-من خوب هستم.
راوود کاغذی به سمت رازانا گرفت.
-این نامه از طرف پدر هست. در روزهای پایانی عمرش برای تو نوشت.
اشک در چشمان رازانا حلقه میزند و نامه را همانند یک شیء با ارزش از دست راوود میگیرد و با دست لرزان نامه را باز کرد. هر خطی از آن نامه را که میخواند چشمانش بیشتر گرد میشد.
(رازانای عزیزم!
حالا که تو این نامه را میخوانی شاید من دیگر در این دنیا نباشم! ولی بدان که تا آخرین نفسم به یادت بودم. دلم میخواست خودم این واقعیت را به تو بگویم. و از تو طلب بخشش کنم.
داستان به زمانی برمیگردد که من از سر انتقام تو را از برادرم دزدیدم! من همیشه گله مند بودم که چرا برادرم که پدر واقعیه تو هست جانشین و امپراطور شد. برادرم همیشه از من جلو تر بود و پدرم او را بیشتر از من دوست داشت.
همیشه بهترین چیزها برای او بود. بزرگترین اتاق قصر، بهترین معلمها، بهترین امکانات و هر چیز که بگویی.
ما بزرگ شدیم و هر دو عاشق شدیم. او عاشق دختر وزیر شده بود و من عاشق دختری از سطح پایین جامعه شده بودم.
پدرم با ازدواج برادرم موافقت کرد ولی وقتی من مسئله عشقم را مطرح کردم در قصر قشقرق به پا کرد. باز هم برادرم به چیزی که میخواست رسید ولی پدرم میخواست مانع از رسیدن من به عشقم شود. اصرارها و پا فشاریهای من ادامه داشت و پدرم توجهی به خواستههایم نمیکرد.
او برادرم را جانشین خودش کرد چون میگفت من کله شق هستم. و از طرفی کویات تازه به دنیا آمده بود و به حتم سلطنت بدون وارث نمیماند
تا اینکه بعد از جنگ برای آزادی اسیران جنگی سانراب درخواست کرد پدرم یکی از پسرانش را به عنوان پیشکش به سانراب بفرستد. و مثل همیشه من بودم که قربانی میشدم.
ولی دیگر نمیخواستم قربانی باشم و طی یک نقشه برنامه ریزی شده با کسی که دوستش داشتم فرار کردیم.
راوود یک سال داشت که خبر دار شدیم برادرم صاحب یک فرزند دختر شده است. انتقام و حرص و طمع جلوی چشمانم را گرفت. و تو را برای همیشه از پدر و مادرت جدا کردم. درست فهمیدی. من عمویت هستم و پادشاه سابق پدر تو بود. تو و کویات هم خواهر و برادر هستید.
ولی این را باور کن که من تو را اندازه راوود دوست داشتم.
تو با اینکه فرزند واقعیم نبودی اما همیشه مجبور بودی تاوان کارهای مرا پس بدهی. رازانا امیدوارم مرا ببخشی! میدانم سزاوار این هستم که از من متنفر باشی. ولی لطفا مرا ببخش.
#انجمن_تک_رمان
#ونیس_امیر_خانی
#دو_امپراطور_و_یک_ملکه
راوود کاغذی به سمت رازانا گرفت.
-این نامه از طرف پدر هست. در روزهای پایانی عمرش برای تو نوشت.
اشک در چشمان رازانا حلقه میزند و نامه را همانند یک شیء با ارزش از دست راوود میگیرد و با دست لرزان نامه را باز کرد. هر خطی از آن نامه را که میخواند چشمانش بیشتر گرد میشد.
(رازانای عزیزم!
حالا که تو این نامه را میخوانی شاید من دیگر در این دنیا نباشم! ولی بدان که تا آخرین نفسم به یادت بودم. دلم میخواست خودم این واقعیت را به تو بگویم. و از تو طلب بخشش کنم.
داستان به زمانی برمیگردد که من از سر انتقام تو را از برادرم دزدیدم! من همیشه گله مند بودم که چرا برادرم که پدر واقعیه تو هست جانشین و امپراطور شد. برادرم همیشه از من جلو تر بود و پدرم او را بیشتر از من دوست داشت.
همیشه بهترین چیزها برای او بود. بزرگترین اتاق قصر، بهترین معلمها، بهترین امکانات و هر چیز که بگویی.
ما بزرگ شدیم و هر دو عاشق شدیم. او عاشق دختر وزیر شده بود و من عاشق دختری از سطح پایین جامعه شده بودم.
