مقابل یک جاسوس بودن خیلی کم است.
آن موقع‌هایی که دل در دلش نبود و در نو*شی*دنی رئیس پلیس سواره‌نظام کانادا سم می‌ریخت ل*ذت عجیبی را تجربه می‌کرد یا زمانی که در فدرال رزرو¹ جاسوس ویژه بود و مستقیم از اَبَر قدرت‌ها دستور می‌گرفت.
مگر می‌تواند آن زندگی را کنار بگذارد و تا آخرش عمرش را در آرامش سپری کند؟ معلوم است که نه!
رز دختر عجیب غریبی بود که از این چنین کارها ل*ذت می‌برد! از آدم کشتن ل*ذت می‌برد! از کتک زدن، اسلحه در دست داشتن و قدرتمند بودن ل*ذت می‌برد.
حال واقعاً چه تصمیمی خواهد گرفت. می‌تواند عضو سازمان دارک شود و به بدترین شکل از ساموئل انتقام بگیرد! اما پدرش آندریاس چه؟ یا لئون؟
***
برای چندمین بار دور محوطه را می‌گردد. بدجور در فکر فرو رفته است که متوجه‌ی نگاه‌های دارک نمی‌شود. پنجره را باز می‌کند تا دقیق‌تر بشود، رز دور محوطه قدم می‌زند و آرام با خود زمزمه می‌کرد:
- عضو سازمان ضد اطلاعات بشم ساموئل بدجوری حالش جا میاد اما آندریاس و لئون در خطر میفتن! هیچی از این مردک پست بعید نیست!
ناگهان از حرکت می‌ایستد و بشکنی می‌زند.
- اگه اونا هم عضو سازمان بشن چی؟
اما در همان لحظه سرش را تکان خفیفی می‌دهد و اضافه می‌کند:
- نه‌نه این اصلاً فکر خوبی نیست! پسره تو رو دعوت کرده از اونا که استقبال نمی‌کنن، اونا رو… .
دارک حرفش را قطع می‌کند و می‌گوید:
- پسره اسم داره!
رز سرش را بالا می‌آورد و تازه متوجه دارک می‌شود. لعنتی یعنی تمام حرف‌هایم را شنید؟


¹.فدرال رزرو به معنی «ذخیرهٔ فدرال»، بانک مرکزی ایالات متحده آمریکا است که در سال ۱۹۱۳ با هدف نظارت بر عملیات بانکی در این کشور تأسیس شد.
فدرال رزرو مسئول تدوین سیاست‌های پولی، پیگیری رسیدن به اشتغال کامل، تثبیت قیمت‌ها و رشد اقتصادی در آمریکا است.


کد:
در دو راهی بدی گیر کرده! دارک او را به سازمان خودشان دعوت به کار کرده بود و می‌داند یا باید عضو سازمان شود یا عواقب رد کردنش را بپذیرد!
بعلاوه خود رز هم می‌داند که در رشته‌ی دیگری مهارت ندارد که شغلی انتخاب کند! مثلاً می‌خواهد چه کاری انجام دهد؟ بادیگارد؟ یا می‌تواند در اعضای پول آدم بکشد؟ نه‌نه این شغل‌ها هیجان‌شان در مقابل یک جاسوس بودن خیلی کم است.
آن موقع‌هایی که دل در دلش نبود و در نو*شی*دنی رئیس پلیس سواره‌نظام کانادا سم می‌ریخت ل*ذت عجیبی را تجربه می‌کرد یا زمانی که در فدرال رزرو¹ جاسوس ویژه بود و مستقیم از اَبَر قدرت‌ها دستور می‌گرفت.
مگر می‌تواند آن زندگی را کنار بگذارد و تا آخرش عمرش را در آرامش سپری کند؟ معلوم است که نه!
رز دختر عجیب غریبی بود که از این چنین کارها ل*ذت می‌برد! از آدم کشتن ل*ذت می‌برد! از کتک زدن، اسلحه در دست داشتن و قدرتمند بودن ل*ذت می‌برد.
حال واقعاً چه تصمیمی خواهد گرفت. می‌تواند عضو سازمان دارک شود و به بدترین شکل از ساموئل انتقام بگیرد! اما پدرش آندریاس چه؟ یا لئون؟
***
برای چندمین بار دور محوطه را می‌گردد. بدجور در فکر فرو رفته است که متوجه‌ی نگاه‌های دارک نمی‌شود. پنجره را باز می‌کند تا دقیق‌تر بشود، رز دور محوطه قدم می‌زند و آرام با خود زمزمه می‌کرد:
- عضو سازمان ضد اطلاعات بشم ساموئل بدجوری حالش جا میاد اما آندریاس و لئون در خطر میفتن! هیچی از این مردک پست بعید نیست!
ناگهان از حرکت می‌ایستد و بشکنی می‌زند.
- اگه اونا هم عضو سازمان بشن چی؟
اما در همان لحظه سرش را تکان خفیفی می‌دهد و اضافه می‌کند:
- نه‌نه این اصلاً فکر خوبی نیست! پسره تو رو دعوت کرده از اونا که استقبال نمی‌کنن، اونا رو… .
دارک حرفش را قطع می‌کند و می‌گوید:
- پسره اسم داره!
رز سرش را بالا می‌آورد و تازه متوجه دارک می‌شود. لعنتی یعنی تمام حرف‌هایم را شنید؟
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Lunika✧
بالا