مادر جدید: بعدش مثل یه خونواده خوشحال با هم میمونیم. براي همیشه.
کورالین عقب رفت. سریع وارد اتاق نشیمن شد و به سمت در رفت. آنجا آجر نبود... فقط تاریکی بود. جایی به تاریکی شب که به نظر میرسید چیزهایی در آن تکان میخورند.
تردید کرد. روياش را به عقب برگرداند. پدر و مادر جدیدش، دست در دست هم به سمت...