پدرم با ازدواج برادرم موافقت کرد ولی وقتی من مسئله عشقم را مطرح کردم در قصر قشقرق به پا کرد. باز هم برادرم به چیزی که میخواست رسید ولی پدرم میخواست مانع از رسیدن من به عشقم شود. اصرارها و پا فشاریهای من ادامه داشت و پدرم توجهی به خواستههایم نمیکرد.
او برادرم را جانشین خودش کرد چون میگفت من کله شق هستم. و از طرفی کویات تازه به دنیا آمده بود و به حتم سلطنت بدون وارث نمیماند
تا اینکه بعد از جنگ برای آزادی اسیران جنگی سانراب درخواست کرد پدرم یکی از پسرانش را به عنوان پیشکش به سانراب بفرستد. و مثل همیشه من بودم که قربانی میشدم.
ولی دیگر نمیخواستم قربانی باشم و طی یک نقشه برنامه ریزی شده با کسی که دوستش داشتم فرار کردیم.
راوود یک سال داشت که خبر دار شدیم برادرم صاحب یک فرزند دختر شده است. انتقام و حرص و طمع جلوی چشمانم را گرفت. و تو را برای همیشه از پدر و مادرت جدا کردم. درست فهمیدی. من عمویت هستم و پادشاه سابق پدر تو بود. تو و کویات هم خواهر و برادر هستید.
ولی این را باور کن که من تو را اندازه راوود دوست داشتم.
تو با اینکه فرزند واقعیم نبودی اما همیشه مجبور بودی تاوان کارهای مرا پس بدهی. رازانا امیدوارم مرا ببخشی! میدانم سزاوار این هستم که از من متنفر باشی. ولی لطفا مرا ببخش.
کد:
-من خوب هستم.
راوود کاغذی به سمت رازانا گرفت.
-این نامه از طرف پدر هست. در روزهای پایانی عمرش برای تو نوشت.
اشک در چشمان رازانا حلقه میزند و نامه را همانند یک شیء با ارزش از دست راوود میگیرد و با دست لرزان نامه را باز کرد. هر خطی از آن نامه را که میخواند چشمانش بیشتر گرد میشد.
(رازانای عزیزم!
حالا که تو این نامه را میخوانی شاید من دیگر در این دنیا نباشم! ولی بدان که تا آخرین نفسم به یادت بودم. دلم میخواست خودم این واقعیت را به تو بگویم. و از تو طلب بخشش کنم.
داستان به زمانی برمیگردد که من از سر انتقام تو را از برادرم دزدیدم! من همیشه گله مند بودم که چرا برادرم که پدر واقعیه تو هست جانشین و امپراطور شد. برادرم همیشه از من جلو تر بود و پدرم او را بیشتر از من دوست داشت.
همیشه بهترین چیزها برای او بود. بزرگترین اتاق قصر، بهترین معلمها، بهترین امکانات و هر چیز که بگویی.
ما بزرگ شدیم و هر دو عاشق شدیم. او عاشق دختر وزیر شده بود و من عاشق دختری از سطح پایین جامعه شده بودم.
پدرم با ازدواج برادرم موافقت کرد ولی وقتی من مسئله عشقم را مطرح کردم در قصر قشقرق به پا کرد. باز هم برادرم به چیزی که میخواست رسید ولی پدرم میخواست مانع از رسیدن من به عشقم شود. اصرارها و پا فشاریهای من ادامه داشت و پدرم توجهی به خواستههایم نمیکرد.
او برادرم را جانشین خودش کرد چون میگفت من کله شق هستم. و از طرفی کویات تازه به دنیا آمده بود و به حتم سلطنت بدون وارث نمیماند
تا اینکه بعد از جنگ برای آزادی اسیران جنگی سانراب درخواست کرد پدرم یکی از پسرانش را به عنوان پیشکش به سانراب بفرستد. و مثل همیشه من بودم که قربانی میشدم.
ولی دیگر نمیخواستم قربانی باشم و طی یک نقشه برنامه ریزی شده با کسی که دوستش داشتم فرار کردیم.
راوود یک سال داشت که خبر دار شدیم برادرم صاحب یک فرزند دختر شده است. انتقام و حرص و طمع جلوی چشمانم را گرفت. و تو را برای همیشه از پدر و مادرت جدا کردم. درست فهمیدی. من عمویت هستم و پادشاه سابق پدر تو بود. تو و کویات هم خواهر و برادر هستید.
ولی این را باور کن که من تو را اندازه راوود دوست داشتم.
تو با اینکه فرزند واقعیم نبودی اما همیشه مجبور بودی تاوان کارهای مرا پس بدهی. رازانا امیدوارم مرا ببخشی! میدانم سزاوار این هستم که از من متنفر باشی. ولی لطفا مرا ببخش.
#ونیس_امیر_خانی
#دو_امپراطور_و_یک_ملکه