پارت_09
دکتر سلیمی زخمم رو تمیز کرد و پماد آنتیبیوتیک بهش زد و با باند استریل زخمم رو پانسمان کرد و گفت:
- این پماد رو میزارم اینجا هر روز دوبار به زخمت بزن و با باند استریل شده زخمت رو پانسمان کن.
-ممنونم دکتر فقط ممکنه من هاری بگیرم؟
دکتر خندید و گفت:
-نه نگران نباش الآن بهت آمپول میزنم.
دکتر آستین مانتوم رو بالا زد و آمپول رو از یه شیشه کوچیک پر کرد و چند لحظه بعد فرد کرد تو بازوم، بعد از اینکه آمپول رو تزریق کرد گفت:
- خب دخترم کار من دیگه تموم شد با اجازهات من میرم مراقب خودت باش.
-خیلی ممنونم دکتر، اگه زحمتی نیست قبل از رفتن زخم پیشونی ساغر رو هم پانسمان کن.
دکتر چشمی گفت و از اتاقم رفت بیرون.
***
*ساغر*
ساعت نه شب بود و پشت یه درخت روبه روی در خروجی آسایشگاه ایستاده بودم منتظر دریا، دلم میخواست زود بیاد بیرون و کارش رو یک سره کنم دخترهی فاسد، بیست و شش سالش بیشتر نیست اما با این سن کمش جوری سیروس رو گرفته تو مشتش که نتونه جُم بخوره، هیچی نداره این دخترهی ع*و*ضی به جز یه خوشگلیه حال بههمزن و چشمهای آبی، البته به سیروس هم جوری میرسه که سیروس حاضر نیست ولش کنه؛ چطور به خودش جرأت میده به من سیلی بزنه معلومه هنوز اون روی منو ندیده که همیچین غلطی کرد.
خیلی شورش رو در آورده و توی همه چیز دخالت میکنه همیشه آتیش بیار معرکه میشه و سیروس رو به جون ما میندازه؛ "سیروس" واسه اونم دارم پیرمرد کفتار! قبل از رفتنم حال جفتشون رو میگیرم!
خیابون شلوغ بود و آدم های زیادی در حال رفت و آمد بودن.
برای اینکه کسی نشناستم ماسک و عینکطبی زده بودم.
من برای آدم کشتن نه یه کوچهی تاریک میخواستم نه خلوت، من اگه میخواستم توی شلوغی جوری آدم میکشتم که حتی اون آدم خودشم بهم شک نکنه؛ توی همین افکار بودم که دیدم دریا داره با گوشی حرف میزنه و با خنده میاد بیرون، خودم رو کامل پشت تنهی درخت مخفی کردم.
دریا از در آسایشگاه اومد بیرون و رفت سوار ماشینش شد.
یه بار دیگه ماسکم رو روی صورتم مرتب کردم و از پشت درخت اومدم بیرون، دریا ماشینش رو روشن کرد، سریع سوار ماشین شدم و روی صندلی جلو نشستم.
دریا با دیدنم تعجب کرد و گفت:
- تو دیگه کی هستی، چی میخوای؟
بدون حرف زدن باهاش قفل در رو زدم و درهای ماشین قفل شد تا دریا خواست واکنشی نشون بده که سوییچ ماشین رو در آوردم و نور گیر رو کشیدم.
پستفطرت از ترس نفس نفس میزد.
چاقوم رو از جیبم در آوردم و تا دریا دهنش رو باز کرد که جیغ بزنه، چاقو رو فرو کردم تو شکمش و در آوردم دوباره فرو کردم توی شکمش، مطمئن بودم میمیره.
دریا از شدت درد صورتش مچاله شد و آروم آروم چشماشو بست؛ چاقوم رو از بدنش کشیدم بیرون و گذاشتم توی جیبم و شروع کردم به در آوردن طلا و جواهراتش.
#ققنوس_نحس
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
دکتر سلیمی زخمم رو تمیز کرد و پماد آنتیبیوتیک بهش زد و با باند استریل زخمم رو پانسمان کرد و گفت:
- این پماد رو میزارم اینجا هر روز دوبار به زخمت بزن و با باند استریل شده زخمت رو پانسمان کن.
-ممنونم دکتر فقط ممکنه من هاری بگیرم؟
دکتر خندید و گفت:
-نه نگران نباش الآن بهت آمپول میزنم.
دکتر آستین مانتوم رو بالا زد و آمپول رو از یه شیشه کوچیک پر کرد و چند لحظه بعد فرد کرد تو بازوم، بعد از اینکه آمپول رو تزریق کرد گفت:
- خب دخترم کار من دیگه تموم شد با اجازهات من میرم مراقب خودت باش.
-خیلی ممنونم دکتر، اگه زحمتی نیست قبل از رفتن زخم پیشونی ساغر رو هم پانسمان کن.
دکتر چشمی گفت و از اتاقم رفت بیرون.
***
*ساغر*
ساعت نه شب بود و پشت یه درخت روبه روی در خروجی آسایشگاه ایستاده بودم منتظر دریا، دلم میخواست زود بیاد بیرون و کارش رو یک سره کنم دخترهی فاسد، بیست و شش سالش بیشتر نیست اما با این سن کمش جوری سیروس رو گرفته تو مشتش که نتونه جُم بخوره، هیچی نداره این دخترهی ع*و*ضی به جز یه خوشگلیه حال بههمزن و چشمهای آبی، البته به سیروس هم جوری میرسه که سیروس حاضر نیست ولش کنه؛ چطور به خودش جرأت میده به من سیلی بزنه معلومه هنوز اون روی منو ندیده که همیچین غلطی کرد.
