• خرید مجموعه داستان های درماندگان ژانر تراژدی و اجتماعی به قلم احمد آذربخش برای خرید کلیک کنید
  • دیو، دیو است؛ انسان، انسان. هاله‌های خاکستری از میان می‌روند؛ این‌جا یا فرشته‌ای و یا شیطان. رمان دیوهای بیگانه اثر آیناز تابش کلیک کنید
  • رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید

دلنوشته دلنوشته‌ی دروغ|Beatifulmoon کاربر انجمن تک‌رمان

  • نویسنده موضوع ساعت دار
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 746
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,230
لایک‌ها
13,218
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
815
Points
354
نام دلنوشته: دروغ
نام نویسنده:Beatifulmoon
ژانر: تراژدی
مقدمه:دروغ!
هی! تو! با تو هستم! تا به حال این کلمه به گوش‌ات خورده است؟ چند بار به این کلمه فکر کردی؟ یک بار؟ دو بار؟ سه بار؟ تو هر روز این کلمه را با رفتارهایت ادا می‌کنی؛ اما چندبار به طعم این کلمه اندیشه کردی؟ تلخ است؟ شیرین است؟ تند است؟ چه مفهومی دارد؟ سود دارد؟ زیان دارد؟ این‌ها را ول کن! چرا ما حقیقت را پس می‌زنیم و به دروغ روی می‌آوریم؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,230
لایک‌ها
13,218
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
815
Points
354
آشپز دروغ ما هستیم! برای کودکی خطاکار دروغ شیرین باشد برای مادری دل‌سوز دروغ تلخ؛ اما حقیقت فرق دارد. برای تمام انسان‌ها تلخ است. به مزاج هیچ‌کس خوش نمی‌آید. چه کودکی خردسال که برای تنبیه نشدن دروغ می‌گوید و چه مادری که برای شرمنده نشدن دروغ می‌گوید. تلخی با هراس به شیرینی تبدیل می‌شود. تو برای چه چیزی دروغ گفته‌ای؟ عشق؟ سود؟ هراس؟ شرمندگی؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,230
لایک‌ها
13,218
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
815
Points
354
دست‌پخت‌ات چطور است؟ تلخ است؟ شیرین است؟ تو همان مادر شرمنده بودی؟ یا آن کودک خطاکار؟ یا یک عاشق پیشه که می‌تواند خیانت‌کار هم باشد؟ شاید هم یک ترسوی بزدل! دست‌پخت‌ات که طعم هراس نمی‌دهد؟ می‌دهد؟ از چه ادویه‌ای استفاده می‌کنی؟ شکر عشق؟ قهوه‌ی شرمندگی؟ فلفل هراس؟ نمک سود؟ تا به حال شده است از چشیدن کسی از دست‌پخت‌ات ل*ذت ببری؟ یا هراس داشتی که بفهمند آن فقط یک غذای فریب‌دهنده است؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,230
لایک‌ها
13,218
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
815
Points
354
بعضی‌ اوقات از فیلم‌های وحشتناک هم می‌تواند بیشتر هراس در بدنت ترشح کند؟ فاش شدن حقیقت را می‌گویم. تو هم می‌ترسی؟ از شک و تردید مقابل دروغت؟ از کدام بیشتر میترسی‌؟ از گفتن حقیقت یا لو رفتن دروغت؟ قطعا اولی! سرشت انسان دروغ است. لازم به جواب دادن‌ات نیست؛ اما بگو ببینم؟ تو فکر می‌کنی اولین نفر که بود که دروغ گفت؟ چرا؟ چه دروغی گفت؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,230
لایک‌ها
13,218
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
815
Points
354
اصلا چه فرقی دارد؟ در هر حال هر طعمی و هر آشپزی دروغش بخشیده شده است. دلیلش را می‌دانی؟ انسان برای کسی که خیلی دوستش دارد آشپزی می‌کند. مادربزرگ هم، همیشه زمستان‌ها، برای من سوپ می‌پخت...
