• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

کامل شده دلنوشته فراموشی | @catbird♡ کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع ساعت دار
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 857
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,116
Points
357
negar_۲۰۲۱۱۰۰۶_۱۴۳۶۵۴_eiuk.png
نام دلنوشته: فراموشی
ژانر: تراژدی
نویسنده: catbird
ویراستار: Pegah.a
مقدمه: هنگام طلوع خورشید و آغاز فروغ، چشمانم به ساعت دیواری دوخته می‌شوند. زیر ل*ب با خود تا عدد سه می‌شمارم. سه ثانیه از کرورها ثانیه‌ای که به زیستن مشغول هستم گذشته؛ اما ل*ب‌های من به خنده مهمان نشده است. همچنان چهره‌ای عبوس، چشمان گود افتاده و ماهیچه‌های دهانی که به سمت پایین خم شده است؛ مهمان صورتم است‌. آه! ده ثانیه شد و من خبر ندارم که پس از این ده ثانیه، زیستنم پنج قرن ادامه می‌یابد یا پنج ثانیه. خبر دارم که ثانیه‌ای دیگر جزء‌ وقایع زندگی‌ام محسوب می‌شود؟ ثانیه‌ها به‌سرعت برق و باد می‌گذرند و مانند گردبادی مرا گیج می‌کنند؛ اما همچنان صورتم، میزبان چهره‌ای عبوس است. پس از سالیان سال به پایین خم کردن آن ماهیچه‌ها دیگر به سمت بالا نمی‌آیند. خبر ندارم تکان خوردن عقربه‌های بعدی ساعت دیواری را در تیله‌‌ی چشمانم نظاره‌گر هستم یا ثانیه‌ای دیگر وجود ندارد؛ اما بازهم دچار احساس زیبایی به نام.‌.. یاد نمی‌آید؛ فراموشش کرده‌ام. چه می‌نامیدم‌اش؟ لبخند؟! واژه‌ای غریب است؛ واژه‌ای که علی‌رغم گذر طوفانی ثانیه‌ها هنوز با آن آشنا نشده‌ است‌. نگاهی به دیوارهای ترک‌خورده می‌اندازم. به تار عنکبوت‌ها، در نیمه‌باز زنگ‌زده و پالتویی که سال‌‌هاست روی چوب لباسی آویزان شده و خاک گرفته است. فراموش کرده‌ام! این‌ها چه زمانی پدید آمده‌اند؟ این‌جا کجاست؟ از چه زمانی روی این صندلی چوبی نشسته‌‌ام؟ حافظه‌ی خود را از دست داده‌ام. فراموش کرده‌ام. فراموش کرده‌ام در چه زمان و مکانی زندگی می‌کنم. فراموش کرده‌ام. چه کسی هستم. فراموش کرده‌ام چگونه با لبخند به صورت عبوس‌ خود زینت دهم. فراموش کرده‌ام خودم را دوست داشته باشم‌. ذهنم بی‌وقفه در حال به یاد آوردن وقایع است. در بیشه‌ی فراموشی گم گشته‌ام.
کد:
مقدمه: هنگام طلوع خورشید و آغاز فروغ، چشمانم به ساعت دیواری دوخته می‌شوند. زیر ل*ب با خود تا عدد سه می‌شمارم. سه ثانیه از کرورها ثانیه‌ای که به زیستن مشغول هستم گذشته؛ اما ل*ب‌های من به خنده مهمان نشده است. همچنان چهره‌ای عبوس، چشمان گود افتاده و ماهیچه‌های دهانی که به سمت پایین خم شده است؛ مهمان صورتم است‌. آه! ده ثانیه شد و من خبر ندارم که پس از این ده ثانیه، زیستنم پنج قرن ادامه می‌یابد یا پنج ثانیه. خبر دارم که ثانیه‌ای دیگر جزء‌ وقایع زندگی‌ام محسوب می‌شود؟ ثانیه‌ها به‌سرعت برق و باد می‌گذرند و مانند گردبادی مرا گیج می‌کنند؛ اما همچنان صورتم، میزبان چهره‌ای عبوس است. پس از سالیان سال به پایین خم کردن آن ماهیچه‌ها دیگر به سمت بالا نمی‌آیند. خبر ندارم تکان خوردن عقربه‌های بعدی ساعت دیواری را در تیله‌‌ی چشمانم نظاره‌گر هستم یا ثانیه‌ای دیگر وجود ندارد؛ اما بازهم دچار احساس زیبایی به نام.‌.. یاد نمی‌آید؛ فراموشش کرده‌ام. چه می‌نامیدم‌اش؟ لبخند؟! واژه‌ای غریب است؛ واژه‌ای که علی‌رغم گذر طوفانی ثانیه‌ها هنوز با آن آشنا نشده‌ است‌. نگاهی به دیوارهای ترک‌خورده می‌اندازم. به تار عنکبوت‌ها، در نیمه‌باز زنگ‌زده و پالتویی که سال‌‌هاست روی چوب لباسی آویزان شده و خاک گرفته است. فراموش کرده‌ام! این‌ها چه زمانی پدید آمده‌اند؟ این‌جا کجاست؟ از چه زمانی روی این صندلی چوبی نشسته‌‌ام؟ حافظه‌ی خود را از دست داده‌ام. فراموش کرده‌ام. فراموش کرده‌ام در چه زمان و مکانی زندگی می‌کنم. فراموش کرده‌ام. چه کسی هستم. فراموش کرده‌ام چگونه با لبخند به صورت عبوس‌ خود زینت دهم. فراموش کرده‌ام خودم را دوست داشته باشم‌. ذهنم بی‌وقفه در حال به یاد آوردن وقایع است. در بیشه‌ی فراموشی گم گشته‌ام.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,116
Points
357
درمانده و گیج هستم! انگار در لابه‌لای شاخه‌های درختان تنومند بیشه‌ای به اسارت گرفته شده‌ام. این بیشه، فراموشی نامیده می‌شود. دیگر یادم نمی‌آید چند ثانیه گذشته است. هیچ واژه‌ای در ذهنم خوانده و از زبانم شنیده نمی‌شود. زبانم از بر زبان آوردن هر واژه‌ای قاصر شده است. دیگر از حواس پنجگانه‌ام تنها توان شنیدن دارم. مانند کودکی خردسال واژه‌های تازه، هر کدام برایم جهانی دارند. معنای واژه‌ها را به خاطر نمی‌آورم. دیگر دیر شده است. ثانیه‌های بی‌رحم دلشان به رحم نیامد، انتظار نکشیدند و مرا به فراموشی دعوت کرده‌اند. دیگر نمی‌توانم لبخند بزنم. چشمانم کور و زبانم لال شده‌اند. تنها توان شنیدن دارم. فراموش کرده‌ام چگونه تیله‌ی چشمان‌ام را به ساعت دیواری بدوزم. مانند کودکی خردسال، قاصر از هر کاری شده‌ام. یادم نمی‌آید چگونگی انجام کارها را. درمانده‌ام! درست همانند کودکی خردسال که در بیشه‌ای بی‌رحم گم شده است و نام مادرش را به زبان می‌آورد. فراموشی مرا همانند کودکان کرده است؛ اما در بیشه‌ی بی‌رحم فراموشی ناجی‌ای دلسوز نمی‌یابم. گریستن چاره است؛ اما چگونگی انجام هیچ‌کاری را به یاد نمی‌آورم. دیگر برای دوست داشتن خویش دیر شده است. دیگر دوست داشتن را هم همانند لبخند زدن فراموش کرده‌ام.
