.zeynab.
مدیر تالار تاریخ ایران و جهان+مشاور نویسندگی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
مشاور انجمن
داستاننویس
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
#پارت67
با احساس سوزش و فرو رفتن شی تیزی در بازویم، کمی لای پلک هایم را باز میکنم.
روپوش سفید و دست های ظریف و زنانه ی سفیدی، با لاک جیغ قرمز، جلوی دیدم را گرفته.
نیم رخم در بالشت فرو رفته و مانند جنین در خودم جمع شده ام.
تَنم خیلی کوفته است! اصلا توان باز کردن چشم هایم را ندارم.
دَهانم، از شدت خشکی ترک زده و هیچ اطلاعی از وضعیت و شرایطم ندارم.
شئ تیز، از دستم خارج میشود و من، تازه میتوانم آن سوزن و سرنگ خالی شده را ببینم، که آن دست ظریف، درون یک ظرف استوانه مشبک زرد رنگ میاندازد و در قرمزش را میبندد.
صدای آرام و مردانهای، در گوشم مینشیند.
- ازش نمونه گرفتین؟
صدای ظریف و نااشنایی، در سَرم چرخ میخورد:
- آره، خواب آور سنگینم بهش زدم، تا دو روز دیگه هم تکون نمیخوره. یه قیچی برام بیار.
سَرم خیلی سنگین است!
انگار بین دو دیوار درحال مچاله شدن است و وزنهای صد تنی رویش گذاشته شده.
گرمای مطبوعی، با بوی عطر آشنای مردانه ای، کل جانم را در برمیکشد و تَن یخ زده ام را کمی حیات میبخشد.
احساس میکنم دستهای از موهایم گرفته میشود.
کمی صدای چیزی شبیه به چیدن مو، در گوشم میچرخد که صدای مردانه پر تعلل و مضطرب در فضای اتاق پخش میشود:
- کافیه... موهاشو خَراب نکنيد.
و سپس دوباره آن صدای آرام زنانه :
- با این پولی که شما دادید، آزمایشگاه گفت چهار روزه آزمایشو تحویل میده. منم تو این مدت میام و با خواب آور بیهوش نگهش میدارم. طبق دستورتون تقویتی هم بهش زدم، مراقب شم هستم خار به پاش نره. امر دیگه؟
َدَهانم خشک خشک است و خیلی دوست دارم بگویم آب نیاز دارم اما نمیتوانم حرف بزنم. استخوان صورتم، به مرکزیت بینی، ضرب گرفته و سردم است.
گرمایی که روی پو*ست دست و ران به پایینم مینشیند، نشان از این دارد که دست و پاییم بی پوشش است. فاصله افتاده بین پلک هایم، با بستن آن پر میشود.
آرام و عمیق نفس میکشم و صدای مردانه آشنا، درون گوشم چرخ میخورد و کاسهی سَرم دوباره تَهی میشود:
- نه، ممنونم. من میرم...
و دوباره آن سیاهی لعنتی... .
با احساس سوزش و فرو رفتن شی تیزی در بازویم، کمی لای پلک هایم را باز میکنم.
روپوش سفید و دست های ظریف و زنانه ی سفیدی، با لاک جیغ قرمز، جلوی دیدم را گرفته.
نیم رخم در بالشت فرو رفته و مانند جنین در خودم جمع شده ام.
تَنم خیلی کوفته است! اصلا توان باز کردن چشم هایم را ندارم.
دَهانم، از شدت خشکی ترک زده و هیچ اطلاعی از وضعیت و شرایطم ندارم.
شئ تیز، از دستم خارج میشود و من، تازه میتوانم آن سوزن و سرنگ خالی شده را ببینم، که آن دست ظریف، درون یک ظرف استوانه مشبک زرد رنگ میاندازد و در قرمزش را میبندد.
صدای آرام و مردانهای، در گوشم مینشیند.
- ازش نمونه گرفتین؟
صدای ظریف و نااشنایی، در سَرم چرخ میخورد:
- آره، خواب آور سنگینم بهش زدم، تا دو روز دیگه هم تکون نمیخوره. یه قیچی برام بیار.
سَرم خیلی سنگین است!
انگار بین دو دیوار درحال مچاله شدن است و وزنهای صد تنی رویش گذاشته شده.
گرمای مطبوعی، با بوی عطر آشنای مردانه ای، کل جانم را در برمیکشد و تَن یخ زده ام را کمی حیات میبخشد.
احساس میکنم دستهای از موهایم گرفته میشود.
کمی صدای چیزی شبیه به چیدن مو، در گوشم میچرخد که صدای مردانه پر تعلل و مضطرب در فضای اتاق پخش میشود:
- کافیه... موهاشو خَراب نکنيد.
و سپس دوباره آن صدای آرام زنانه :
- با این پولی که شما دادید، آزمایشگاه گفت چهار روزه آزمایشو تحویل میده. منم تو این مدت میام و با خواب آور بیهوش نگهش میدارم. طبق دستورتون تقویتی هم بهش زدم، مراقب شم هستم خار به پاش نره. امر دیگه؟
َدَهانم خشک خشک است و خیلی دوست دارم بگویم آب نیاز دارم اما نمیتوانم حرف بزنم. استخوان صورتم، به مرکزیت بینی، ضرب گرفته و سردم است.
گرمایی که روی پو*ست دست و ران به پایینم مینشیند، نشان از این دارد که دست و پاییم بی پوشش است. فاصله افتاده بین پلک هایم، با بستن آن پر میشود.
آرام و عمیق نفس میکشم و صدای مردانه آشنا، درون گوشم چرخ میخورد و کاسهی سَرم دوباره تَهی میشود:
- نه، ممنونم. من میرم...
و دوباره آن سیاهی لعنتی... .
کد:
#پارت67
با احساس سوزش و فرو رفتن شی تیزی در بازویم، کمی لای پلک هایم را باز میکنم.
روپوش سفید و دست های ظریف و زنانه ی سفیدی، با لاک جیغ قرمز، جلوی دیدم را گرفته.
نیم رخم در بالشت فرو رفته و مانند جنین در خودم جمع شده ام.
تَنم خیلی کوفته است! اصلا توان باز کردن چشم هایم را ندارم.
دَهانم، از شدت خشکی ترک زده و هیچ اطلاعی از وضعیت و شرایطم ندارم.
شئ تیز، از دستم خارج میشود و من، تازه میتوانم آن سوزن و سرنگ خالی شده را ببینم، که آن دست ظریف، درون یک ظرف استوانه مشبک زرد رنگ میاندازد و در قرمزش را میبندد.
صدای آرام و مردانهای، در گوشم مینشیند.
- ازش نمونه گرفتین؟
صدای ظریف و نااشنایی، در سَرم چرخ میخورد:
- آره، خواب آور سنگینم بهش زدم، تا دو روز دیگه هم تکون نمیخوره. یه قیچی برام بیار.
سَرم خیلی سنگین است!
انگار بین دو دیوار درحال مچاله شدن است و وزنهای صد تنی رویش گذاشته شده.
گرمای مطبوعی، با بوی عطر آشنای مردانه ای، کل جانم را در برمیکشد و تَن یخ زده ام را کمی حیات میبخشد.
احساس میکنم دستهای از موهایم گرفته میشود.
کمی صدای چیزی شبیه به چیدن مو، در گوشم میچرخد که صدای مردانه پر تعلل و مضطرب در فضای اتاق پخش میشود:
- کافیه... موهاشو خَراب نکنيد.
و سپس دوباره آن صدای آرام زنانه :
- با این پولی که شما دادید، آزمایشگاه گفت چهار روزه آزمایشو تحویل میده. منم تو این مدت میام و با خواب آور بیهوش نگهش میدارم. طبق دستورتون تقویتی هم بهش زدم، مراقب شم هستم خار به پاش نره. امر دیگه؟
َدَهانم خشک خشک است و خیلی دوست دارم بگویم آب نیاز دارم اما نمیتوانم حرف بزنم. استخوان صورتم، به مرکزیت بینی، ضرب گرفته و سردم است.
گرمایی که روی پو*ست دست و ران به پایینم مینشیند، نشان از این دارد که دست و پاییم بی پوشش است. فاصله افتاده بین پلک هایم، با بستن آن پر میشود.
آرام و عمیق نفس میکشم و صدای مردانه آشنا، درون گوشم چرخ میخورد و کاسهی سَرم دوباره تَهی میشود:
- نه، ممنونم. من میرم...
و دوباره آن سیاهی لعنتی... .
آخرین ویرایش: