.ARNI
مدیر تالار خانواده و زندگی + ناظر آزمایشی رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر آزمایشی
نویسنده انجمن
نویسنده فعال
تایپیست
کاربر VIP انجمن
منتقد آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
آلب با حرص میخندد و با سر یک اشاره میکند که باز شلاق بزنند. چند بار شلاق را بر روی تن سولینا میزنند، سولینا چشمانش نیمه باز میماند موهایش جلوی صورت و ماورای دیدش را میگیرد، بیجان بر روی زمین میافتد و همچنان نفسنفس میزند. صدای بریتانی در گوش سولینا میپیچد:
- خواهر سولینا، خواهرم رو ول کنین!
آلب تا چشمش به بریتانی میافتد که به سوی سولینا میدود، میگوید:
- دست نگه دارین، نمیخوام جلوی خواهرم سولینا رو مجازات کنین!
سولینا با صدایی آرام ل*ب میگشاید:
- بریتانی!
بریتانی خود را به سولینا میرساند و دستی
در موهای سولینا فرو میبرد و موهایش را کنار میزند و میگوید:
- سولینا، چشمهات رو باز کن؛ خواهر خواهش میکنم بلند شو!
سولینا زیر ل*ب میگوید:
- بریتانی زود از اینجا برو، لطفاً!
بریتانی سیل اشکهایش جاری میشود و به طرف آلب میرود و میگوید:
- تو چهطور آدمی هستی؟ چرا اجازه میدی خواهر سولینام رو مجازات کنن؟ چهطور میتونی اینقدر سنگ دل باشی؟ خواهر سولینا بیگناهه. اون آزارش به کسی نرسیده!
بریتانی به پاهای آلب میافتد و درحالیکه بلندبلند میگریستد ادامه میدهد:
- برادر، ازت خواهش میکنم این کار رو نکن؛ اون بیگناهه. ناتالی اون شب توی اتاقش داشت برای کنیزها میگفت که من توی حرمسرای سرورم بودم. به ارواح خاک مامان راست میگم، خواهش میکنم نذار سولینا رو مجازات کنن!
سولینا لبخندی بر روی ل*بهایش طرح میبندد، از اینکه بریتانی بیگناهیاش را ثابت کرده است خیلی خوشحال است آلب همچنان پشیمان شده است، ناتالی مندوزا بلندی لباسش را در دستانش میگیرد و از میان کنیزها بیرون میآید و میگوید:
- سرورم، بریتانی بچهست، اون داره دروغ میگه. میخواد سولینا رو نجات بده خواهش میکنم حرفش رو باور نکن، اون داره به من تهمت میزنه!
آلب شلاق را از دست کنیز میگیرد و چند بار به تن ناتالی میزند و میگوید:
- چهطور میتونی به من دروغ بگی؟ چهطور میتونی توی چشمهای من نگاه کنی و گناهت رو گر*دن سولینا بندازی؟ بهخاطر تو سولینا که بیگناه بود رو مجازات کردم!
بریتانی از شدتِ دردِ شلاق، جیغ میزند و میگوید:
- سرورم، من رو عفو کن. به جان شما قسم من بیگناهم، من کاری نکردم!
آلب شلاق را بر روی زمین میاندازد و ل*ب میزند:
- این کنیز رو از عمارت بیرون کنین، دلم نمیخواد حتی چشمم به چشمش بیافته!
ناتالی مندوزا دستانش را بر روی زمین میگذارد و به سختی برمیخیزد و آرامآرام به سوی آلب گام برمیدارد و به پاهایش میافتد و میگوید:
- سرورم، لطفاً من رو عفو کن. خواهش میکنم من رو از عمارت بیرون نکن!ش من پدر و مادرم مُرده کسی رو ندارم!
آلب عصبانی میشود و ناتالی را هُل میدهد و فریاد میزند:
- ماری که یه بار نیش بزنه بار بعدی میکشه، هرگز به کسی فرصت دوباره نمیدم!
کریستینا آکهوا وسایلهای ناتالی مندوزا را جلویش میاندازد و ل*ب میزند:
- زود باش، مگه نمیشنوی سرورم چی میگه؟
ناتالی گریهاش شدت میگیرد، پاهایِ آلب را رها میکند و میگوید:
- وعدهی دروغی دادی، خام حرفهات شدم. دلم رو شکستی، یه روز خوش نمیبینی پادشاه آلب کریستین بایتگ!
