- تاریخ ثبتنام
- 2022-08-08
- نوشتهها
- 510
- لایکها
- 2,124
- امتیازها
- 73
- محل سکونت
- میان خیال خاطرات💫
- کیف پول من
- 14,745
- Points
- 804
روزها خیلی سریع گذشت و روزی آمد که ورق دیگری از کتابی که سرنوشت برایش نوشته، رقم خورد. روز عروس شدن و همچنین ملکه شدنش. کاش زندگی جور دیگری رقم میخورد! کاش بهجای هاکان وارد حجله کویات میشد!
- ملکه، آماده شدهاید.
لباس زیبا و طلایی رنگ سانرابی به تنش کردهاند و آرایشگری روی صورت رازانا کار کرده است. و روی موهایش تاج بزرگ طلا و یاقوت گذاشتهاند.
طلا و جواهرات زیادی هم بر سر و گوشش آویختهاند و همین سبب شده است تا زیاد راحت نباشد.
در کل با اینکه آن روز را دوست نداشت؛ ولی چهرهاش زیباتر و دوستداشتنیتر از همیشه شده است.
چه فکر میکرد که یک دختر کشاورز، ملکهی کشوری شود که قدرتمندترین کشور و جزو دهکشور پیشرفته جهان است؟
با لباس مخصوص ملکه حرکت کرد و سی خدمتکار پشت سر آمدند. وارد تالار پانصد متری قصر شد.
- ملکه رازانا وارد میشوند.
- فرمانروا، ملکه، لطفاً در جایگاه مخصوص قرار بگیرید.
رازانا روی تشک گلدوزی شدهی ابریشمی روی زانوهایش نشست و دستانش را روی هم گذاشته و مقابل صورتش گرفت.
به هاکان نگاه کرد. جذابتر شده است. نلرزیدن قلبش کلافهاش کرده است. چه میشد اگر مانند دیگر دختران با مرد رویاهایش وارد زندگیاش میشد؟
- دوشیزه شاهزاده رازانا، فرزند شاهزاده کیها، عموزاده پادشاه کویات، از خوانواده سلطنتی سامتایان، آیا حاضرید همسر اعلیحضرت، فرمانروای بزرگ سرزمین سانراب شوید؟ آیا میخواهید همسر فرمانروای بزرگ سانراب و ملکه ویشوید و تا آخر عمر پیش ایشان باشید؟
همه منتظر به دهانش چشم دوختند. گویا دهانش را دوختهاند. ناگهان فکری به ذهنش رسید، چرا نه نگوید؟ چرا خود راخلاص نکند؟ بعد از نه گفتنش چه میشود؟ خب او قطعا مال کویات نمیشود پس نباید مال دیگری شود.
تا د*ه*ان باز کرد، چهرهی عبوس کویات جلوی چشمانش آمد. اگر رازانا نه بگوید هاکان بزرگ، خشمگین میشود و به کشورش حمله میکند و کویات پدر و برادرش را میکشد. حتی معلوم نیست چه بلایی سر خود رازانا بیاید.
- من شاهزاده رازانا، فرزند شاهزاده کیها، عموزاده پادشاه کویات، از خوانوادهی سلطنتی سامتایان، حاضر هستم همسر اعلیحضرت، فرمانروای بزرگ سرزمین سانراب شوم. من میخواهم همسر فرمانروای بزرگ سانراب و ملکه ویشوم و تا آخر عمر پیش ایشان باشم.
#انجمن_تک_رمان
#دو_امپراطور_و_یک_ملکه
#ونیس_امیر_خانی
- ملکه، آماده شدهاید.
لباس زیبا و طلایی رنگ سانرابی به تنش کردهاند و آرایشگری روی صورت رازانا کار کرده است. و روی موهایش تاج بزرگ طلا و یاقوت گذاشتهاند.
طلا و جواهرات زیادی هم بر سر و گوشش آویختهاند و همین سبب شده است تا زیاد راحت نباشد.
در کل با اینکه آن روز را دوست نداشت؛ ولی چهرهاش زیباتر و دوستداشتنیتر از همیشه شده است.
چه فکر میکرد که یک دختر کشاورز، ملکهی کشوری شود که قدرتمندترین کشور و جزو دهکشور پیشرفته جهان است؟
با لباس مخصوص ملکه حرکت کرد و سی خدمتکار پشت سر آمدند. وارد تالار پانصد متری قصر شد.
- ملکه رازانا وارد میشوند.
- فرمانروا، ملکه، لطفاً در جایگاه مخصوص قرار بگیرید.
رازانا روی تشک گلدوزی شدهی ابریشمی روی زانوهایش نشست و دستانش را روی هم گذاشته و مقابل صورتش گرفت.