با اون نان‌های د*اغ و خوشمزه‌اش! بعد هم با قاشق و با مثال هواپیما توی د*ه*ان‌ام می‌ریخت. یادم نرفته روزی را که برای اولین بار به من دروغ گفتی. یعنی... یعنی من گوشه‌ی قلبت اون کنجی که یک صندلی برای نشستن بود جایی داشتم؟ نه! چرا دارم به خودم دروغ می‌گویم؟ به‌خاطر او بود که تو دروغ گفتی.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,230
لایک‌ها
13,218
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
815
Points
354
اصلا یادت هست چه بهانه‌ای آوردی؟ نه همان روز هم یادت نبود. همان روزی که موقع رفتن به ملاقات مادرت می‌رفتی و موقع آمدن درحالی که لبخند عمیقا روی ل*ب‌هایت جا خوش کرده بود؛ وقتی پرسیدم حواست کجاست درباره‌ی خوش‌گذرانی با دوستانت در مهمانی صحبت می‌کردی. آن روز آرزو می‌کردم ای کاش واقعا با دوستانت خوش‌حال بودی اما شب موقع خواب درباره‌ی گیسوان فندقی‌اش صحبت کردی. مامان‌بزرگ راست می‌گفت دروغ‌گو فراموش‌کار است و شک و تردیدت را در شب بپرس. راستی او برایت غذا می‌پخت؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,230
لایک‌ها
13,218
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
815
Points
354
راستی بیشتر فوتبال دیدن با دوست‌هایت خوشحالت کرد یا دیدن سریال با مادرت؟ احتمالا نوازش گیسوان فندقی‌اش مصادف با زمانی که من داشتم برایت سوپ می‌پختم تا یک وقت اگر از آن باران سرد پای به خانه گذاشتی گرمت کنم. اصلا مگر در ایوان او با آن سقف آجری رنگ سرمایی هم حس می‌شد؟ چه با آب و تاب تعریف می‌کردی دروغ‌هایت را، اما وقتی نیمه شب مجدد می‌پرسیدم تا مطمئن شوم؛ وقتی داشتی چشمان عسلی‌اش را توصیف می‌کردی لحنت تغییر می‌کرد؛ لبخند از صورت‌ات می‌رفت و غم‌زده می‌شدی‌. سپس پس از توصیفات تراژدی و بازپرسی نیمه‌شبت روی کاناپه با همان عطر خاصی که برایش می‌زدی خوابت می‌برد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,230
لایک‌ها
13,218
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
815
Points
354
راستی گوشواره‌هایش را هم دوست داشتی؟ اصلا یادت می‌آید؟ مثل انار بود. یاقوت سرخ! اصلا آن روز را یادت می‌آید که از آن‌ها خوشم آمد؛ مثل کودکان خردسال التماست کردم آن‌ها را بخری و گفتی پول نداری؟ فردا که آن‌ها را توی گوش او دیدم با هماهنگ بودن با چشم‌های سبزش بیشتر از آن‌ گوشواره‌ها خوشم آمد. راستی تو همیشه می‌گفتی قشنگ هستند اما دوست نداری آن‌ها را در گوش من ببینی. به من نمی‌آیند. پس آن‌قدرها هم دروغ‌گو نبودی. وقتی پرسیدم چه چیزی به من می‌آید لحظه‌ای در چشمان‌ام خیره شدی و یاقوت کبود بر زبان آوردی؛ اما تنها یک سخن بود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,230
لایک‌ها
13,218
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
815
Points
354
مادربزرگ هم می‌گفت یاقوت کبود خیلی به من می‌آید. پس به من هم دقت می‌کردی نه؟ پس به من هم راست می‌گفتی نه؟ پس من را هم دوست داشتی نه؟ یاقوت کبود. از این جواهر اصلا خوشت نمی‌آمد. همیشه از آن با صفت‌های بدی یاد می‌کردی. انگار از یاقوت کبود، یاقوت به او می‌آمد و کبود به من. از آن گردنبند یاقوت ک*بودی که از آن روز از پشت ویترین و شیشه‌ی زیبای مغازه‌ی جواهرفروشی به آن نگاه می‌کردم؛ فقط قسمت کبودش نصیب‌ام شده بود. به حتم او لیاقت قسمت یاقوت را داشت.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,230
لایک‌ها
13,218
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
815
Points
354
من خواستار دروغ‌گویی به تو نیستم. من هم تو را دوست نداشته‌ام. هنگامی که گوشواره‌ها را در گوش او می‌دیدم لبخند می‌زدم؛ هنگامی که دروغ بودن بهانه‌های کودکانه‌ات فاش می‌شد لبخند می‌زدم و حتی هنگامی که می‌گفتی اصلا یاقوت کبود را دوست نداری؛ اما به من می‌آید. تو از روی اجبار دروغ می‌گفتی. اصلا وقتی جواهری در گردنم ندیده بودی چطور متوجه شدی به من می‌آید؟ باز هم دروغ گفته بودی؛ نه؟ شاید هم اهمیت دادن به دروغ‌هایت نوعی دوست داشتن بود؟ نه؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار
بالا