کد:
درمانده و گیج هستم! انگار در لابه‌لای شاخه‌های درختان تنومند بیشه‌ای به اسارت گرفته شده‌ام. این بیشه، فراموشی نامیده می‌شود. دیگر یادم نمی‌آید چند ثانیه گذشته است. هیچ واژه‌ای در ذهنم خوانده و از زبانم شنیده نمی‌شود. زبانم از بر زبان آوردن هر واژه‌ای قاصر شده است. دیگر از حواس پنجگانه‌ام تنها توان شنیدن دارم. مانند کودکی خردسال واژه‌های تازه، هر کدام برایم جهانی دارند. معنای واژه‌ها را به خاطر نمی‌آورم. دیگر دیر شده است. ثانیه‌های بی‌رحم دلشان به رحم نیامد، انتظار نکشیدند و مرا به فراموشی دعوت کرده‌اند. دیگر نمی‌توانم لبخند بزنم. چشمانم کور و زبانم لال شده‌اند. تنها توان شنیدن دارم. فراموش کرده‌ام چگونه تیله‌ی چشمان‌ام را به ساعت دیواری بدوزم. مانند کودکی خردسال، قاصر از هر کاری شده‌ام. یادم نمی‌آید چگونگی انجام کارها را. درمانده‌ام!  درست همانند کودکی خردسال که در بیشه‌ای بی‌رحم گم شده است و نام مادرش را به زبان می‌آورد. فراموشی مرا همانند کودکان کرده است؛ اما در بیشه‌ی بی‌رحم فراموشی ناجی‌ای دلسوز نمی‌یابم. گریستن چاره است؛ اما چگونگی انجام هیچ‌کاری را به یاد نمی‌آورم. دیگر برای دوست داشتن خویش دیر شده است. دیگر دوست داشتن را هم همانند لبخند زدن فراموش کرده‌ام.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,116
Points
357
ثانیه‌ها! ثانیه‌ها ازشمند بودند‌. کرورها ثانیه‌ها را نفس کشیده‌ام؛ اما به خاطر نمی‌آورم یک ثانیه زندگی را!
دیگر توان خرید آن‌ها را با کرورها سکه از ج*ن*س طلا ندارم. دیگر دیر شده است. ثانیه‌ها تا هنگامی که خود را بی‌ارزش جلوه می‌دهند، ارزشمند هستند. دیگر ثانیه‌ای که با کرورها سکه طلا هم خریده شود ارزشی ندارد. به محض ارزشمند شدن‌شان، من دیگر نمی‌توانم آن‌ها را به خاطر بیاورم، نظاره‌گر باشم و لمس کنم. هنگامی که ارزشمند می‌شوند تنها قابلیت نظاره کردن از مقابل ویترین، افسوس و حسرت خوردن را دارند. در آن ثانیه‌های بی‌ارزش‌نما، لبخند راه‌گشا بود؛ اما فراموشی مقابلم ایستاده بود. آن‌قدر صورتم میزبان چهره‌ای عبوس شد که لبخند پر کشید و غیب شد. در گوشه‌‌های بیشه‌ی فراموشی از یافتن یک لبخند باارزش عاجز هستند. مردم بیشه‌ی فراموشی از هر کاری جز شنیدن عاجز هستند. تنها می‌توانند مانند کودکان خردسال به واژه‌های غریب گوش بدهند؛ اما زبانشان از هرگونه پرسش و پاسخ قاصر است. همانند ارواح سرگردان در بیشه، معلق هستند و به ندای درونی خود گوش می‌دهند
کد:
ثانیه‌ها! ثانیه‌ها ازشمند بودند‌. کرورها ثانیه‌ها را نفس کشیده‌ام؛ اما به خاطر نمی‌آورم یک ثانیه زندگی را!

دیگر توان خرید آن‌ها را با کرورها سکه از ج*ن*س طلا ندارم. دیگر دیر شده است. ثانیه‌ها تا هنگامی که خود را بی‌ارزش جلوه می‌دهند، ارزشمند هستند. دیگر ثانیه‌ای که با کرورها سکه طلا هم خریده شود ارزشی ندارد. به محض ارزشمند شدن‌شان، من دیگر نمی‌توانم آن‌ها را به خاطر بیاورم، نظاره‌گر باشم و لمس کنم. هنگامی که ارزشمند می‌شوند تنها قابلیت نظاره کردن از مقابل ویترین، افسوس و حسرت خوردن را دارند. در آن ثانیه‌های بی‌ارزش‌نما، لبخند راه‌گشا بود؛ اما فراموشی مقابلم ایستاده بود. آن‌قدر صورتم میزبان چهره‌ای عبوس شد که لبخند پر کشید و غیب شد. در گوشه‌‌های بیشه‌ی فراموشی از یافتن یک لبخند باارزش عاجز هستند. مردم بیشه‌ی فراموشی از هر کاری جز شنیدن عاجز هستند. تنها می‌توانند مانند کودکان خردسال به واژه‌های غریب گوش بدهند؛ اما زبانشان از هرگونه پرسش و پاسخ قاصر است. همانند ارواح سرگردان در بیشه، معلق هستند و به ندای درونی خود گوش می‌دهند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,116
Points
357
برای انسانی که جزو مردم بیشه‌ی فراموشی است، تلالو و فروغ خورشید هنگام غروب در ظلمت فرو می‌رود؛ اما هنگام طلوع نیز عرش شلوغه نمیابد. تمام چیزها در خاموشی مطلق فرو می‌رود، همانند سکوت! برای انسانی که فراموشی گرفته است سکوت شعشعه‌ای جنجال‌آمیز است که چشم را ضریر و گوش را در خاموشی فرو می‌برد! شعشعه برای منی که هرچه جز گوش‌هایم قاصر است؛ تهدید خطرناکی محسوب می‌شود. منی که زبانم لال، چشمانم کور و دست و پاهایم فلج و باعث و بانی‌اش فراموشی است. از شاخه‌های درختان افرادی این بیشه می‌گذرم و سرانجام به خلوت‌گاهی می‌رسم که هیچ رهگذری در حال گذر از آن نباشد. گوش می‌دهم به نغمه‌ی بل‌بل، به صدای آبشار زلال و نسیم خنکی که میان درختان افرا می‌دود. به راستی مزد غفلت، غافل بودن است.
غافل از هر جایی سردرگم و سرگردان شدن در بیشه‌ای نافرجام
گاهی تسکین دهد روح و روان را!
گاهی مهمان کند به این چهره‌ی عبوس لبخند را!
گاهی باز کند ابروان درهم رفته و چشمان خونین را!
گاهی یاد دهد به انسان راه دوست داشتن را!
کد:
برای انسانی که جزو مردم بیشه‌ی فراموشی است، تلالو و فروغ خورشید هنگام غروب در ظلمت فرو می‌رود؛ اما هنگام طلوع نیز عرش شلوغه نمیابد. تمام چیزها در خاموشی مطلق فرو می‌رود، همانند سکوت! برای انسانی که فراموشی گرفته است سکوت شعشعه‌ای جنجال‌آمیز است که چشم را ضریر و گوش را در خاموشی فرو می‌برد! شعشعه برای منی که هرچه جز گوش‌هایم قاصر است؛ تهدید خطرناکی محسوب می‌شود. منی که زبانم لال، چشمانم کور و دست و پاهایم فلج و باعث و بانی‌اش فراموشی است. از شاخه‌های درختان افرادی این بیشه می‌گذرم و سرانجام به خلوت‌گاهی می‌رسم که هیچ رهگذری در حال گذر از آن نباشد. گوش می‌دهم به نغمه‌ی بل‌بل، به صدای آبشار زلال و نسیم خنکی که میان درختان افرا می‌دود. به راستی مزد غفلت، غافل بودن است.

غافل از هر جایی سردرگم و سرگردان شدن در بیشه‌ای نافرجام

گاهی تسکین دهد روح و روان را!

گاهی مهمان کند به این چهره‌ی عبوس لبخند را!

گاهی باز کند ابروان درهم رفته و چشمان خونین را!

گاهی یاد دهد به انسان راه دوست داشتن را!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,116
Points
357
روح تسخیر می‌کند بدنم را یا جسم به اسارت می‌گیرد روانم را؟! سردرگم با هزاران پرسش بی‌پاسخ در بیشه‌ی فراموشی مانده‌ام. نیست هدایتی از سوی راهنما مرا!
نیست نجات یافتنی توسط ناجی‌ای مرا‌!
یک‌تنه به اسارت گرفته شده‌ام در بیشه‌ی فراموشی.
مرا نیست هیچ سخنی بر زبانم جز خاموشی.
معلق مانده‌ام میان ارض و فلک. عاجز از هر کاری با ناتوانی گام برمی‌دارم در این بیشه‌ی خاموشی. این بیشه نامی ندارد جز بیشه‌ی فراموشی. مردمانش همانند خودم فارغ از هر دغدغه. آسوده و شاد‌روان مانند زنده‌های مغزمرده. دیگر کسی نیست با عقل و منطق در این شهر مردگان! دیگر کسی نیست مزاحم میان نغمه‌ی پرندگان! ثانیه‌ها جایشان را دادند به آرامش. پریشانی‌ها جایشان را دادند به آسایش. دیگر نیست خاطره‌ای. دیگر نیست هیچ‌گونه تبرئه و توطئه‌ای. مردم شهر فراموشی، تنها فرو می‌روند در اوج خاموشی.
کد:
روح تسخیر می‌کند بدنم را یا جسم به اسارت می‌گیرد روانم را؟! سردرگم با هزاران پرسش بی‌پاسخ در بیشه‌ی فراموشی مانده‌ام. نیست هدایتی از سوی راهنما مرا!

نیست نجات یافتنی توسط ناجی‌ای مرا‌!

یک‌تنه به اسارت گرفته شده‌ام در بیشه‌ی فراموشی.

مرا نیست هیچ سخنی بر زبانم جز خاموشی.

معلق مانده‌ام میان ارض و فلک. عاجز از هر کاری با ناتوانی گام برمی‌دارم در این بیشه‌ی خاموشی. این بیشه نامی ندارد جز بیشه‌ی فراموشی. مردمانش همانند خودم فارغ از هر دغدغه. آسوده و شاد‌روان مانند زنده‌های مغزمرده. دیگر کسی نیست با عقل و منطق در این شهر مردگان! دیگر کسی نیست مزاحم میان نغمه‌ی پرندگان! ثانیه‌ها جایشان را دادند به آرامش. پریشانی‌ها جایشان را دادند به آسایش. دیگر نیست خاطره‌ای. دیگر نیست هیچ‌گونه تبرئه و توطئه‌ای. مردم شهر فراموشی، تنها فرو می‌روند در اوج خاموشی.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,116
Points
357
دیگر ژرفای معنای نقش و نگارها را درک نمی‌کنم. دیگر اعماق معنای سخنان را متوجه نمی‌شوم. تمام آن‌ها در گودال فراموشی به اسارت گرفته شده‌اند. شعشعه‌ای از ژرفای این ظلمت دیده نمی‌شود. دیگر تا عمق بیشه‌ی فراموشی را تاریکی فرا گرفته است. دیگر تنها گوش می‌دهم. معنای هیچ کلمه‌ای برایم آشنا نیست. دیگر نمی‌توانم میزبان لبخند باشم‌. دیگر راه دوست داشتن را به خاطر نمی‌آورم. نقل مکان کرده‌ام به بیشه‌ی فراموشی و می‌کشم انتظار تلالو و پنهان شدن شمس در مغرب و مشرق را. دیگر نیست احساسی که وجود مرا فرا گرفته باشد. در سراسر جسم‌ و روح آرامش و غفلت احساس می‌کنم. دیگر شعشعه‌ای نیست که چشم ضریر مرا بینا کند. نه چشمانم، نه زبانم، نه بینی، دستان و پاهایم هیچ‌کدام آسیب ندیده‌اند؛ اما من نحوه‌ی استفاده از آن‌ها را به فراموشی سپرده‌ام. کنون در این بیشه‌ی فراموشی به صداهای غریب گوش می‌دهم؛ اما زبانم از پرسش و پاسخ قاصر است.
از یاد برده‌ام چگونه سخن گفتن را!
از یاد برده‌ام چگونه تماشا کردن را!
از یاد برده‌ام چگونه حرکت کردن را!
از یاد برده‌ام چگونه اندیشه کردن را!
کد:
دیگر ژرفای معنای نقش و نگارها را درک نمی‌کنم. دیگر اعماق معنای سخنان را متوجه نمی‌شوم. تمام آن‌ها در گودال فراموشی به اسارت گرفته شده‌اند. شعشعه‌ای از ژرفای این ظلمت دیده نمی‌شود. دیگر تا عمق بیشه‌ی فراموشی را تاریکی فرا گرفته است. دیگر تنها گوش می‌دهم. معنای هیچ کلمه‌ای برایم آشنا نیست. دیگر نمی‌توانم میزبان لبخند باشم‌. دیگر راه دوست داشتن را به خاطر نمی‌آورم. نقل مکان کرده‌ام به بیشه‌ی فراموشی و می‌کشم انتظار تلالو و پنهان شدن شمس در مغرب و مشرق را. دیگر نیست احساسی که وجود مرا فرا گرفته باشد. در سراسر جسم‌ و روح آرامش و غفلت احساس می‌کنم. دیگر شعشعه‌ای نیست که چشم ضریر مرا بینا کند. نه چشمانم، نه زبانم، نه بینی، دستان و پاهایم هیچ‌کدام آسیب ندیده‌اند؛ اما من نحوه‌ی استفاده از آن‌ها را به فراموشی سپرده‌ام. کنون در این بیشه‌ی فراموشی به صداهای غریب گوش می‌دهم؛ اما زبانم از پرسش و پاسخ قاصر است.

از یاد برده‌ام چگونه سخن گفتن را!

از یاد برده‌ام چگونه تماشا کردن را!

از یاد برده‌ام چگونه حرکت کردن را!

از یاد برده‌ام چگونه اندیشه کردن را!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,116
Points
357
اغلب در کودکی که گم می‌شدم، فریاد سر می‌دادم برای فرا خواندن ناجی؛ اما از خواص بیشه‌ی بی‌رحم فراموشی، قاصر بودن زبان است. این‌جا، بیشه‌ی فراموشی، بیشه‌ای‌ست که مردم آن با یکدیگر صحبت نمی‌کنند، بوی گل‌های معطر را استشمام نمی‌کنند و همانند عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی حرکت نمی‌کنند. بیشه‌ی فراموشی همان شهر خاموشی است. شهری بی‌ظن گمان! شهری بی‌مهر محبت! شهری که در آن زبان تمام مردم از سخن گفتن قاصر است. شهری که در آن قاصدک به هوا نمی‌رود. شهری که در آن کسی حاجت و آرزو ندارد. شهری که وضع‌ آن به کام هیچ‌کس نیست. شهری مردم آن از عروسک‌ و کودکان عاجزتر هستند. شهری که مردم آن، راه انجام هیچ‌کاری را بر خاطر نمی‌آورند. شهری که در آن هیچ‌کسی متهم و تبرئه نمی‌شود. شهری که شعشعه‌هایش بر خاموشی روی آورده است. شهری که مطلق در ظلمت و خاموشی است. شهری که وقتی به آن وارد می‌شوی هیچ راه خروج نیست و نا‌جی‌ای مانند شهزاده‌ی سوار بر اسب سفید به دادت نمی‌رسند. شهری که مردمش راه عاشق خویش و دیگر بودن را از یاد برده‌اند. این‌جا بیشه‌ی فراموشی و شهر خاموشی است.
کد:
اغلب در کودکی که گم می‌شدم، فریاد سر می‌دادم برای فرا خواندن ناجی؛ اما از خواص بیشه‌ی بی‌رحم فراموشی، قاصر بودن زبان است. این‌جا، بیشه‌ی فراموشی، بیشه‌ای‌ست که مردم آن با یکدیگر صحبت نمی‌کنند، بوی گل‌های معطر را استشمام نمی‌کنند و همانند عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی حرکت نمی‌کنند. بیشه‌ی فراموشی همان شهر خاموشی است. شهری بی‌ظن گمان! شهری بی‌مهر محبت! شهری که در آن زبان تمام مردم از سخن گفتن قاصر است. شهری که در آن قاصدک به هوا نمی‌رود. شهری که در آن کسی حاجت و آرزو ندارد. شهری که وضع‌ آن به کام هیچ‌کس نیست. شهری مردم آن از عروسک‌ و کودکان عاجزتر هستند. شهری که مردم آن، راه انجام هیچ‌کاری را بر خاطر نمی‌آورند. شهری که در آن هیچ‌کسی متهم و تبرئه نمی‌شود. شهری که شعشعه‌هایش بر خاموشی روی آورده است. شهری که مطلق در ظلمت و خاموشی است. شهری که وقتی به آن وارد می‌شوی هیچ راه خروج نیست و نا‌جی‌ای مانند شهزاده‌ی سوار بر اسب سفید به دادت نمی‌رسند. شهری که مردمش راه عاشق خویش و دیگر بودن را از یاد برده‌اند. این‌جا بیشه‌ی فراموشی و شهر خاموشی است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,116
Points
357
تکرار کلمات، ژرفای ارزش آن‌ها را به اندک نمی‌رساند! کرورها بار هم واژه‌ی فراموشی را بازگو کنم؛ ذره‌ای از عمق آن کم نمی‌شود. هزاران‌بار هم کلمه‌ی تنهایی را تکرار کنم؛ ژرفای معنای آن به اندک نمی‌رسد.
قاصر بود زبانم به قدرت قلم روی آوردم.
قاصر بود چشمانم به شعشعه‌ی شمع روی آوردم.
قاصر بود دست و پا‌هایم به نشستن روی آوردم.
قاصر بود عقل و منطقم به قلب و احساس‌ ایمان آوردم.
در بیشه‌ی فراموشی، عقل و منطق معنایی نداشت. تنها راه رهایی از آن شهر تنهایی، احساسات بود. این‌بار نه لبخند، گریستن راه چاره بود. آخرین باری که چشمانم را به اشک دعوت کرده بودم چه زمانی بود؟ بسیار دورتر از لبخند یا نزدیک‌تر؟ به یاد نیاوردم، توجه‌ای نکردم و چشمانم را به ریختن مرواریدهای بی‌رنگ دعوت کردم. میان اشک ریختن‌ها سرانجام خط صاف و بی‌روحی که ل*بم میزبانش شده بود بدل شد به پرانتزی رو به پایین. در شهر فراموشی کلید فرا خواندن شیرینی تلخی بود.
کد:
تکرار کلمات، ژرفای ارزش آن‌ها را به اندک نمی‌رساند! کرورها بار هم واژه‌ی فراموشی را بازگو کنم؛ ذره‌ای از عمق آن کم نمی‌شود. هزاران‌بار هم کلمه‌ی تنهایی را تکرار کنم؛ ژرفای معنای آن به اندک نمی‌رسد.