آلب بلند قهقهه میزند و میگوید:
- آخ ناتالی، آخ، انگار این حرف تا حالا به گوشت نخورده که میگن، به دعای گربه سیاه بارون نمیباره!
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری
#انجمن_تک_رمان
- خواهر سولینا، خواهرم رو ول کنین!
آلب تا چشمش به بریتانی میافتد که به سوی سولینا میدود، میگوید:
- دست نگه دارین، نمیخوام جلوی خواهرم سولینا رو مجازات کنین!
سولینا با صدایی آرام ل*ب میگشاید:
- بریتانی!
بریتانی خود را به سولینا میرساند و دستی
در موهای سولینا فرو میبرد و موهایش را کنار میزند و میگوید:
- سولینا، چشمهات رو باز کن؛ خواهر خواهش میکنم بلند شو!
سولینا زیر ل*ب میگوید:
- بریتانی زود از اینجا برو، لطفاً!
بریتانی سیل اشکهایش جاری میشود و به طرف آلب میرود و میگوید:
- تو چهطور آدمی هستی؟ چرا اجازه میدی خواهر سولینام رو مجازات کنن؟ چهطور میتونی اینقدر سنگ دل باشی؟ خواهر سولینا بیگناهه. اون آزارش به کسی نرسیده!
بریتانی به پاهای آلب میافتد و درحالیکه بلندبلند میگریستد ادامه میدهد:
- برادر، ازت خواهش میکنم این کار رو نکن؛ اون بیگناهه. ناتالی اون شب توی اتاقش داشت برای کنیزها میگفت که من توی حرمسرای سرورم بودم. به ارواح خاک مامان راست میگم، خواهش میکنم نذار سولینا رو مجازات کنن!
سولینا لبخندی بر روی ل*بهایش طرح میبندد، از اینکه بریتانی بیگناهیاش را ثابت کرده است خیلی خوشحال است آلب همچنان پشیمان شده است، ناتالی مندوزا بلندی لباسش را در دستانش میگیرد و از میان کنیزها بیرون میآید و میگوید:
- سرورم، بریتانی بچهست، اون داره دروغ میگه. میخواد سولینا رو نجات بده خواهش میکنم حرفش رو باور نکن، اون داره به من تهمت میزنه!
آلب شلاق را از دست کنیز میگیرد و چند بار به تن ناتالی میزند و میگوید:
- چهطور میتونی به من دروغ بگی؟ چهطور میتونی توی چشمهای من نگاه کنی و گناهت رو گر*دن سولینا بندازی؟ بهخاطر تو سولینا که بیگناه بود رو مجازات کردم!
بریتانی از شدتِ دردِ شلاق، جیغ میزند و میگوید:
- سرورم، من رو عفو کن. به جان شما قسم من بیگناهم، من کاری نکردم!
آلب شلاق را بر روی زمین میاندازد و ل*ب میزند:
- این کنیز رو از عمارت بیرون کنین، دلم نمیخواد حتی چشمم به چشمش بیافته!
ناتالی مندوزا دستانش را بر روی زمین میگذارد و به سختی برمیخیزد و آرامآرام به سوی آلب گام برمیدارد و به پاهایش میافتد و میگوید:
- سرورم، لطفاً من رو عفو کن. خواهش میکنم من رو از عمارت بیرون نکن!ش من پدر و مادرم مُرده کسی رو ندارم!
آلب عصبانی میشود و ناتالی را هُل میدهد و فریاد میزند:
- ماری که یه بار نیش بزنه بار بعدی میکشه، هرگز به کسی فرصت دوباره نمیدم!
کریستینا آکهوا وسایلهای ناتالی مندوزا را جلویش میاندازد و ل*ب میزند:
- زود باش، مگه نمیشنوی سرورم چی میگه؟
ناتالی گریهاش شدت میگیرد، پاهایِ آلب را رها میکند و میگوید:
- وعدهی دروغی دادی، خام حرفهات شدم. دلم رو شکستی، یه روز خوش نمیبینی پادشاه آلب کریستین بایتگ!
آلب بلند قهقهه میزند و میگوید:
- آخ ناتالی، آخ، انگار این حرف تا حالا به گوشت نخورده که میگن، به دعای گربه سیاه بارون نمیباره!
#نبرد_کریستین_بایتگها
#زری
#انجمن_تک_رمان
کد:
آلب با حرص میخندد و با سر یک اشاره میکند که باز شلاق بزنند. چند بار شلاق را بر روی تن سولینا میزنند، سولینا چشمانش نیمه باز میماند موهایش جلوی صورت و ماورای دیدش را میگیرد، بیجان بر روی زمین میافتد و همچنان نفسنفس میزند. صدای بریتانی در گوش سولینا میپیچد:
- خواهر سولینا، خواهرم رو ول کنین!
آلب تا چشمش به بریتانی میافتد که به سوی سولینا میدود، میگوید:
- دست نگه دارین، نمیخوام جلوی خواهرم سولینا رو مجازات کنین!
سولینا با صدایی آرام ل*ب میگشاید:
- بریتانی!
بریتانی خود را به سولینا میرساند و دستی
در موهای سولینا فرو میبرد و موهایش را کنار میزند و میگوید:
- سولینا، چشمهات رو باز کن؛ خواهر خواهش میکنم بلند شو!
سولینا زیر ل*ب میگوید:
- بریتانی زود از اینجا برو، لطفاً!
بریتانی سیل اشکهایش جاری میشود و به طرف آلب میرود و میگوید:
- تو چهطور آدمی هستی؟ چرا اجازه میدی خواهر سولینام رو مجازات کنن؟ چهطور میتونی اینقدر سنگ دل باشی؟ خواهر سولینا بیگناهه. اون آزارش به کسی نرسیده!
بریتانی به پاهای آلب میافتد و درحالیکه بلندبلند میگریستد ادامه میدهد:
- برادر، ازت خواهش میکنم این کار رو نکن؛ اون بیگناهه. ناتالی اون شب توی اتاقش داشت برای کنیزها میگفت که من توی حرمسرای سرورم بودم. به ارواح خاک مامان راست میگم، خواهش میکنم نذار سولینا رو مجازات کنن!
سولینا لبخندی بر روی ل*بهایش طرح میبندد، از اینکه بریتانی بیگناهیاش را ثابت کرده است خیلی خوشحال است آلب همچنان پشیمان شده است، ناتالی مندوزا بلندی لباسش را در دستانش میگیرد و از میان کنیزها بیرون میآید و میگوید:
- سرورم، بریتانی بچهست، اون داره دروغ میگه. میخواد سولینا رو نجات بده خواهش میکنم حرفش رو باور نکن، اون داره به من تهمت میزنه!
آلب شلاق را از دست کنیز میگیرد و چند بار به تن ناتالی میزند و میگوید:
- چهطور میتونی به من دروغ بگی؟ چهطور میتونی توی چشمهای من نگاه کنی و گناهت رو گر*دن سولینا بندازی؟ بهخاطر تو سولینا که بیگناه بود رو مجازات کردم!
بریتانی از شدتِ دردِ شلاق، جیغ میزند و میگوید:
- سرورم، من رو عفو کن. به جان شما قسم من بیگناهم، من کاری نکردم!
آلب شلاق را بر روی زمین میاندازد و ل*ب میزند:
- این کنیز رو از عمارت بیرون کنین، دلم نمیخواد حتی چشمم به چشمش بیافته!
ناتالی مندوزا دستانش را بر روی زمین میگذارد و به سختی برمیخیزد و آرامآرام به سوی آلب گام برمیدارد و به پاهایش میافتد و میگوید:
- سرورم، لطفاً من رو عفو کن. خواهش میکنم من رو از عمارت بیرون نکن!ش من پدر و مادرم مُرده کسی رو ندارم!
آلب عصبانی میشود و ناتالی را هُل میدهد و فریاد میزند:
- ماری که یه بار نیش بزنه بار بعدی میکشه، هرگز به کسی فرصت دوباره نمیدم!
کریستینا آکهوا وسایلهای ناتالی مندوزا را جلویش میاندازد و ل*ب میزند:
- زود باش، مگه نمیشنوی سرورم چی میگه؟
ناتالی گریهاش شدت میگیرد، پاهایِ آلب را رها میکند و میگوید:
- وعدهی دروغی دادی، خام حرفهات شدم. دلم رو شکستی، یه روز خوش نمیبینی پادشاه آلب کریستین بایتگ!
آلب بلند قهقهه میزند و میگوید:
- آخ ناتالی، آخ، انگار این حرف تا حالا به گوشت نخورده که میگن، به دعای گربه سیاه بارون نمیباره!