خیلی شورش رو در آورده و توی همه چیز دخالت میکنه همیشه آتیش بیار معرکه میشه و سیروس رو به جون ما میندازه؛ "سیروس" واسه اونم دارم پیرمرد کفتار! قبل از رفتنم حال جفتشون رو میگیرم!
خیابون شلوغ بود و آدم های زیادی در حال رفت و آمد بودن.
برای اینکه کسی نشناستم ماسک و عینکطبی زده بودم.
من برای آدم کشتن نه یه کوچهی تاریک میخواستم نه خلوت، من اگه میخواستم توی شلوغی جوری آدم میکشتم که حتی اون آدم خودشم بهم شک نکنه؛ توی همین افکار بودم که دیدم دریا داره با گوشی حرف میزنه و با خنده میاد بیرون، خودم رو کامل پشت تنهی درخت مخفی کردم.
دریا از در آسایشگاه اومد بیرون و رفت سوار ماشینش شد.
یه بار دیگه ماسکم رو روی صورتم مرتب کردم و از پشت درخت اومدم بیرون، دریا ماشینش رو روشن کرد، سریع سوار ماشین شدم و روی صندلی جلو نشستم.
دریا با دیدنم تعجب کرد و گفت:
- تو دیگه کی هستی، چی میخوای؟
بدون حرف زدن باهاش قفل در رو زدم و درهای ماشین قفل شد تا دریا خواست واکنشی نشون بده که سوییچ ماشین رو در آوردم و نور گیر رو کشیدم.
پستفطرت از ترس نفس نفس میزد.
چاقوم رو از جیبم در آوردم و تا دریا دهنش رو باز کرد که جیغ بزنه، چاقو رو فرو کردم تو شکمش و در آوردم دوباره فرو کردم توی شکمش، مطمئن بودم میمیره.
دریا از شدت درد صورتش مچاله شد و آروم آروم چشماشو بست؛ چاقوم رو از بدنش کشیدم بیرون و گذاشتم توی جیبم و شروع کردم به در آوردن طلا و جواهراتش.
کد:
دکتر سلیمی زخمم رو تمیز کرد و پماد آنتیبیوتیک بهش زد و با باند استریل زخمم رو پانسمان کرد و گفت:
- این پماد رو میزارم اینجا هر روز دوبار به زخمت بزن و با باند استریل شده زخمت رو پانسمان کن.
-ممنونم دکتر فقط ممکنه من هاری بگیرم؟
دکتر خندید و گفت:
-نه نگران نباش الآن بهت آمپول میزنم.
دکتر آستین مانتوم رو بالا زد و آمپول رو از یه شیشه کوچیک پر کرد و چند لحظه بعد فرد کرد تو بازوم، بعد از اینکه آمپول رو تزریق کرد گفت:
- خب دخترم کار من دیگه تموم شد با اجازهات من میرم مراقب خودت باش.
-خیلی ممنونم دکتر، اگه زحمتی نیست قبل از رفتن زخم پیشونی ساغر رو هم پانسمان کن.
دکتر چشمی گفت و از اتاقم رفت بیرون.
***
*ساغر*
ساعت نه شب بود و پشت یه درخت روبه روی در خروجی آسایشگاه ایستاده بودم منتظر دریا، دلم میخواست زود بیاد بیرون و کارش رو یک سره کنم دخترهی فاسد، بیست و شش سالش بیشتر نیست اما با این سن کمش جوری سیروس رو گرفته تو مشتش که نتونه جُم بخوره، هیچی نداره این دخترهی ع*و*ضی به جز یه خوشگلیه حال بههمزن و چشمهای آبی، البته به سیروس هم جوری میرسه که سیروس حاضر نیست ولش کنه؛ چطور به خودش جرأت میده به من سیلی بزنه معلومه هنوز اون روی منو ندیده که همیچین غلطی کرد.
خیلی شورش رو در آورده و توی همه چیز دخالت میکنه همیشه آتیش بیار معرکه میشه و سیروس رو به جون ما میندازه؛ "سیروس" واسه اونم دارم پیرمرد کفتار! قبل از رفتنم حال جفتشون رو میگیرم!
خیابون شلوغ بود و آدم های زیادی در حال رفت و آمد بودن.
برای اینکه کسی نشناستم ماسک و عینکطبی زده بودم.
من برای آدم کشتن نه یه کوچهی تاریک میخواستم نه خلوت، من اگه میخواستم توی شلوغی جوری آدم میکشتم که حتی اون آدم خودشم بهم شک نکنه؛ توی همین افکار بودم که دیدم دریا داره با گوشی حرف میزنه و با خنده میاد بیرون، خودم رو کامل پشت تنهی درخت مخفی کردم.
دریا از در آسایشگاه اومد بیرون و رفت سوار ماشینش شد.
یه بار دیگه ماسکم رو روی صورتم مرتب کردم و از پشت درخت اومدم بیرون، دریا ماشینش رو روشن کرد، سریع سوار ماشین شدم و روی صندلی جلو نشستم.
دریا با دیدنم تعجب کرد و گفت:
- تو دیگه کی هستی، چی میخوای؟
بدون حرف زدن باهاش قفل در رو زدم و درهای ماشین قفل شد تا دریا خواست واکنشی نشون بده که سوییچ ماشین رو در آوردم و نور گیر رو کشیدم.
پستفطرت از ترس نفس نفس میزد.
چاقوم رو از جیبم در آوردم و تا دریا دهنش رو باز کرد که جیغ بزنه، چاقو رو فرو کردم تو شکمش و در آوردم دوباره فرو کردم توی شکمش، مطمئن بودم میمیره.
دریا از شدت درد صورتش مچاله شد و آروم آروم چشماشو بست؛ چاقوم رو از بدنش کشیدم بیرون و گذاشتم توی جیبم و شروع کردم به در آوردن طلا و جواهراتش.
#ققنوس_نحس
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر: