Usage for hash tag: کورالین

ساعت تک رمان

  1. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    کورالین با نور خورشید صبحگاهی که بر صورتش میتابید، بیدار شد. براي یک لحظه احساس کرد، جایش عوض شده است. نمیدانست کجاست؛ حتی از هویت خودش هم اطمینان نداشت. خیلی عجیب است، چطور میتوانیم صبح‌ها این‌همه به تخت‌خواب گره بخوریم؟ گاهی اوقات که در روشنایی روز رویاي گردشگري در قطب شمال ، جنگل‌هاي بارانی...
  2. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    گربه: البته، ولی همین که داد بزنی " شام" بهتره، نه؟ دیگه نیازي به اسم نیست. کورالین: اون چرا من رو می‌خواد؟ چرا می‌خواد این‌جا باهاش بمونم؟ گربه: فکر کنم، میخواد کسی پیشش باشه تا دوستش داشته باشه، کسی که مثل خودش نباشه. شایدم کسی رو میخواد که بخوردش. خیلی سخته درباره موجودي مثل اون قضاوت کنیم...
  3. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    کورالین: چرا خودت کلید نداري؟ پدر جدید: فقط یه کلید هست و یه در. مادر جدید: ساکت شو، نباید با این خزعبلات، سر کورالین عزیزمون رو درد بیاري. کلید را وارد سوراخ کلید کرد و آن‌را چرخاند. در قفل شد و صدایش آمد. کلید را در جیب پیشبندش گذاشت. بیرون، آسمان شروع به رعدوبرق زدن کرد. مادر جدید: اگه قرار...
  4. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    و با انگشتان سفیدش، سطح آئینه را لمس کرد. گویا اژدهایی، نفسش را بیرون داده باشد، بر سطح آئینه ابري تشکیل و سپس ناپدید شد. در آئینه، روز بود. کورالین در حال نگاه به راهرو بود که به جلوي اتاق او منتهی میشد. در از بیرون باز شد و پدر و مادر کورالین داخل شدند. چمدان‌هايشان را حمل میکردند. پدر: واقعا...
  5. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    به دختر داخل آئینه نگاه کرد، دختر داخل آئینه هم به او نگاه میکرد. کورالین با خود اندیشید، این دفعه شجاع خواهم بود. جا شمعی را روي زمین گذاشت و برگشت. پدر و مادر جدید به او می‌نگریستند. کورالین: من اسنک نمیخوام. خودم یه سیب دارم، ببینید. و یک سیب را از جیب پیراهنش بیرون آورد. با رغبت و هیجانی که...
  6. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    صدایی آمد و سریع رفت، کورالین می‌توانست تپش بالاي قلبش را در قفسه س*ی*نه‌اش حس کند. یکی از دست‌هایش را بیرون آورد... و چیزي مثل تار عنکبوت که دست و صورتش را نوازش میکرد، حس کرد. در انتهاي راهرو، نور الکتریکی کور کننده‌اي در دل تاریکی میدرخشید. زنی کنار نور، به صورتی شبح‌مانند، روبه‌روي کورالین...
  7. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    در باز شد. آجري در آن طرف در باقی نمانده بود، فقط تاریکی. باد سردي در گذرگاه می‌وزید. کورالین حرکتی به سوي در نمی‌کرد. کورالین: و می‌گفت این‌که اونجا بوده و نیش میخورده، نشون نمیده که شجاع بوده. این که آدم نترسه به معنی شجاع بودن نیست. این کاري بود که اون میتونست انجام بده. ولی وقتی برگشت تا...
  8. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    کورالین به گربه گفت: وقتی کوچولو بودم، تو خونه قدیمیمون، پدرم من رو میبرد تو زمین‌هاي خالی که بین خونه‌مون و مغازه‌ها بودن. واقعا جاي خوبی براي قدم‌زدن نبود. مردم چیزهایی مثل اجاق‌هاي قدیمی، ظرف‌هاي شکسته، عروسک‌هاي بی‌دست و پا، قوطی‌هاي خالی و بطري‌هاي شکسته اونجا می‌انداختن. مامان و بابا ازم...
  9. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    کورالین، ، صداي خنده را از پشت گوشی میشنید و سعی میکرد صدایش را بم کند تا او را جدي بگیرند، گفت: فکر میکنم اون یکی مادرم اون‌ها رو دزدیده. ممکنه اون‌ها رو برده تا به‌جای چشماشون دکمه بدوزه، یا شاید هم می‌خواد کاري کنه من برگردم پیشش مطمئن نیستم. پلیس: واي، چه آدم بدي. میدونی باید چیکار کنی،...
  10. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    کمکمون کن! با برداشتن انگشتش از روي شیشه، نوشته و تصویر پدر و مادر، محو شدند، و آئینه، حالا فقط، تصویر راهرو، کورالین و گربه را نشان میداد. کورالین از گربه پرسید: اون‌ها کجان؟ گربه جوابی نداد، اما کورالین در ذهن خود میتوانست صداي خشک گربه را بشنود: خب، خودت فکر میکنی کجا باشن؟ کورالین: اون‌ها...
بالا