قاصر بود زبانم به قدرت قلم روی آوردم.

قاصر بود چشمانم به شعشعه‌ی شمع روی آوردم.

قاصر بود دست و پا‌هایم به نشستن روی آوردم.

قاصر بود عقل و منطقم به قلب و احساس‌ ایمان آوردم.

در بیشه‌ی فراموشی، عقل و منطق معنایی نداشت. تنها راه رهایی از آن شهر تنهایی، احساسات بود. این‌بار نه لبخند، گریستن راه چاره بود. آخرین باری که چشمانم را به اشک دعوت کرده بودم چه زمانی بود؟ بسیار دورتر از لبخند یا نزدیک‌تر؟ به یاد نیاوردم، توجه‌ای نکردم و چشمانم را به ریختن مرواریدهای بی‌رنگ دعوت کردم. میان اشک ریختن‌ها سرانجام خط صاف و بی‌روحی که ل*بم میزبانش شده بود بدل شد به پرانتزی رو به پایین. در شهر فراموشی کلید فرا خواندن شیرینی تلخی بود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,116
Points
357
تمام خاطره‌ها با به‌ وجود آمدن آن مروارید‌های بی‌رنگ جان گرفت.
تصاویر سیاه و سفید از خاطره‌های از یاد رفته، رنگ و رو گرفت.
زبانم لال و چشمانم ضریر نبود‌‌. دیگر همانند عروسک‌ و کودکان بی‌عقل و منطق نبودم‌.
گاهی اوقات احساسات، تمام ناتوانی‌ها را به توانایی بدل می‌کند. گاهی اوقات بر عقل و منطق سلطه می‌گیرد و آن را به کار می‌اندازد. گاهی اوقات تفاوت‌ها از ما انسان می‌سازند. گاهی اوقات ناجی ما همین تفاوت‌ها هستند.
گاهی اوقات کشتی نجات همین گریستن‌ها هستند.
همیشه طنزها به پیشواز لبخندها‌ نمی‌روند! گاهی همین گریستن‌ها لبخند را مهمان چهره می‌کنند؛ اما هیچ‌کس خبر ندارد لبخندی که میان گریستن می‌درخشد از کرورها قهقهه ارزشمندترند.
گاهی همین نوارها در ژرفای تاریکی از هزاران شیرینی شیرین‌ترند!
کد:
تمام خاطره‌ها با به‌ وجود آمدن آن مروارید‌های بی‌رنگ جان گرفت.