به هاکان نگاه کرد. جذابتر شده است. نلرزیدن قلبش کلافهاش کرده است. چه میشد اگر مانند دیگر دختران با مرد رویاهایش وارد زندگیاش میشد؟
- دوشیزه شاهزاده رازانا، فرزند شاهزاده کیها، عموزاده پادشاه کویات، از خوانواده سلطنتی سامتایان، آیا حاضرید همسر اعلیحضرت، فرمانروای بزرگ سرزمین سانراب شوید؟ آیا میخواهید همسر فرمانروای بزرگ سانراب و ملکه ویشوید و تا آخر عمر پیش ایشان باشید؟
همه منتظر به دهانش چشم دوختند. گویا دهانش را دوختهاند. ناگهان فکری به ذهنش رسید، چرا نه نگوید؟ چرا خود راخلاص نکند؟ بعد از نه گفتنش چه میشود؟ خب او قطعا مال کویات نمیشود پس نباید مال دیگری شود.
تا د*ه*ان باز کرد، چهرهی عبوس کویات جلوی چشمانش آمد. اگر رازانا نه بگوید هاکان بزرگ، خشمگین میشود و به کشورش حمله میکند و کویات پدر و برادرش را میکشد. حتی معلوم نیست چه بلایی سر خود رازانا بیاید.
- من شاهزاده رازانا، فرزند شاهزاده کیها، عموزاده پادشاه کویات، از خوانوادهی سلطنتی سامتایان، حاضر هستم همسر اعلیحضرت، فرمانروای بزرگ سرزمین سانراب شوم. من میخواهم همسر فرمانروای بزرگ سانراب و ملکه ویشوم و تا آخر عمر پیش ایشان باشم.
کد:
روزها خیلی سریع گذشت و روزی آمد که ورق دیگری از کتابی که سرنوشت برایش نوشته، رقم خورد. روز عروس شدن و همچنین ملکه شدنش. کاش زندگی جور دیگری رقم میخورد! کاش بهجای هاکان وارد حجله کویات میشد!
- ملکه، آماده شدهاید.
لباس زیبا و طلایی رنگ سانرابی به تنش کردهاند و آرایشگری روی صورت رازانا کار کرده است. و روی موهایش تاج بزرگ طلا و یاقوت گذاشتهاند.
طلا و جواهرات زیادی هم بر سر و گوشش آویختهاند و همین سبب شده است تا زیاد راحت نباشد.
در کل با اینکه آن روز را دوست نداشت؛ ولی چهرهاش زیباتر و دوستداشتنیتر از همیشه شده است.
چه فکر میکرد که یک دختر کشاورز، ملکهی کشوری شود که قدرتمندترین کشور و جزو دهکشور پیشرفته جهان است؟
با لباس مخصوص ملکه حرکت کرد و سی خدمتکار پشت سر آمدند. وارد تالار پانصد متری قصر شد.
- ملکه رازانا وارد میشوند.
- فرمانروا، ملکه، لطفاً در جایگاه مخصوص قرار بگیرید.
رازانا روی تشک گلدوزی شدهی ابریشمی روی زانوهایش نشست و دستانش را روی هم گذاشته و مقابل صورتش گرفت.
به هاکان نگاه کرد. جذابتر شده است. نلرزیدن قلبش کلافهاش کرده است. چه میشد اگر مانند دیگر دختران با مرد رویاهایش وارد زندگیاش میشد؟
- دوشیزه شاهزاده رازانا، فرزند شاهزاده کیها، عموزاده پادشاه کویات، از خوانواده سلطنتی سامتایان، آیا حاضرید همسر اعلیحضرت، فرمانروای بزرگ سرزمین سانراب شوید؟ آیا میخواهید همسر فرمانروای بزرگ سانراب و ملکه ویشوید و تا آخر عمر پیش ایشان باشید؟
همه منتظر به دهانش چشم دوختند. گویا دهانش را دوختهاند. ناگهان فکری به ذهنش رسید، چرا نه نگوید؟ چرا خود راخلاص نکند؟ بعد از نه گفتنش چه میشود؟ خب او قطعا مال کویات نمیشود پس نباید مال دیگری شود.
تا د*ه*ان باز کرد، چهرهی عبوس کویات جلوی چشمانش آمد. اگر رازانا نه بگوید هاکان بزرگ، خشمگین میشود و به کشورش حمله میکند و کویات پدر و برادرش را میکشد. حتی معلوم نیست چه بلایی سر خود رازانا بیاید.
- من شاهزاده رازانا، فرزند شاهزاده کیها، عموزاده پادشاه کویات، از خوانوادهی سلطنتی سامتایان، حاضر هستم همسر اعلیحضرت، فرمانروای بزرگ سرزمین سانراب شوم. من میخواهم همسر فرمانروای بزرگ سانراب و ملکه ویشوم و تا آخر عمر پیش ایشان باشم.
#دو_امپراطور_و_یک_ملکه
#ونیس_امیر_خانی
آخرین ویرایش توسط مدیر: