درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

  • نویسنده موضوع .Melina.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 102
  • بازدیدها 709
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
در همین حین، با یک حرکت سریع و باشتاب، جلو آمد. دست، روي انگشتان بلندش از بالاي کنده‌اي، ایستاد. براي یک لحظه، آنجا ایستاد، شبیه به خرچنگی بود که هوا را بو میکشید. سپس از آنجا به وسط سفره پرید.
زمان براي کورالین آهسته شده بود. انگشتان سفید، خود را دور کلید سیاه، حلقه کرده بودند...
وزن و سنگینی دست باعث شد که فنجان‌هاي اسباب‌بازي تکانی بخورند و کلید سیاه، سفره و دست راست مادر جدید، به ته چاه تاریک سقوط کنند. کورالین با نفس حبس شده، زمان را شمارش میکرد. قبل از اینکه به چهل برسد، صدایی از فاصله زیاد عمق چاه به گوش رسید.
کسی، یک بار به او گفته بود، اگر در زیر یک معدن، حتی در روشنایی روز، به آسمان نگاه کنی، میتوانی آسمان شب و ستاره‌هایش را ببینی. کورالین با خود فکر میکرد، آیا دست هم میتواند ستاره‌هاي شب را ببیند؟
تخته‌هاي سنگین را برداشت و با دقت تمام، روي در چاه گذاشت. نمیخواست دیگر چیزي به داخل آن بیفتد. سپس عروسک‌ها و فنجان‌هایش را برداشت و داخل جعبه مقوایی که آن‌را با خود آورده بود، گذاشت. وقتی در حال جمع کردنشان بود، چیزي توجهش را به خود جلب کرد، بلند شد و گربه
سیاه را دید که به سمتش میاید، دمش را بالا برده و به شکل علامت سوالی، خم کرده بود. در طی این چند روز، از وقتی که به خانه برگشته بودند، این اولین بار بود که گربه را دید.
گربه به سمت او آمد و روي تخته‌هاي روي چاه پرید. سپس به آرامی، به کورالین نگاه کرد. از آنجا بر روي چمن کنار کورالین جهید و پشتش را به علف‌هاي بلند چسبانده بود و وول میخورد.
کورالین، دستش را روي شکم گربه گذاشت و موهایش را نوازش کرد، گربه از خوشحالی خرخر میکرد. وقتی به اندازه کافی نوازش شد، دوباره روي پاهایش ایستاد و مثل ستاره‌ای در روشنایی روز، به سمت زمین تنیس قدیمی رفت. کورالین به خانه برگشت.
کد:
در همین حین، با یک حرکت سریع و باشتاب، جلو آمد. دست، روي انگشتان بلندش از بالاي کنده‌اي، ایستاد. براي یک لحظه، آنجا ایستاد، شبیه به خرچنگی بود که هوا را بو میکشید. سپس از آنجا به وسط سفره پرید.
زمان براي کورالین آهسته شده بود. انگشتان سفید، خود را دور کلید سیاه، حلقه کرده بودند...
وزن و سنگینی دست باعث شد که فنجان‌هاي اسباب‌بازي تکانی بخورند و کلید سیاه، سفره و دست راست مادر جدید، به ته چاه تاریک سقوط کنند. کورالین با نفس حبس شده، زمان را شمارش میکرد. قبل از اینکه به چهل برسد، صدایی از فاصله زیاد عمق چاه به گوش رسید.
کسی، یک بار به او گفته بود، اگر در زیر یک معدن، حتی در روشنایی روز، به آسمان نگاه کنی، میتوانی آسمان شب و ستاره‌هایش را ببینی. کورالین با خود فکر میکرد، آیا دست هم میتواند ستاره‌هاي شب را ببیند؟
تخته‌هاي سنگین را برداشت و با دقت تمام، روي در چاه گذاشت. نمیخواست دیگر چیزي به داخل آن بیفتد. سپس عروسک‌ها و فنجان‌هایش را برداشت و داخل جعبه مقوایی که آن‌را با خود آورده بود، گذاشت. وقتی در حال جمع کردنشان بود، چیزي توجهش را به خود جلب کرد، بلند شد و گربه
سیاه را دید که به سمتش میاید، دمش را بالا برده و به شکل علامت سوالی، خم کرده بود. در طی این چند روز، از وقتی که به خانه برگشته بودند، این اولین بار بود که گربه را دید.
گربه به سمت او آمد و روي تخته‌هاي روي چاه پرید. سپس به آرامی، به کورالین نگاه کرد. از آنجا بر روي چمن کنار کورالین جهید و پشتش را به علف‌هاي بلند چسبانده بود و وول میخورد.
کورالین، دستش را روي شکم گربه گذاشت و موهایش را نوازش کرد، گربه از خوشحالی خرخر میکرد. وقتی به اندازه کافی نوازش شد، دوباره روي پاهایش ایستاد و مثل ستاره‌ای در روشنایی روز، به سمت زمین تنیس قدیمی رفت. کورالین به خانه برگشت.
#کورالین
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
آقاي بوبو، در جاده به انتظارش ایستاده بود. با دست، روي شانه کورالین زد و گفت: موش‌ها گفتن که همه چیز روبه‌راه شده، اون‌ها گفتن که تو نجاتشون دادي، کارولین.
کورالین: اسمم کورالینه، آقاي بوبو. نه کارولین. کورالین.
آقاي بوبو: کورالین،
مرتباً با تعجب و احترام، اسم را تکرار میکرد. و ادامه داد: خیلی خب کورالین. موش‌ها بهم گفتن، همین‌که براي اجراهاشون آماده شدن، تو میتونی بیاي و به عنوان اولین تماشاچی، اون‌ها رو ببینی.
اون‌ها آهنگ‌هاي تامپتی-آمپتی و تودل-اودل اجرا می‌کنن، می‌رقصن و شعبده‌بازي می‌کنن.
خودشون این‌رو گفتن.
کورالین: هر وقت آماده شدن، خوشحال میشم بیام ببینمشون.
در خانه دوشیزه اسپینک و فورسیبل را زد. دوشیزه اسپینک، در را برایش باز کرد و کورالین وارد اتاق نشیمن شد. جعبه عروسک‌هایش را روي زمین گذاشت. سپس دستش را در جیب کرد و سنگ سوراخ‌دار را بیرون آورد.
کورالین: بفرمایید، دیگه نیازي بهش ندارم. خیلی ازتون ممنونم. فکر می‌کنم زندگی خودم رو و بقیه‌رو نجات داد.
کورالین، هر دويشان را سخت در آ*غ*و*ش گرفت، اگر چه دست‌هایش به‌زور می‌توانستند دور کمر دوشیزه اسپینک را حلقه کنند و دوشیزه فورسیبل، بوي سیر میداد (دوشیزه فورسیبل، سیرها را بریده بود، نه اینکه خورده باشد.) در پایان، کورالین جعبه را برداشت و بیرون آمد. دوشیزه اسپینک: چه بچه خوبیه.
کسی از زمان تئاتر به بعد، او را این‌طور ب*غ*ل نکرده بود.
آن شب، کورالین حمام کرد، دندان‌هایش را شست و روي تختش دراز کشید، به سقف خیره شده بود.
کد:
آقاي بوبو، در جاده به انتظارش ایستاده بود. با دست، روي شانه کورالین زد و گفت: موش‌ها گفتن که همه چیز روبه‌راه شده، اون‌ها گفتن که تو نجاتشون دادي، کارولین.
کورالین: اسمم کورالینه، آقاي بوبو. نه کارولین. کورالین.
آقاي بوبو: کورالین،
مرتباً با تعجب و احترام، اسم را تکرار میکرد. و ادامه داد: خیلی خب کورالین. موش‌ها بهم گفتن، همین‌که براي اجراهاشون آماده شدن، تو میتونی بیاي و به عنوان اولین تماشاچی، اون‌ها رو ببینی.
اون‌ها آهنگ‌هاي تامپتی-آمپتی و تودل-اودل اجرا می‌کنن، می‌رقصن و شعبده‌بازي می‌کنن.
خودشون این‌رو گفتن.