تصاویر سیاه و سفید از خاطره‌های از یاد رفته، رنگ و رو گرفت.

زبانم لال و چشمانم ضریر نبود‌‌. دیگر همانند عروسک‌ و کودکان بی‌عقل و منطق نبودم‌.

گاهی اوقات احساسات، تمام ناتوانی‌ها را به توانایی بدل می‌کند. گاهی اوقات بر عقل و منطق سلطه می‌گیرد و آن را به کار می‌اندازد. گاهی اوقات تفاوت‌ها از ما انسان می‌سازند. گاهی اوقات ناجی ما همین تفاوت‌ها هستند.

گاهی اوقات کشتی نجات همین گریستن‌ها هستند.

همیشه طنزها به پیشواز لبخندها‌ نمی‌روند! گاهی همین گریستن‌ها لبخند را مهمان چهره می‌کنند؛ اما هیچ‌کس خبر ندارد لبخندی که میان گریستن می‌درخشد از کرورها قهقهه ارزشمندترند.

گاهی همین نوارها در ژرفای تاریکی از هزاران شیرینی شیرین‌ترند!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,116
Points
357
تفاوت‌ها مکمل هم هستند. همدیگر را زیبا می‌کنند و به یکدیگر رنگ و بو می‌بخشند؛ درست همانند قطب‌های غیر همنام آهن‌‌ربا که یکدیگر را جذب می‌کنند.
همیشه معنای تفاوت به معنای اختلاف نیست و گاهی اوقات تفاوت‌ها کنار هم می‌توانند انسان‌ها را از بحران و بیشه‌ی فراموشی نجات دهند.
گاهی تفاوت‌ها با کامل کردن یکدیگر، یک کشتی نجات به مقصد بیشه‌ی فراموشی می‌شوند.
گاهی همین لبخندهای میان گریستن هستند که انسان‌ را از فراموشی نجات می‌دهند.
گاهی اوقات تنها احساسات هستند که انسان را کامل و از فراموشی نجات می‌دهند. گاهی اوقات همین لبخندهای میان گریه و زاری از کرورها قهقهه‌ی پوچ و بی‌معنا ارزشمندتر هستند.
گاهی همین تفاوت‌ها ارزش شادابی را مشخص می‌کنند.
کد:
تفاوت‌ها مکمل هم هستند. همدیگر را زیبا می‌کنند و به یکدیگر رنگ و بو می‌بخشند؛ درست همانند قطب‌های غیر همنام آهن‌‌ربا که یکدیگر را جذب می‌کنند.

همیشه معنای تفاوت به معنای اختلاف نیست و گاهی اوقات تفاوت‌ها کنار هم می‌توانند انسان‌ها را از بحران و بیشه‌ی فراموشی نجات دهند.

گاهی تفاوت‌ها با کامل کردن یکدیگر، یک کشتی نجات به مقصد بیشه‌ی فراموشی می‌شوند.

گاهی همین لبخندهای میان گریستن هستند که انسان‌ را از فراموشی نجات می‌دهند.

گاهی اوقات تنها احساسات هستند که انسان را کامل و از فراموشی نجات می‌دهند. گاهی اوقات همین لبخندهای میان گریه و زاری از کرورها قهقهه‌ی پوچ و بی‌معنا ارزشمندتر هستند.

گاهی همین تفاوت‌ها ارزش شادابی را مشخص می‌کنند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ساعت دار
بالا