کورالین: هر وقت آماده شدن، خوشحال میشم بیام ببینمشون.
در خانه دوشیزه اسپینک و فورسیبل را زد. دوشیزه اسپینک، در را برایش باز کرد و کورالین وارد اتاق نشیمن شد. جعبه عروسک‌هایش را روي زمین گذاشت. سپس دستش را در جیب کرد و سنگ سوراخ‌دار را بیرون آورد.
کورالین: بفرمایید، دیگه نیازي بهش ندارم. خیلی ازتون ممنونم. فکر می‌کنم زندگی خودم رو و بقیه‌رو نجات داد.
کورالین، هر دويشان را سخت در آ*غ*و*ش گرفت، اگر چه دست‌هایش به‌زور می‌توانستند دور کمر دوشیزه اسپینک را حلقه کنند و دوشیزه فورسیبل، بوي سیر میداد (دوشیزه فورسیبل، سیرها را بریده بود، نه اینکه خورده باشد.) در پایان، کورالین جعبه را برداشت و بیرون آمد. دوشیزه اسپینک: چه بچه خوبیه.
کسی از زمان تئاتر به بعد، او را این‌طور ب*غ*ل نکرده بود.
آن شب، کورالین حمام کرد، دندان‌هایش را شست و روي تختش دراز کشید، به سقف خیره شده بود.
#کورالین
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,460
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,237
Points
3,863
هواي اتاق گرم بود، دیگر خبري از دست هم نبود، پس پنجره اتاقش را باز کرد. از پدرش خواسته بود که پرده‌ها را کامل نبندد. لباس‌هاي مدرسه‌اش، روي صندلی، مرتب تا شده بودند، تا وقتی صبح از خواب بیدار شد آن‌ها را بپوشد.
شب قبل از اولین روز مدرسه، او نگران و مضطرب بود. اما، با خود فکر کرد، مدرسه نمی‌تواند او را بترساند.
خیال کرد، می‌تواند صداي موسیقی را در شب بشنود، موسیقی شیرینی که فقط با کوچکترین ترومبون‌ها، ترومپت‌ها و فاگوت‌ها، به همراه توباها و فلوت‌هاي پیکولو، به ظریفی نواخته میشد و کلیدهايشان توسط دست‌هاي کوچک و صورتی موش‌هاي سفید، فشرده میشد.
کورالین، تصور کرد که به رویایش برگشته، زمانی که با دو دختر و پسرك، زیر درخت کاج بودند. لبخندي بر ل*ب داشت.
وقتی اولین ستاره نمایان شد، کورالین بالاخره خوابش برد. در این هنگام، صداي موسیقی آرام سیرك موش‌ها، هواي شب را پر کرده بود و به دنیا خبر تمام شدن تابستان را میداد.
کد:
هواي اتاق گرم بود، دیگر خبري از دست هم نبود، پس پنجره اتاقش را باز کرد. از پدرش خواسته بود که پرده‌ها را کامل نبندد. لباس‌هاي مدرسه‌اش، روي صندلی، مرتب تا شده بودند، تا وقتی صبح از خواب بیدار شد آن‌ها را بپوشد.
شب قبل از اولین روز مدرسه، او نگران و مضطرب بود. اما، با خود فکر کرد، مدرسه نمی‌تواند او را بترساند.
خیال کرد، می‌تواند صداي موسیقی را در شب بشنود، موسیقی شیرینی که فقط با کوچکترین ترومبون‌ها، ترومپت‌ها و فاگوت‌ها، به همراه توباها و فلوت‌هاي پیکولو، به ظریفی نواخته میشد و کلیدهايشان توسط دست‌هاي کوچک و صورتی موش‌هاي سفید، فشرده میشد.
کورالین، تصور کرد که به رویایش برگشته، زمانی که با دو دختر و پسرك، زیر درخت کاج بودند. لبخندي بر ل*ب داشت.
وقتی اولین ستاره نمایان شد، کورالین بالاخره خوابش برد. در این هنگام، صداي موسیقی آرام سیرك موش‌ها، هواي شب را پر کرده بود و به دنیا خبر تمام شدن تابستان را میداد.
#کورالین
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا